در اتاقم نشسته بودم و فنجان قهوه تلخم را در دست گرفته بود
در اتاقم نشسته بودم و فنجان قهوه تلخم را در دست گرفته بودم و به بخار ان نگاه میکردم ...
چقدر زندگیم شبیه این قهوه شده بود به همین تلخی
شاید هنوز هم تلخ تر ...
ارزوهایم هم مانند بخار قهوه دود شد...
داشتم خاطرات چند ماه پیشم را مرور میکردم
هی چه دل خجسته ای داشتم...
فکر میکردم مرد نامهربانم هم عاشقم خواهد شد ...
به خودم امدم دستی داشت مرا تکان میداد
مادرم با نگرانی و عصبانیت نگاهم میکرد
بی تفاوت شانه ای بالا انداختم و نقطه ای خیره شدم ...
کنارم نشست من من کنان شروع کرد ...
- بخدا پسر خوبیه همه چی داره ،خونه , ماشین , پول , خانواده خوب , پزشکم که هست
مگه همیشه نمیگفتی دلم میخواد شوهرم همه چی تموم باشه خب بیا اینم از همه چی تموم ...
یه اهـــــی کشیدم تو دلم گفتم (+ دخترت خیلی وقته که جز اون هیچی دیگه نمیخواد )
با غم برگشت نگاهم کرد گفت
-بخدا نگرانتم تو که غصه میخوری تو که اه میکشی من زجر میکشم بخدا من با هر لحظه توی این حال دیدنت پیر میشم
نمیخوام بیشتر از این ناراحتت کنم چرا نمیفهمی اون ...اون
با بغضی که توی گلوم سنگینی میکرد گفتم
+ اون چی مامان ها اون چی میخوایی بگی نمیفهمم که اون منو نمیخواد نه مامان جان میفهمم ...
ولی من میخوامش نمیتونم عشقمو یه شبه کنار بزنم
اصلا اون پسره بیچاره ای که اومده خاستگاری من
خب اون دلش نمیخواد زنش عاشقش باشه اون چه گناهی داره ...
به نفس نفس افتادم
مامانم با ترس رفت توی کشو و اسپریمو دراورد اومد گذاشت جلو دهنم دلم نمیخواست نفس بکشم ...
لعنت بهت که از وقتی اومدی تو زندگیم نفسم تنگ شده و خدا میدونه کی نفسم بریده شه ...
مامانم با گریه گفت
- بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم مامان جان
خنده تلخی کردم و گفتم
+ حقیقت و گفتی مامان جان...
بعد بهش گفتم
+ حالا گیریم که من ازداجم کردم
چند سال بعدش که پسر دار شدم ، پسرم بزرگ شد
اومد پرسید
مامان مخاطب این عاشقانه هات بابامه ؟ من چی جوابشو بدم
اگه پرسید چرا بعضی وقتا یهویی میری تو فکر و اشکات سرازیر میشه و تو حال خودت هی منو صدا میکنی ؟ من چی بگم بهش
بگم مخاطب عاشقانه هام یکی هم اسم تو هست
بگم چی ...
برگشتم نگاش کردم گفتم
+هیچوقت ازت نپرسیدم ولی تو چی مامان تو خودت مخاطب عاشقانه هات کیه ؟
اشک تو چشماش جمع شد سرشو انداخت پایین ...
بعد از چند لحظه بلند شد که بره
انگار پشیمون شد
برگشت نگام کرد و گفت
- تمام تلاشتو بکن تا بهش برسی ، و به قول خودت شرمنده بچت نشی مثل الان من ...
نامهربانم من به دلم تو را قول دادم ...
#نرگس_یگانـهـــــ_پشیمانی
چقدر زندگیم شبیه این قهوه شده بود به همین تلخی
شاید هنوز هم تلخ تر ...
ارزوهایم هم مانند بخار قهوه دود شد...
داشتم خاطرات چند ماه پیشم را مرور میکردم
هی چه دل خجسته ای داشتم...
فکر میکردم مرد نامهربانم هم عاشقم خواهد شد ...
به خودم امدم دستی داشت مرا تکان میداد
مادرم با نگرانی و عصبانیت نگاهم میکرد
بی تفاوت شانه ای بالا انداختم و نقطه ای خیره شدم ...
کنارم نشست من من کنان شروع کرد ...
- بخدا پسر خوبیه همه چی داره ،خونه , ماشین , پول , خانواده خوب , پزشکم که هست
مگه همیشه نمیگفتی دلم میخواد شوهرم همه چی تموم باشه خب بیا اینم از همه چی تموم ...
یه اهـــــی کشیدم تو دلم گفتم (+ دخترت خیلی وقته که جز اون هیچی دیگه نمیخواد )
با غم برگشت نگاهم کرد گفت
-بخدا نگرانتم تو که غصه میخوری تو که اه میکشی من زجر میکشم بخدا من با هر لحظه توی این حال دیدنت پیر میشم
نمیخوام بیشتر از این ناراحتت کنم چرا نمیفهمی اون ...اون
با بغضی که توی گلوم سنگینی میکرد گفتم
+ اون چی مامان ها اون چی میخوایی بگی نمیفهمم که اون منو نمیخواد نه مامان جان میفهمم ...
ولی من میخوامش نمیتونم عشقمو یه شبه کنار بزنم
اصلا اون پسره بیچاره ای که اومده خاستگاری من
خب اون دلش نمیخواد زنش عاشقش باشه اون چه گناهی داره ...
به نفس نفس افتادم
مامانم با ترس رفت توی کشو و اسپریمو دراورد اومد گذاشت جلو دهنم دلم نمیخواست نفس بکشم ...
لعنت بهت که از وقتی اومدی تو زندگیم نفسم تنگ شده و خدا میدونه کی نفسم بریده شه ...
مامانم با گریه گفت
- بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم مامان جان
خنده تلخی کردم و گفتم
+ حقیقت و گفتی مامان جان...
بعد بهش گفتم
+ حالا گیریم که من ازداجم کردم
چند سال بعدش که پسر دار شدم ، پسرم بزرگ شد
اومد پرسید
مامان مخاطب این عاشقانه هات بابامه ؟ من چی جوابشو بدم
اگه پرسید چرا بعضی وقتا یهویی میری تو فکر و اشکات سرازیر میشه و تو حال خودت هی منو صدا میکنی ؟ من چی بگم بهش
بگم مخاطب عاشقانه هام یکی هم اسم تو هست
بگم چی ...
برگشتم نگاش کردم گفتم
+هیچوقت ازت نپرسیدم ولی تو چی مامان تو خودت مخاطب عاشقانه هات کیه ؟
اشک تو چشماش جمع شد سرشو انداخت پایین ...
بعد از چند لحظه بلند شد که بره
انگار پشیمون شد
برگشت نگام کرد و گفت
- تمام تلاشتو بکن تا بهش برسی ، و به قول خودت شرمنده بچت نشی مثل الان من ...
نامهربانم من به دلم تو را قول دادم ...
#نرگس_یگانـهـــــ_پشیمانی
۹.۳k
۲۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.