پارت ۴ : عشق و سرنوشت
توی ماشین نشستم هنوز قلبم داش محکم میزد که صداش رو میفهمیدم که یهو توی اینه یه نگاه به خودم کردم و گفتم : جونگ کوک تو چت شده به خودت بیا اومدم ماشین رو روشن کنم که دیدم تلفنم زنگ خورد دیدم جین سریع تماس رو وصل کردم و جواب دادم
جین : سلام کوک خوبی چیشد کدوم طراح رو انتخاب کردی با طراح اشنا شدی چیشدد جونگ کو و جونگ کوک حرفش رو قطع کردو گفت : جین یکم نفس بگیر بزار بگم
جین : خب بگو
جونگ کوک : اول خانم کیم بهترین طرح از نظر خود دانشجو ها رو گذاشت روی میز و بعد من دوتا طرح که با ظرافت و زیبایی خاصی کشیده شده بود رو انتخاب کردم و بعد که راجب طراح این لباس ها پرسیدم گفتند : که طراح این لباس ها دوتا خواهرن به اسم های گندم و گیسو و بعد گفت باید نظر خودشون رو راجب کار کردن ذر کمپانی ما رو بپرسه و بعد سریع بهمون خبر بده
جین : باشه فقط العان مه بیرونی یه سری لیست خرید برات توی داشبرد گذاشتم حتما نگاه کن و بعد برو از خانوم چوی لباس هامون رو بگیر
جونگ کوک : یاااا از اینجا تا خونه ی خانوم چوی حداقل یک ساعت و نیم راهه بعد خریدم من باید بکنم
جین : کوک مگه یادت رفته چهار شنبه ها خرید ها و کارها برای تو
جونگ کوک : ااااه یادم رفته بود باشه انجامش میدم فعلا دیگه قطعش میکنم خداحافظ
جین : بای
ماشین رو روشن کردم و با سرعت زیاد رفتم به سمت خونه ی خانم چوی
( پرش زمانی به یک ساعت و نیم بعد )
لباس رو از خانم چوی تحویل گرفتم و به سمت فروشگاه مواد غذایی جاده او از پیش گرفتم برام عجیب بود ولی چرا من مدام دارم به اون دختر توی دانشگاه فکر میکنم باید به وی بگم و نظرشو بدونم
جین : سلام کوک خوبی چیشد کدوم طراح رو انتخاب کردی با طراح اشنا شدی چیشدد جونگ کو و جونگ کوک حرفش رو قطع کردو گفت : جین یکم نفس بگیر بزار بگم
جین : خب بگو
جونگ کوک : اول خانم کیم بهترین طرح از نظر خود دانشجو ها رو گذاشت روی میز و بعد من دوتا طرح که با ظرافت و زیبایی خاصی کشیده شده بود رو انتخاب کردم و بعد که راجب طراح این لباس ها پرسیدم گفتند : که طراح این لباس ها دوتا خواهرن به اسم های گندم و گیسو و بعد گفت باید نظر خودشون رو راجب کار کردن ذر کمپانی ما رو بپرسه و بعد سریع بهمون خبر بده
جین : باشه فقط العان مه بیرونی یه سری لیست خرید برات توی داشبرد گذاشتم حتما نگاه کن و بعد برو از خانوم چوی لباس هامون رو بگیر
جونگ کوک : یاااا از اینجا تا خونه ی خانوم چوی حداقل یک ساعت و نیم راهه بعد خریدم من باید بکنم
جین : کوک مگه یادت رفته چهار شنبه ها خرید ها و کارها برای تو
جونگ کوک : ااااه یادم رفته بود باشه انجامش میدم فعلا دیگه قطعش میکنم خداحافظ
جین : بای
ماشین رو روشن کردم و با سرعت زیاد رفتم به سمت خونه ی خانم چوی
( پرش زمانی به یک ساعت و نیم بعد )
لباس رو از خانم چوی تحویل گرفتم و به سمت فروشگاه مواد غذایی جاده او از پیش گرفتم برام عجیب بود ولی چرا من مدام دارم به اون دختر توی دانشگاه فکر میکنم باید به وی بگم و نظرشو بدونم
۵.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.