فیک تهیونگ پارت ۴۷
از زبان نویسنده
ا/ت رو رسوندن بیمارستان همه جای تهیونگ خونی بود..بچه ها هم نگران بودن وقتی آنسا و مینجا خبردار شدن خودشون رو رسوندن بیمارستان..
عمل ا/ت ساعت ها طول کشید تهیونگ دستاش رو توی موهاش کرده بود و جلوی دره اتاق عمل قدم رو میرفت..جین هم اعصبی از دست تهیونگ هم نگران داغون بخاطر ا/ت
آنسا هم تو بغل مینجا درحال گریه کردن بودن هر دو ، بالاخره بعده چند ساعت دکتر با عرق روی پیشونیش اومد بیرون همه سمتش رفتن تهیونگ با چشمایی که کاسه خون شده بودن آروم گفت : آقای دکتر..
دکتر دستش رو گذاشت روی شونه تهیونگ و گفت : عمل خوب تموم شد هرچی در توان داشتم رو گذاشتم..اما
تهیونگ نگران و ناراحت نگاش کرد و گفت : بگو..دکتر چی شده..
دکتر گفت: خطر هنوز از سرش رد نشده فعلا تو بخش آی سی یو هست تا ببینیم چه عکس العملی نشون میده.
بعد از اینکه دکتر رفت تهیونگ مشتای اعصبیش رو به دیوار میکوبید جونگ کوک اومد جلوش رو گرفت و بغلش کرد..درسته تازه چند ماه بود که با بچه ها و تهیونگ آشنا شده بود اما اینقدر دوسش داشتن که انگار یکی از اعضای خانوادشون هست...
( ۲ روز بعد)
از زبان ا/ت
جلوی چشمام رو انگار یه چیزه سفید گرفته بود هر چقدر داد میزدم کسی نبود کمکم کنه همه چیز تک تک خاطراتم با خانوادم و دوستام از جلوی چشمام رد میشد صدای شلیک و اثابت گلوله هر ثانیه دلم میخواست دیگه این کابوسی که جلوی چشمامه تموم بشه و چشم باز کنم. ( موقعی که به نفر تو کما هست و به مرگش چند ثانیه مونده کله زندگیش از جلوی چشماش رد میشه )
از زبان نویسنده
وقتی پرستار اومد اتاق ا/ت تا چکش کنه صدای دستگاه ها اومد که هشدار خطر و مرگ ا/ت رو میدادن
با لرز و ترس بدو بدو از اتاق اومد بیرون تا دکتر رو خبر کنه تهیونگ و بقیه که تا اون لحظه نشسته بودن پشته اتاق آی سی یو ا/ت با دیدن پرستار از جاشون بلند شدن رفتن پشته پنجره اتاق.. آنسا با شنیدن صدای دستگاه ها اشک تو چشماش جمع شد و گفت : این یعنی...
زبونش برای حرف زدن یاری نکرد..
ا/ت رو رسوندن بیمارستان همه جای تهیونگ خونی بود..بچه ها هم نگران بودن وقتی آنسا و مینجا خبردار شدن خودشون رو رسوندن بیمارستان..
عمل ا/ت ساعت ها طول کشید تهیونگ دستاش رو توی موهاش کرده بود و جلوی دره اتاق عمل قدم رو میرفت..جین هم اعصبی از دست تهیونگ هم نگران داغون بخاطر ا/ت
آنسا هم تو بغل مینجا درحال گریه کردن بودن هر دو ، بالاخره بعده چند ساعت دکتر با عرق روی پیشونیش اومد بیرون همه سمتش رفتن تهیونگ با چشمایی که کاسه خون شده بودن آروم گفت : آقای دکتر..
دکتر دستش رو گذاشت روی شونه تهیونگ و گفت : عمل خوب تموم شد هرچی در توان داشتم رو گذاشتم..اما
تهیونگ نگران و ناراحت نگاش کرد و گفت : بگو..دکتر چی شده..
دکتر گفت: خطر هنوز از سرش رد نشده فعلا تو بخش آی سی یو هست تا ببینیم چه عکس العملی نشون میده.
بعد از اینکه دکتر رفت تهیونگ مشتای اعصبیش رو به دیوار میکوبید جونگ کوک اومد جلوش رو گرفت و بغلش کرد..درسته تازه چند ماه بود که با بچه ها و تهیونگ آشنا شده بود اما اینقدر دوسش داشتن که انگار یکی از اعضای خانوادشون هست...
( ۲ روز بعد)
از زبان ا/ت
جلوی چشمام رو انگار یه چیزه سفید گرفته بود هر چقدر داد میزدم کسی نبود کمکم کنه همه چیز تک تک خاطراتم با خانوادم و دوستام از جلوی چشمام رد میشد صدای شلیک و اثابت گلوله هر ثانیه دلم میخواست دیگه این کابوسی که جلوی چشمامه تموم بشه و چشم باز کنم. ( موقعی که به نفر تو کما هست و به مرگش چند ثانیه مونده کله زندگیش از جلوی چشماش رد میشه )
از زبان نویسنده
وقتی پرستار اومد اتاق ا/ت تا چکش کنه صدای دستگاه ها اومد که هشدار خطر و مرگ ا/ت رو میدادن
با لرز و ترس بدو بدو از اتاق اومد بیرون تا دکتر رو خبر کنه تهیونگ و بقیه که تا اون لحظه نشسته بودن پشته اتاق آی سی یو ا/ت با دیدن پرستار از جاشون بلند شدن رفتن پشته پنجره اتاق.. آنسا با شنیدن صدای دستگاه ها اشک تو چشماش جمع شد و گفت : این یعنی...
زبونش برای حرف زدن یاری نکرد..
۱۱۲.۶k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.