پارت ۱۵ فیک عشق بی نهایت
پارت ۱۵ فیک عشق بی نهایت
نیارا با داخل شدن کای داخل اتاق سهون سریع رفت بغل در و فال گوش وایستاد . هیچوقت نمی تونست این حجم از فضولیشو کنترل کنه . با شنیدن کلمه ی ”خیلی خوشگله“ از کای لبخند گشادی زد و اروم زمزمه کرد
_برادر من از نوک پام تا فرق سرم جذابیت و خوشگلیه که مردارو جذب میکنه...کجای کاری؟؟
وقتی زمزمه میکرد نتونست حرف های پسرارو بشنوه ولی وقتی ساکت شد صدای سهون رو شنید
سهون_ببین...مراقب حرف زدنت باش
نیارا زمزمه وار گفت
_اوووووو
کای_چرا؟...نکنه عاشقشی؟؟
سهون_نه...فقط خدمتکارمه...دلم نمی خواد راجبش اینطوری حرف بزنی
نیارا دستشو به نشونه ی لایک بالا اورد
_غیرتتو عشق است اوه سهووووون
دستشو که به سمت جلو برد ( زارت ) خورد تو در که صدای وحشتناک و بلندی داشت . دستشو از درد کمی تکون داد و اورد عقب و با دست دیگش اون دستشو گرفت و بعد با به یاد آوردن اینکه فال گوش وایستاده بود دردشو فراموش کرد و کف دستا و گوشش رو چسبوند به در ولی هیچ صدایی نمیومد . یهو در باز شد و نیارا تو همون حالت خشکش زد که وقتی دید سهون داره نگاش میکنه پاهاش شل شد و مثل مجسمه درست همون شکلی افتاد تو بغل سهون و سرش یه سینه ی سهون چسبید . سهون از گیجی نیارا لبخند زد و دستاشو روی شونه های نیارا گذاشت و تکونش داد تا به خودش بیاد
_نیارا...خوبی؟
نیارا از حالت خشکیدش در میاد و از بغل سهون بیرون میاد که چشمش به کای میوفته و سرشو میچرخونه و چشماشو روهم فشار میده و زمزمه میکنه
_آییی...آبروم رفت
سهون_چی؟
نیارا لبخند مصنوعی و گشادی میزنه و سرشو برمیگردونه و به سهون نگاه میکنه
_هیچی...
سهون_اَااا...فال گوشم وایمیستی
_عذور دیلریم...ایییی کره ایش یادم رفت...معذرت میخوام
سهون_چرا فال گوش وایستادی؟؟
_چونکه...
یکم فکر کرد و بعد شروع کرد تند تند حرف زدن
_به تو چه هان بــه تــو چـــه هیچ ربطی بهت نداره چون تو فقط رئیسمی اگه دوستم یا دوست پـ...حالا هرچی بودی مطمئنا بهت میگفتم ولی چون هیچ نسبتی باهام نداری نمی تونم بهت بگم من حتی نمی تونم تو صدات کنم چرا باید اینو بگم تو شماااییییییی شمااااااا...
سهون مبهوت نگاه کرد
_متوجه شدی چرت و پرت گفتی؟؟
نیارا خیلی کیوت و مظلومانه نگاه کرد
_اره...چجورم
سهون_باشه خوب به عنوان یه دوست میپرسم...چرا فال گوش وایستادی؟؟
نیارا_آهااااان آ باریکلا...نتونستم حجم زیادی از فضولیمو کنترل کنم
سهون_همین؟
نیارا_اره همین...
یهو دستشو روی دهنش گذاشت
_هههههه...نکنه چیز دیگه ای هم هست شد نمیدونم...ولی خوب نمیشه که ندونم
دستشو انداخت پایین . کای زد زیر خنده . سهون هم لبخند گشادی تحویل نیارا داد . کای هم اومد کنار سهون و دستشو روی شونه ی سهون انداخت
_خوب بریم؟
سهون_کجا؟
کای_خونه ی من...یه جایی که سقف داره...تخت داره پتو داره...
نیارا زمزمه کرد
_عاشق آدرس دادنتم
کای_خوب معلومه که رستوران
_کدوم رستوران؟؟
_مگه قرار نبود بریم رستوران
_آخخخخ اره راستی
سرشو چرخوند و به نیارا نگاه کرد
_غذا درست نکن[نه کوفت و نه زهر مار]...با کای میریم رستوران...یاد...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه نیارا میگه
_ خوبه منم هیچ اقدامی واسه غذا نکرده بودم
سهون سرشو میندازه پایین و میخنده و بعد سرشو میاره بالا و به نیارا نگاه میکنه و خطاب به کای میگه
_بریم...
اینو میگه و میرن . نیارا از خوشحالی اینکه براش مشکلی پیش نیومد شروع میکنه به سق زدن و حرکات موزون انجام دادن . دستاشو تو هوا تکون میده و میرقصه.
---
سهون از پله ها که پایین میره دست کایو میکشه و میگه
_وایستا
کای_چیه؟؟
سهون به نیارا خیره میشه . به اون دیوونگی ها و خل و چل باز هاش . کای رد نگاه سهونو میزنه و میبینه به نیارا خیره شده . با دیدن حرکاتی که نیارا انجام میده خندش میگیره . نیارا میچرخه که دوباره حرکت انجام بده که چشمش به سهون و کای میخوره که دارن از طبقه ی پایین نگاهش میکنن . سریع صاف وایمیسته و با خجالت از پله ها میاد پایین و کای و سهون رو هول میده
_مگه نمی خواستید برید هان؟...وایستاده بودید آبروی منو ببرید...برید ببینم
از خونه بیرونشون میکنه و درو روشون میبنده
***
ادامش رو تو کامنت ها بخونید
نیارا با داخل شدن کای داخل اتاق سهون سریع رفت بغل در و فال گوش وایستاد . هیچوقت نمی تونست این حجم از فضولیشو کنترل کنه . با شنیدن کلمه ی ”خیلی خوشگله“ از کای لبخند گشادی زد و اروم زمزمه کرد
_برادر من از نوک پام تا فرق سرم جذابیت و خوشگلیه که مردارو جذب میکنه...کجای کاری؟؟
وقتی زمزمه میکرد نتونست حرف های پسرارو بشنوه ولی وقتی ساکت شد صدای سهون رو شنید
سهون_ببین...مراقب حرف زدنت باش
نیارا زمزمه وار گفت
_اوووووو
کای_چرا؟...نکنه عاشقشی؟؟
سهون_نه...فقط خدمتکارمه...دلم نمی خواد راجبش اینطوری حرف بزنی
نیارا دستشو به نشونه ی لایک بالا اورد
_غیرتتو عشق است اوه سهووووون
دستشو که به سمت جلو برد ( زارت ) خورد تو در که صدای وحشتناک و بلندی داشت . دستشو از درد کمی تکون داد و اورد عقب و با دست دیگش اون دستشو گرفت و بعد با به یاد آوردن اینکه فال گوش وایستاده بود دردشو فراموش کرد و کف دستا و گوشش رو چسبوند به در ولی هیچ صدایی نمیومد . یهو در باز شد و نیارا تو همون حالت خشکش زد که وقتی دید سهون داره نگاش میکنه پاهاش شل شد و مثل مجسمه درست همون شکلی افتاد تو بغل سهون و سرش یه سینه ی سهون چسبید . سهون از گیجی نیارا لبخند زد و دستاشو روی شونه های نیارا گذاشت و تکونش داد تا به خودش بیاد
_نیارا...خوبی؟
نیارا از حالت خشکیدش در میاد و از بغل سهون بیرون میاد که چشمش به کای میوفته و سرشو میچرخونه و چشماشو روهم فشار میده و زمزمه میکنه
_آییی...آبروم رفت
سهون_چی؟
نیارا لبخند مصنوعی و گشادی میزنه و سرشو برمیگردونه و به سهون نگاه میکنه
_هیچی...
سهون_اَااا...فال گوشم وایمیستی
_عذور دیلریم...ایییی کره ایش یادم رفت...معذرت میخوام
سهون_چرا فال گوش وایستادی؟؟
_چونکه...
یکم فکر کرد و بعد شروع کرد تند تند حرف زدن
_به تو چه هان بــه تــو چـــه هیچ ربطی بهت نداره چون تو فقط رئیسمی اگه دوستم یا دوست پـ...حالا هرچی بودی مطمئنا بهت میگفتم ولی چون هیچ نسبتی باهام نداری نمی تونم بهت بگم من حتی نمی تونم تو صدات کنم چرا باید اینو بگم تو شماااییییییی شمااااااا...
سهون مبهوت نگاه کرد
_متوجه شدی چرت و پرت گفتی؟؟
نیارا خیلی کیوت و مظلومانه نگاه کرد
_اره...چجورم
سهون_باشه خوب به عنوان یه دوست میپرسم...چرا فال گوش وایستادی؟؟
نیارا_آهااااان آ باریکلا...نتونستم حجم زیادی از فضولیمو کنترل کنم
سهون_همین؟
نیارا_اره همین...
یهو دستشو روی دهنش گذاشت
_هههههه...نکنه چیز دیگه ای هم هست شد نمیدونم...ولی خوب نمیشه که ندونم
دستشو انداخت پایین . کای زد زیر خنده . سهون هم لبخند گشادی تحویل نیارا داد . کای هم اومد کنار سهون و دستشو روی شونه ی سهون انداخت
_خوب بریم؟
سهون_کجا؟
کای_خونه ی من...یه جایی که سقف داره...تخت داره پتو داره...
نیارا زمزمه کرد
_عاشق آدرس دادنتم
کای_خوب معلومه که رستوران
_کدوم رستوران؟؟
_مگه قرار نبود بریم رستوران
_آخخخخ اره راستی
سرشو چرخوند و به نیارا نگاه کرد
_غذا درست نکن[نه کوفت و نه زهر مار]...با کای میریم رستوران...یاد...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه نیارا میگه
_ خوبه منم هیچ اقدامی واسه غذا نکرده بودم
سهون سرشو میندازه پایین و میخنده و بعد سرشو میاره بالا و به نیارا نگاه میکنه و خطاب به کای میگه
_بریم...
اینو میگه و میرن . نیارا از خوشحالی اینکه براش مشکلی پیش نیومد شروع میکنه به سق زدن و حرکات موزون انجام دادن . دستاشو تو هوا تکون میده و میرقصه.
---
سهون از پله ها که پایین میره دست کایو میکشه و میگه
_وایستا
کای_چیه؟؟
سهون به نیارا خیره میشه . به اون دیوونگی ها و خل و چل باز هاش . کای رد نگاه سهونو میزنه و میبینه به نیارا خیره شده . با دیدن حرکاتی که نیارا انجام میده خندش میگیره . نیارا میچرخه که دوباره حرکت انجام بده که چشمش به سهون و کای میخوره که دارن از طبقه ی پایین نگاهش میکنن . سریع صاف وایمیسته و با خجالت از پله ها میاد پایین و کای و سهون رو هول میده
_مگه نمی خواستید برید هان؟...وایستاده بودید آبروی منو ببرید...برید ببینم
از خونه بیرونشون میکنه و درو روشون میبنده
***
ادامش رو تو کامنت ها بخونید
۳۴.۱k
۰۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.