قلدر جذاب پارت ۳ ❤
از زبان ویولت :
چشامو باز کردم تو خونه ی هانول بودم و هانول بالا سرم بود و گریه میکرد .
هانول : هق حالت خوبه هق هق ؟
+ اره خوبم هانول چته ؟
* هانول همینطور که اشکاش مثل ابر بهار میریخت ویولت رو بغل کرد !!!
به نظرتون معنی گریه های هانول چیه ؟!
خب بخاطر این بود که هانول تا ۱ سال دیگه بیشتر نمیتونست تو آغوش آرامش بخش ویولت خودشو پنهان کنه.
یعنی ویولت تا ۱ سال دیگه رویه زمینی که ۱ دقیقه اش شیرین مثل بستنی و ۵ دقیقه اش تلخ مثل قهوه نفس نمیکشید.....
زمین واسه ویولت ساعت ها و دقیقه ها تلخ و یک دقیقه اش شیرین بود ....
هانول : ویولت تو بخاطر اینکه بیماریت نیرو پیدا کرده ۱ سال دیگه بیشتر زنده نیستی !!!!
+ با حرف هانول اشکی از سر غم ریختم و لبخندی بخاطر خلاص شدن از عذاب های دنیا زدم (:
ترکیب این ۲ یعنی غم و شادی واسه من زیباترین لحظه ی جهان بود .
* هانول دوباره خودشو تو آغوش ویولت حبس کرد ....... ویولت هم دستاشو دور هانول حلقه کرد و باهم به اشک هاشون اجازه ی ریختن دادن .......
* شب *
+ کل امروز رو هانول واسم تعریف کرد نگران بودم نمیدونستم فردا چی به سرم میاد خلاصه هانول سعی کرد منو با چیزایه دیگه و فکرایه خوب از فکر کوک در بیاره ولی موفق نشد منم از هانول خدافظی کردم و رفتم خونه .
* فردا صبح *
+ پاشدم کارامو کردم یه شلوار بگ مشکی پوشیدم بایه کراپ بنفش رنگ موهامو بالا بستم و یه برق لب زدم بعدم بوتایه مشکیم رو پام کردم .
از خونه خارج شدم و سمت دانشگاه رفتم .
وقتی رسیدم هیچکس نبود حتی هانول نگران شدم آخه هانول همیشه زودتر از من میرسید از سرایدار پرسیدم گف :
/ قراره اون گروه قلدر یه نفرو ضایع کنن.
+ همون لحظه هانول به فکرم زد با سرعت رفتم .....
حدسم درست بود ولی مسئله اینه اون کوک هانول رو مجبور کرده بود لباساشو در بیاره هانول تا خواست هودیشو در بیاره مانع شدم و داد زدم :
+ تو مشکلت با منه چیکار به دوستام داری اینجوری فکر میکنی میتونی انتقام بگیری تو باید از اونی که باهات مخالفت کرده انتقام بگیری خنگه .
_ اوو خوبه باش پس تو بجاش لباساتو در بیار .
+ اون لحظه دیگه کنترلمو از دست دادم و خودم محکم زخممو لمس کردم که چشمام شد مثل کاسه ی خون به طرف اونا حمله کردم و تا میخورد زدمشون.
هانول : جلویه ویولتو گرفتم و بردمش تو اتاق پزشک .......
ادامه دارد ....
چشامو باز کردم تو خونه ی هانول بودم و هانول بالا سرم بود و گریه میکرد .
هانول : هق حالت خوبه هق هق ؟
+ اره خوبم هانول چته ؟
* هانول همینطور که اشکاش مثل ابر بهار میریخت ویولت رو بغل کرد !!!
به نظرتون معنی گریه های هانول چیه ؟!
خب بخاطر این بود که هانول تا ۱ سال دیگه بیشتر نمیتونست تو آغوش آرامش بخش ویولت خودشو پنهان کنه.
یعنی ویولت تا ۱ سال دیگه رویه زمینی که ۱ دقیقه اش شیرین مثل بستنی و ۵ دقیقه اش تلخ مثل قهوه نفس نمیکشید.....
زمین واسه ویولت ساعت ها و دقیقه ها تلخ و یک دقیقه اش شیرین بود ....
هانول : ویولت تو بخاطر اینکه بیماریت نیرو پیدا کرده ۱ سال دیگه بیشتر زنده نیستی !!!!
+ با حرف هانول اشکی از سر غم ریختم و لبخندی بخاطر خلاص شدن از عذاب های دنیا زدم (:
ترکیب این ۲ یعنی غم و شادی واسه من زیباترین لحظه ی جهان بود .
* هانول دوباره خودشو تو آغوش ویولت حبس کرد ....... ویولت هم دستاشو دور هانول حلقه کرد و باهم به اشک هاشون اجازه ی ریختن دادن .......
* شب *
+ کل امروز رو هانول واسم تعریف کرد نگران بودم نمیدونستم فردا چی به سرم میاد خلاصه هانول سعی کرد منو با چیزایه دیگه و فکرایه خوب از فکر کوک در بیاره ولی موفق نشد منم از هانول خدافظی کردم و رفتم خونه .
* فردا صبح *
+ پاشدم کارامو کردم یه شلوار بگ مشکی پوشیدم بایه کراپ بنفش رنگ موهامو بالا بستم و یه برق لب زدم بعدم بوتایه مشکیم رو پام کردم .
از خونه خارج شدم و سمت دانشگاه رفتم .
وقتی رسیدم هیچکس نبود حتی هانول نگران شدم آخه هانول همیشه زودتر از من میرسید از سرایدار پرسیدم گف :
/ قراره اون گروه قلدر یه نفرو ضایع کنن.
+ همون لحظه هانول به فکرم زد با سرعت رفتم .....
حدسم درست بود ولی مسئله اینه اون کوک هانول رو مجبور کرده بود لباساشو در بیاره هانول تا خواست هودیشو در بیاره مانع شدم و داد زدم :
+ تو مشکلت با منه چیکار به دوستام داری اینجوری فکر میکنی میتونی انتقام بگیری تو باید از اونی که باهات مخالفت کرده انتقام بگیری خنگه .
_ اوو خوبه باش پس تو بجاش لباساتو در بیار .
+ اون لحظه دیگه کنترلمو از دست دادم و خودم محکم زخممو لمس کردم که چشمام شد مثل کاسه ی خون به طرف اونا حمله کردم و تا میخورد زدمشون.
هانول : جلویه ویولتو گرفتم و بردمش تو اتاق پزشک .......
ادامه دارد ....
۵.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.