پارت 3 وقتی حامله شدی ولی......✨️🖤🥀
این پارت ناجی عجیب.
جونگکوک لونا رو بغل کرد و بُرد
لونا همش تهیونگ رو صدا میزد
لونا: تهیونگ چرا با من این کار رو کردی
جونگکوک: داری چرتو پرت میگی
لونا رو برد تو اتاقش وقتی خواست بره لونا دستشو گرفت
لونا: نرو میترسم
جونگکوک: نمیرم کنارت میمونم ، بعد کنارش تو تخت خوابید موهاشو نوازش کرد
صبح شد
لونا: چقدر کیوت خوابیده جونگکوک ، به گونه کوکی دست زد
یهو کوکی بلند شد
کوکی: صبح بخیر
لونا خجالت کشید گونش سرخ شد
لونا: عمم صبح توعم بخیر لبخند:)
تهیونگ وقتی دید جونگکوک کله سحری از اتاق لونا امد بیرون
تهیونگ: جونگکوک دیشب کجا خوابیدی
جونگکوک: کنار دوست دخترم مگه مشکلی هس
تهیونگ :حسودیش شد گفت نه
لونا سر میز صبحانه گفت: من میخوام برم کشور خودم
جونگکوک: چی چرا بهم نگفتی
تهیونگ: نمیتونی بری
لونا: مگه برات هم مهمه تهیونگ
لونا: جونگکوک ببخشید من نمیتونم با تو باشم
درحالی که لونا عاشق تهیونگ شده بود
لونا صبح زود رفت و این نامه رو جا گذاشت
ببخشید جونگکوک و تهیونگ من نمیخوام براتون مشکلی درست کنم تهیونگ تو با دوست دخترت شادی ازش جدا نشو جونگکوک تو بهتر از منو پیدا میکنی
لونا نرفت کشورش بلکه رفت جِجو (جزیزه در کره جنوبی)
۴ ماه گذشت لونا ۵ ماهه شده بود و داخل فروشگاه کار می کرد
لونا: چقدر این تن ها خوشمزن
صاحب مغازه : اره اگه زنم بشی همشون برای تو میشه
صاحب مغازه ای که لونا توش کار میکرد به لونا نظر داشت
لونا: نمیخوام لطفا برو کنار
جونگکوک و تهیونگ برای گرفتن مستند باید به ججو میرفتن
شب شد لونا داشت برمیگشت خونه دید یکی تعقیبش میکنه
لونا: فرار کنم یا آروم باشم ۱.۲.۳ فرارر
هرچی لونا تند تر فرار میکرد مرده بیشتر دنبالش میومد
لونا: دارم جاده میبینم اگه برم کنارش ولم میکنه
لونا خورد زمین
لونا: گریه میکرد چرا بچم تکون نمیخوره تکون بخور مامانی
مرده نزدیک لونا شد همون لحضه ماشینی کنار جاده وایساد
دوتا پسر که تو تاریکی چهرشون معلوم نبود پیاده شدن
لونا دوید سمتشون
لونا: لطفا کمکم کنید تروخدا کمکم کنید
پسره مرده رو زد و مرده فرار کرد
چهره اونی که لونا رو نجات داده بود امد زیر نور چراغ
یهو لونا تعجب کرد انگار زمان وایستاده بود
لونا: تویی میدونستم میای زد زیر گریه 😭😭😭
حدس بزنید کی نجاتش داد¿
جونگکوک لونا رو بغل کرد و بُرد
لونا همش تهیونگ رو صدا میزد
لونا: تهیونگ چرا با من این کار رو کردی
جونگکوک: داری چرتو پرت میگی
لونا رو برد تو اتاقش وقتی خواست بره لونا دستشو گرفت
لونا: نرو میترسم
جونگکوک: نمیرم کنارت میمونم ، بعد کنارش تو تخت خوابید موهاشو نوازش کرد
صبح شد
لونا: چقدر کیوت خوابیده جونگکوک ، به گونه کوکی دست زد
یهو کوکی بلند شد
کوکی: صبح بخیر
لونا خجالت کشید گونش سرخ شد
لونا: عمم صبح توعم بخیر لبخند:)
تهیونگ وقتی دید جونگکوک کله سحری از اتاق لونا امد بیرون
تهیونگ: جونگکوک دیشب کجا خوابیدی
جونگکوک: کنار دوست دخترم مگه مشکلی هس
تهیونگ :حسودیش شد گفت نه
لونا سر میز صبحانه گفت: من میخوام برم کشور خودم
جونگکوک: چی چرا بهم نگفتی
تهیونگ: نمیتونی بری
لونا: مگه برات هم مهمه تهیونگ
لونا: جونگکوک ببخشید من نمیتونم با تو باشم
درحالی که لونا عاشق تهیونگ شده بود
لونا صبح زود رفت و این نامه رو جا گذاشت
ببخشید جونگکوک و تهیونگ من نمیخوام براتون مشکلی درست کنم تهیونگ تو با دوست دخترت شادی ازش جدا نشو جونگکوک تو بهتر از منو پیدا میکنی
لونا نرفت کشورش بلکه رفت جِجو (جزیزه در کره جنوبی)
۴ ماه گذشت لونا ۵ ماهه شده بود و داخل فروشگاه کار می کرد
لونا: چقدر این تن ها خوشمزن
صاحب مغازه : اره اگه زنم بشی همشون برای تو میشه
صاحب مغازه ای که لونا توش کار میکرد به لونا نظر داشت
لونا: نمیخوام لطفا برو کنار
جونگکوک و تهیونگ برای گرفتن مستند باید به ججو میرفتن
شب شد لونا داشت برمیگشت خونه دید یکی تعقیبش میکنه
لونا: فرار کنم یا آروم باشم ۱.۲.۳ فرارر
هرچی لونا تند تر فرار میکرد مرده بیشتر دنبالش میومد
لونا: دارم جاده میبینم اگه برم کنارش ولم میکنه
لونا خورد زمین
لونا: گریه میکرد چرا بچم تکون نمیخوره تکون بخور مامانی
مرده نزدیک لونا شد همون لحضه ماشینی کنار جاده وایساد
دوتا پسر که تو تاریکی چهرشون معلوم نبود پیاده شدن
لونا دوید سمتشون
لونا: لطفا کمکم کنید تروخدا کمکم کنید
پسره مرده رو زد و مرده فرار کرد
چهره اونی که لونا رو نجات داده بود امد زیر نور چراغ
یهو لونا تعجب کرد انگار زمان وایستاده بود
لونا: تویی میدونستم میای زد زیر گریه 😭😭😭
حدس بزنید کی نجاتش داد¿
۱۴.۰k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.