وانشات پارت۱
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:چویا
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
نکته:شما هم یکی از مدیران اجرایی مافیای بندر و یکی از قوی ترین عضو های مافیا هستین که توی مبارزه های رزمی رقیب چویا بودین و توی مبارزه با سلاح سرد رقیب نداشتین.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
شما از مافیا برگشته بودین اما دو ساعت از زمانی که چویا باید از مافیا برمیگشت گذشته بود.
نگران شدین.
پس زنگ زدین به اکوتاگاوا.
هیما:الو؟اکوتاگاوا؟
اکوتاگاوا:بله هیما سان؟
هیما:چویا اونجاس؟
اکوتاگاوا:نه،گفت میره خونه،مگه خونه نیست؟
هیما:نه،هنوز نیومده.
اکوتاگاوا:شاید رفته بار.
هیما:شاید....تو خونه ای؟
اکوتاگاوا:اره،اومدم خونه.
هیما:باشه،ممنون.
و تلفنو قطع کردین.
لباس پوشیدین و رفتین بار ولی هرچی گشتین چویا رو پیدا نکردین.
تو راه برگشت به خونه بودین که گوشیتون زنگ خورد.
باذوق و بافکر اینکه چویاس گوشی رو از جیبتون در آوردین اما شماره ناشناس بود.
جواب دادین.
_الو؟
هیما:بله؟
_تو هیمایی؟اره؟
هیما:اره،چطور؟
_شاهزادت اینجا پیش منه،اگه خیلی دوسش داری با اومدن به این آدرسی که بهت میدم،میتونی نجاتش بدی.
و تلفنو قطع کرد.
عصبی بودی و نمیدونستی باید چیکار کنی...به موری سان بگی؟به اکوتاگاوا بگی تا بیاد کمکت؟یا تنهایی بری که ریسکش زیاد بود.
تو فکر بودی که گوشیت لرزید.
آدرسو فرستاده بود.
تصمیمتو گرفتی و تنهایی رفتی.
با اینکه خطرناک بود اما امیدوار بودی از پسش بر بیای.
کارکتر:چویا
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
نکته:شما هم یکی از مدیران اجرایی مافیای بندر و یکی از قوی ترین عضو های مافیا هستین که توی مبارزه های رزمی رقیب چویا بودین و توی مبارزه با سلاح سرد رقیب نداشتین.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
شما از مافیا برگشته بودین اما دو ساعت از زمانی که چویا باید از مافیا برمیگشت گذشته بود.
نگران شدین.
پس زنگ زدین به اکوتاگاوا.
هیما:الو؟اکوتاگاوا؟
اکوتاگاوا:بله هیما سان؟
هیما:چویا اونجاس؟
اکوتاگاوا:نه،گفت میره خونه،مگه خونه نیست؟
هیما:نه،هنوز نیومده.
اکوتاگاوا:شاید رفته بار.
هیما:شاید....تو خونه ای؟
اکوتاگاوا:اره،اومدم خونه.
هیما:باشه،ممنون.
و تلفنو قطع کردین.
لباس پوشیدین و رفتین بار ولی هرچی گشتین چویا رو پیدا نکردین.
تو راه برگشت به خونه بودین که گوشیتون زنگ خورد.
باذوق و بافکر اینکه چویاس گوشی رو از جیبتون در آوردین اما شماره ناشناس بود.
جواب دادین.
_الو؟
هیما:بله؟
_تو هیمایی؟اره؟
هیما:اره،چطور؟
_شاهزادت اینجا پیش منه،اگه خیلی دوسش داری با اومدن به این آدرسی که بهت میدم،میتونی نجاتش بدی.
و تلفنو قطع کرد.
عصبی بودی و نمیدونستی باید چیکار کنی...به موری سان بگی؟به اکوتاگاوا بگی تا بیاد کمکت؟یا تنهایی بری که ریسکش زیاد بود.
تو فکر بودی که گوشیت لرزید.
آدرسو فرستاده بود.
تصمیمتو گرفتی و تنهایی رفتی.
با اینکه خطرناک بود اما امیدوار بودی از پسش بر بیای.
۲.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.