پارت3

پارت3
یک ساعت بعد...........

جیمین: بله حتما بررسی میکنم که چرا اینجوری شده
رزی: خیلی ممنونم اقای پارک
جیمین: پس من دیگه میرم
رزی: خیلی خب باشه روز خوش
بعد جیمین میره
رزی: داشتم برگه ها رو جمع میکردم که تلفنم زنگ خورد
عه لیساعه گثشیو برداشتم
لیسا: الو رزی
رزی: الو سلام چطوری خانم لیسا چند وقته پیدات نیست
لیسا: اخه رفته بودم تایلند دیروز دیگه برگشتم کره
رزی: اها خوبه چطوری؟
لیسا: خوبم تو چطوری؟
رزی: منم خوبم عزیزم
راستی کار خاصی داشتی زنگ زدی
لیسا: اره میخواستم بگم من......خب.... چیزه.
رزی: چیه بگو چرا اینجوری میکنی
لیسا: خب راستشو بخوای من عاشق شدم
رزی: چی تو لالیسا مانوبان عاشق شدی محاله تو به هیچیکی پا نمیدادی بعد الان میگی عاشق شدی
لیسا: اره من اول با هم مشکل داشتیمو دعوا میکردیم بعدش من عاشقش شدم ولش فکر نکنم اون به من حسی داشته باشه
رزی: مگه میشه تو خوشگلی،جذابی و همچیم داری
لیسا: اره میدونم اما بهم پا نمیده بخاطر همینم من و اون هنوز باهم لجیم

لایک و فالو یادتون نره دوستان