دو پارتی از نامجون²
مین هی میخواد پاشه که نامجون توی یه حرکت جاشو باهاش عوض میکنه که مین هی با احساس نگاه تیزش به لب هاش شروع به حرف زدن میکنه
مین هی:از روم پاشو میخوام پاشم
نامجون یه بوسه کوچیک روی لب مین هی میزاره و بلند میشه از روش مین هی پشت سرش بلند میشه
نامجون:خیلی دلم برات تنگ شده بود کوچولو
بعد از این حرف دستشو میزاره روی سر مین هی و موهاشو بهم میریزه،مین هی که از این حرکت نامجون حرصی میشه یه لگد به پای نامجون میزنه که بر عکس خودش دردش میگیره از شدت درد لب پایینش رو به دندون میگیره و میشینه روی زمین دوباره قه قه نامجون به گوشش میرسه نامجون روی دوتا پاش میشینه و چتریای توی پیشونیه مین هی رو از توی صورتش کنار میزنه با صدایی که هنوز رگه هایی از خنده توش موج میزنه
نامجون:با من مهربون باش بیبی وگرنه خودت بیشتر اسیب میبینی....
انگشتاشو نوازش وار روی مچ پات کشید و گفت:
نامجون:هیچ وقت دیگه جنگ تن به تن با منو امتحان نکن کوچولو
مین هی نگاه تیز و پر حرصی به چشمای خندونش میندازه،که توی یه حرکت بهش حمله میکنه که تعادلشو از دست میده و از پشت روی زمین میوفته.
سریع روی شکمش میشینه و لب هاشو شکار میکنه.
خیلی محکم و پر حرص لب هاشو توی دهنش کشید و دندوناشو بیکار نمی ذاشت.
نامجون که انگار تازه از شوک در اومده باشه،با یه دستش باسن مین هی رو چنگ میزنه و دست دیگشو پشت گردن مین هی میزاره.
حریص تر و تند تر از مین هی بوسه رو پیش میبره و توی یه حرکت جاشو با تو عوض میکنه مین هی منتظر بود سرش محکم به زمین برخورد کنه اما نامجون حواسش به همچی بود خیلی اروم سرش رو روی پارکت روی زمین میزاره.
بالاخره سوزش ریههاشون باعث شد که از هم دل بکنن، نامجون همونطور که لب پایینش رو بین لب هاش قفل کرده بود عقب میکشه،سرش بلافاصله توی گردن مین هی فرو میره و صدای نفس زدناشون توی اتاق پیچیده.
صدای خمارش همراه نفسای گرمش به گوش مین هی میخورد:
نامجون:چطور تونستم دوسال بدون تو رو تحمل کنم؟
و همزمان با انگشت شستش لباشو لمس میکرد.
مین هی پوزخندی بهش زد و گفت
مین هی:پس هیچوقت حرف از جنگ تن به تن نزن وقتی انقدر معتاد این جنگی هستی که همیشه تهش تسلیمی!
پایان
مین هی:از روم پاشو میخوام پاشم
نامجون یه بوسه کوچیک روی لب مین هی میزاره و بلند میشه از روش مین هی پشت سرش بلند میشه
نامجون:خیلی دلم برات تنگ شده بود کوچولو
بعد از این حرف دستشو میزاره روی سر مین هی و موهاشو بهم میریزه،مین هی که از این حرکت نامجون حرصی میشه یه لگد به پای نامجون میزنه که بر عکس خودش دردش میگیره از شدت درد لب پایینش رو به دندون میگیره و میشینه روی زمین دوباره قه قه نامجون به گوشش میرسه نامجون روی دوتا پاش میشینه و چتریای توی پیشونیه مین هی رو از توی صورتش کنار میزنه با صدایی که هنوز رگه هایی از خنده توش موج میزنه
نامجون:با من مهربون باش بیبی وگرنه خودت بیشتر اسیب میبینی....
انگشتاشو نوازش وار روی مچ پات کشید و گفت:
نامجون:هیچ وقت دیگه جنگ تن به تن با منو امتحان نکن کوچولو
مین هی نگاه تیز و پر حرصی به چشمای خندونش میندازه،که توی یه حرکت بهش حمله میکنه که تعادلشو از دست میده و از پشت روی زمین میوفته.
سریع روی شکمش میشینه و لب هاشو شکار میکنه.
خیلی محکم و پر حرص لب هاشو توی دهنش کشید و دندوناشو بیکار نمی ذاشت.
نامجون که انگار تازه از شوک در اومده باشه،با یه دستش باسن مین هی رو چنگ میزنه و دست دیگشو پشت گردن مین هی میزاره.
حریص تر و تند تر از مین هی بوسه رو پیش میبره و توی یه حرکت جاشو با تو عوض میکنه مین هی منتظر بود سرش محکم به زمین برخورد کنه اما نامجون حواسش به همچی بود خیلی اروم سرش رو روی پارکت روی زمین میزاره.
بالاخره سوزش ریههاشون باعث شد که از هم دل بکنن، نامجون همونطور که لب پایینش رو بین لب هاش قفل کرده بود عقب میکشه،سرش بلافاصله توی گردن مین هی فرو میره و صدای نفس زدناشون توی اتاق پیچیده.
صدای خمارش همراه نفسای گرمش به گوش مین هی میخورد:
نامجون:چطور تونستم دوسال بدون تو رو تحمل کنم؟
و همزمان با انگشت شستش لباشو لمس میکرد.
مین هی پوزخندی بهش زد و گفت
مین هی:پس هیچوقت حرف از جنگ تن به تن نزن وقتی انقدر معتاد این جنگی هستی که همیشه تهش تسلیمی!
پایان
۵۰.۲k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.