"تيمارستان صورتی" پارت چهاردهم
ویو ا/ت
پاشدم رفتم اتاقم ..با فکر اینکه جیمین ممکنه چه کاری هایی کنه خوابم برد ...
صبح که بیدار شدم هنوزم دلهره داشتم ..نکنه که اتفاقی بیافته.؟من چندسال رو توی تيمارستان گذروندم ..دیگه نمیخوام زندگیم رو پیش ی مافیا ادامه بدم..من نمیتونم که ..بیخیال شدم..رفتم دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم..آماده شدم و رفتم پایین..
همه سر میز بودن و منتظر من بودن
کارینا:پرنسس یکم تند تند آماده شو باشه؟
امروز واقعا حوصله نداشتم و فکرم درگیر بود پس حرفی نزدم..
جون سه:چیزی شده خانم خانما..
ا/ت:هرچی هم شده باشه به تو مربوط نیستت..دست از سرم بردار ..چی از جونم میخوای.هاااا؟چی میخواییی؟ولم کن عوضی ولم کن...(با داد)
مادربزرگ:ا/ت این چه طرز برخورده..
ا/ت:مادربزرگ شما که نمیدونین چیکار گرده(با داد)
با یادآوری کارایی که باهام کرد زانو هام شل شد..افتادم روی زمین..
کارینا:ا/ت..ا/ت خوبی؟
اشک توی چشمام جمع شده بود..برای اینکه بغضم اینجا نترکه و همینجا مثل بچه ها نزنم زیر گریه دوییدم بیرون و سوار ماشین شدم..کارینا هم زود اومد سوار شد..به راننده گفتم بریم دانشگاه ..
توی راه توی بغل کارینا گریه میکردم..واقعا چرا من ی روز خوش ندارم؟اینقدر بدبختم؟خوبه که کارینا هست..اون بهترین دوستمه..همیشه باهم مث مادر برخورد میکنه با اینکه هم سن منه..هیچوقت نمیزاره ناراحت بشم ..اون بهترینه..نگرانشم..نکنه آسیب ببینه؟
رسیدیم دانشگاه ..حالم بهتر شده بود..خیلی بهتر..کارینا خیلی خندوندم و خوشحالم کرد ..سر کلاس نشسته بود ..واقعا از این درس بدم میاد ..حوصله نداشتم به این درس گوش کنم..سرم رو گذاشتم رو میز ..که صدایی از بیرون شنیدم..مثل اینکه صدای تیراندازی بود.. سرم رو بلند کردم و به کارینا نگاه کردم..
ا/ت:توهم شنیدی؟
کارنیا:ا..آره.
ایندفعه صدای های بیشتر میومد و همش انگار نزدیک تر میشدن ..مطمئن شدم که صدای تیراندازیه..نکنه...امیدوارم نباشه..
مدیر از توی بلندگو مدرسه میخواست حرف بزنه
مدیر:بچه ها نگران نباشید و فقط پنا...
که صدای تیر اومد..خیلی بلند بود ..دوباره بلندگو روشن شد و ایندفعه دیگه مدير نبود..
جیمین:عشقم..نمیخوای خودت رو نشون بدی؟بهتره خودت زودتر بیای تا آدم هام رو بفرستم ..نمیخوای با خشونت بیارمت پس مثل ی دختر خوب بیا پایینن(با داد)
با ..باورم..نمیشهه..یعنی..یعنی من باید چیکار کنم..؟نمی..تونستم به کارینا بگم که..
ا/ت:کارینا نگران نباش همینجا بمون..من میرم پایین..
کارینا:دختر زده به سرت؟کجا داری میری؟هااا؟
ا/ت:نگران نباش زودی میام برو زیر میز قایم شو.
کارینا:اما
ا/ت:اما و اگر نداریم همین که گفتم ..
کارینا رفت زیر میز و منم داشتم میرفتم پایین که..
.
.
بچه ها لطفا حمایت کنین
حداقل ۳۰ یا ۴۰تا لایک کنین.
پاشدم رفتم اتاقم ..با فکر اینکه جیمین ممکنه چه کاری هایی کنه خوابم برد ...
صبح که بیدار شدم هنوزم دلهره داشتم ..نکنه که اتفاقی بیافته.؟من چندسال رو توی تيمارستان گذروندم ..دیگه نمیخوام زندگیم رو پیش ی مافیا ادامه بدم..من نمیتونم که ..بیخیال شدم..رفتم دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم..آماده شدم و رفتم پایین..
همه سر میز بودن و منتظر من بودن
کارینا:پرنسس یکم تند تند آماده شو باشه؟
امروز واقعا حوصله نداشتم و فکرم درگیر بود پس حرفی نزدم..
جون سه:چیزی شده خانم خانما..
ا/ت:هرچی هم شده باشه به تو مربوط نیستت..دست از سرم بردار ..چی از جونم میخوای.هاااا؟چی میخواییی؟ولم کن عوضی ولم کن...(با داد)
مادربزرگ:ا/ت این چه طرز برخورده..
ا/ت:مادربزرگ شما که نمیدونین چیکار گرده(با داد)
با یادآوری کارایی که باهام کرد زانو هام شل شد..افتادم روی زمین..
کارینا:ا/ت..ا/ت خوبی؟
اشک توی چشمام جمع شده بود..برای اینکه بغضم اینجا نترکه و همینجا مثل بچه ها نزنم زیر گریه دوییدم بیرون و سوار ماشین شدم..کارینا هم زود اومد سوار شد..به راننده گفتم بریم دانشگاه ..
توی راه توی بغل کارینا گریه میکردم..واقعا چرا من ی روز خوش ندارم؟اینقدر بدبختم؟خوبه که کارینا هست..اون بهترین دوستمه..همیشه باهم مث مادر برخورد میکنه با اینکه هم سن منه..هیچوقت نمیزاره ناراحت بشم ..اون بهترینه..نگرانشم..نکنه آسیب ببینه؟
رسیدیم دانشگاه ..حالم بهتر شده بود..خیلی بهتر..کارینا خیلی خندوندم و خوشحالم کرد ..سر کلاس نشسته بود ..واقعا از این درس بدم میاد ..حوصله نداشتم به این درس گوش کنم..سرم رو گذاشتم رو میز ..که صدایی از بیرون شنیدم..مثل اینکه صدای تیراندازی بود.. سرم رو بلند کردم و به کارینا نگاه کردم..
ا/ت:توهم شنیدی؟
کارنیا:ا..آره.
ایندفعه صدای های بیشتر میومد و همش انگار نزدیک تر میشدن ..مطمئن شدم که صدای تیراندازیه..نکنه...امیدوارم نباشه..
مدیر از توی بلندگو مدرسه میخواست حرف بزنه
مدیر:بچه ها نگران نباشید و فقط پنا...
که صدای تیر اومد..خیلی بلند بود ..دوباره بلندگو روشن شد و ایندفعه دیگه مدير نبود..
جیمین:عشقم..نمیخوای خودت رو نشون بدی؟بهتره خودت زودتر بیای تا آدم هام رو بفرستم ..نمیخوای با خشونت بیارمت پس مثل ی دختر خوب بیا پایینن(با داد)
با ..باورم..نمیشهه..یعنی..یعنی من باید چیکار کنم..؟نمی..تونستم به کارینا بگم که..
ا/ت:کارینا نگران نباش همینجا بمون..من میرم پایین..
کارینا:دختر زده به سرت؟کجا داری میری؟هااا؟
ا/ت:نگران نباش زودی میام برو زیر میز قایم شو.
کارینا:اما
ا/ت:اما و اگر نداریم همین که گفتم ..
کارینا رفت زیر میز و منم داشتم میرفتم پایین که..
.
.
بچه ها لطفا حمایت کنین
حداقل ۳۰ یا ۴۰تا لایک کنین.
۱۱.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.