خسته نمیشی از اون نقاب روی صورتت؟
_خسته نمیشی از اون نقاب روی صورتت؟
پسر کوچیتر مکثی کرد و گفت؛
+نمیدونم راجب چی حرف میزنی کیم.
_خیلی هم خوب میدونی راجب چی حرف میزنم مالیشکا.
و لیوان ویسکی روی میز و برداشت و سر کشید؛
+دوباره شروع نکن این بازی رو
_بازی؟فکر میکنی تا کی بتونیم این بازی رو ادامه بدیم؟
+لعنت بهت بس کن، چرا نمیخوای بفهمی من دیگه عاشق توی عوضی نیستم.
_تو چشام نگاه کن و دوباره حرفت رو تکرار کن جئون.
پسر کوچیک تر با تردید سرشو به طرفش برگردوند و بدون هیچ حرفی به چشمای اون ببر خود خواه خیره شد ؛
_گفتم تکرار کن حرفاتو، منتظرم تا دوباره بشنوم چقدر ازم متنفری
+من...
حرفش رو نصفه نیمه رها کرد و سرشو پایین انداخت و قلبش رو بابت اینکه هنوز هم برای اون عوضی تند میتپید
لعنت کرد؛
_تو..؟بیخیال جئون، نمیخوای بگی که همین الانش هم تو این بازی باخت دادی؟
با سکوت جونگکوک پسر بزرگتر از جاش بلند شد و با چند قدم رو به روش قرار گرفت و با گرفتن چونش سرشو بلند کرد؛
_تو چشام نگاه کن میخوام دوباره حس کنم که اون دو تا سیاهچاله برای منه و فقط منو میبینه.
و برای رفع دلتنگی لباشو رو لبای سرخ پسر مقابلش قرار داد.
پسر کوچیتر مکثی کرد و گفت؛
+نمیدونم راجب چی حرف میزنی کیم.
_خیلی هم خوب میدونی راجب چی حرف میزنم مالیشکا.
و لیوان ویسکی روی میز و برداشت و سر کشید؛
+دوباره شروع نکن این بازی رو
_بازی؟فکر میکنی تا کی بتونیم این بازی رو ادامه بدیم؟
+لعنت بهت بس کن، چرا نمیخوای بفهمی من دیگه عاشق توی عوضی نیستم.
_تو چشام نگاه کن و دوباره حرفت رو تکرار کن جئون.
پسر کوچیک تر با تردید سرشو به طرفش برگردوند و بدون هیچ حرفی به چشمای اون ببر خود خواه خیره شد ؛
_گفتم تکرار کن حرفاتو، منتظرم تا دوباره بشنوم چقدر ازم متنفری
+من...
حرفش رو نصفه نیمه رها کرد و سرشو پایین انداخت و قلبش رو بابت اینکه هنوز هم برای اون عوضی تند میتپید
لعنت کرد؛
_تو..؟بیخیال جئون، نمیخوای بگی که همین الانش هم تو این بازی باخت دادی؟
با سکوت جونگکوک پسر بزرگتر از جاش بلند شد و با چند قدم رو به روش قرار گرفت و با گرفتن چونش سرشو بلند کرد؛
_تو چشام نگاه کن میخوام دوباره حس کنم که اون دو تا سیاهچاله برای منه و فقط منو میبینه.
و برای رفع دلتنگی لباشو رو لبای سرخ پسر مقابلش قرار داد.
۹.۹k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.