part 18
ویو جین
♧باید قایم شین (روبه تهیونگ)
سریع از پله ها رفتم و در مخفی بستم که بعد از چند ثانیه نامجون اومد
*جین چند دقیقه وقت داری؟
♧البته مشکلی پیش اومده؟
*راستش...
♧دوباره باز همون خواب دیدی (منظورش روزی که پدر و مادر شون تو جنگ کشته شدن )
*آره ، و در مورد مسئله که پیش اومده هستش
♧باشه وایسا الان برات آرام بخش مییارم
براش آرامش بخش یکم خون آوردم و بعد خورد (ادمین تون:فکر کردی می نویسم آب ناسلامتی خون آشام ان)
*ممنون، دو روز پیش خبر رسیده که
پادشاه گرگینه ها اعلام جنگ کرده و برای همین داریم نیرو ها رو آماده می کنیم برای جنگ تا اون موقع یه مدت جای دوری نرو و اگر گرگینه ای دیدی نزدیک اش نشو و مراقب خودت باش چون من دوست ندارم بعد از دست دادن مادر و پدرمون تو رو هم از دست بدم
♧حواسم به خودم هست هیونگ تو نگران نباش
* من می رم بخوابم
♧باشه شب ات بخیر
بعد نامجون از اتاق رفت، اوفف بخیر گذشت اگه فردا حقیقت بهش بگم واکنش اش چیه؟
شاید اول اش عصبانی بشه ولی بعد قضیه رو متوجه می شه
*صبح*
(ویو جین)
بیدار شدم رفتم صورت شستم بعد سر و وضع ام درست کردم رفتم پایین صبحانه خوردم بعد صبحانه رفتم آشپز خانه دیدم کسی نیست و یکم صبحونه درست کردم برای تهیونگ و ا/ت سینی برداشتم رفتم تو اتاق در مخفی باز کردم و رسیدم اتاق در باز کردم دیدم اون ها
بیدارن
#صبح بخیر هیونگ
&صبح بخیر جین
♧صبح بخیر شما هم بخیر
بفرمائید که صبحانه آوردم
# هیونگ نیاز به این کار نبود یه چیزی بر می داشتیم می خوردیم
&مرسی ازت خیلی زحمت کشیدی(روبه جین)
♧خواهش میکنم زن داداش خوب شما دیگه بشین صبحانه تون بخورین هر موقعه
کار تون داشتم می یام
#باشه
بعد رفتم پایین در مخفی بستم
دو ساعت بعد به تهیونگ گفتم که با هم بیاد و پشت پرده قایم شه تا وقتی صداش کنم بیاد دیگه وقت اش بود نامجون صدا کنم رفتم به زمین تمرین (جایی که سرباز ها تمرین نظامی انجام می دن )دیدم داره تیر اندازی می کنه رفتم پیش اش
♧نامجون چند دقیقه وقت داری؟
*چه کاری داری؟
♧ الان نمی تونم بگم بعد از تیر اندازی ات بیا اتاق ام
*باشه
بعد از ۲۰ دقیقه نامجون اومد اتاق و نشست رو صندلی
♧باید قایم شین (روبه تهیونگ)
سریع از پله ها رفتم و در مخفی بستم که بعد از چند ثانیه نامجون اومد
*جین چند دقیقه وقت داری؟
♧البته مشکلی پیش اومده؟
*راستش...
♧دوباره باز همون خواب دیدی (منظورش روزی که پدر و مادر شون تو جنگ کشته شدن )
*آره ، و در مورد مسئله که پیش اومده هستش
♧باشه وایسا الان برات آرام بخش مییارم
براش آرامش بخش یکم خون آوردم و بعد خورد (ادمین تون:فکر کردی می نویسم آب ناسلامتی خون آشام ان)
*ممنون، دو روز پیش خبر رسیده که
پادشاه گرگینه ها اعلام جنگ کرده و برای همین داریم نیرو ها رو آماده می کنیم برای جنگ تا اون موقع یه مدت جای دوری نرو و اگر گرگینه ای دیدی نزدیک اش نشو و مراقب خودت باش چون من دوست ندارم بعد از دست دادن مادر و پدرمون تو رو هم از دست بدم
♧حواسم به خودم هست هیونگ تو نگران نباش
* من می رم بخوابم
♧باشه شب ات بخیر
بعد نامجون از اتاق رفت، اوفف بخیر گذشت اگه فردا حقیقت بهش بگم واکنش اش چیه؟
شاید اول اش عصبانی بشه ولی بعد قضیه رو متوجه می شه
*صبح*
(ویو جین)
بیدار شدم رفتم صورت شستم بعد سر و وضع ام درست کردم رفتم پایین صبحانه خوردم بعد صبحانه رفتم آشپز خانه دیدم کسی نیست و یکم صبحونه درست کردم برای تهیونگ و ا/ت سینی برداشتم رفتم تو اتاق در مخفی باز کردم و رسیدم اتاق در باز کردم دیدم اون ها
بیدارن
#صبح بخیر هیونگ
&صبح بخیر جین
♧صبح بخیر شما هم بخیر
بفرمائید که صبحانه آوردم
# هیونگ نیاز به این کار نبود یه چیزی بر می داشتیم می خوردیم
&مرسی ازت خیلی زحمت کشیدی(روبه جین)
♧خواهش میکنم زن داداش خوب شما دیگه بشین صبحانه تون بخورین هر موقعه
کار تون داشتم می یام
#باشه
بعد رفتم پایین در مخفی بستم
دو ساعت بعد به تهیونگ گفتم که با هم بیاد و پشت پرده قایم شه تا وقتی صداش کنم بیاد دیگه وقت اش بود نامجون صدا کنم رفتم به زمین تمرین (جایی که سرباز ها تمرین نظامی انجام می دن )دیدم داره تیر اندازی می کنه رفتم پیش اش
♧نامجون چند دقیقه وقت داری؟
*چه کاری داری؟
♧ الان نمی تونم بگم بعد از تیر اندازی ات بیا اتاق ام
*باشه
بعد از ۲۰ دقیقه نامجون اومد اتاق و نشست رو صندلی
۵.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.