سلام ادمین خوشگلتون اومد
سلام ادمین خوشگلتون اومد
وایی من از جین بیشتر عتماد بنفس دارم🤣😚
خوب من زیاد حرف زدم بریم سراغ فیک این شما و این فیک پریا خانممم
فیک مافیا جذاب من
پارت ۱۵
که کوک دستمو گرفت
کوک :نگران نباش بهش فکر نکن (چی فکر کردین منحرفا)
ات: باشه
کوک :خوب بیبی برو حموم کن اسراحت کن
ات: بیبی؟
کوک: اره بیبی
ات :دیوونه (خنده )
ات رفت تو اتاقش و کوکم رفت تو اتاقش
ویو ات رفتم یه دوش گرفتم اینقدر خودمو یسه ردم که جای زخم گردنم بره ولی نشد و خسته شدم رفتم با حوله بیرون که دیدم یه لباس رو اتاقه همونو تنم کردم هودمو ول کردم رو تخت داشتم همینجوری فکر میکردم که چشمام گرم شد خوابم برد
ویو صبح کوک
از خواب بلند شدم دیشب خوب نخوابیدم به ات فکر میکردم و اماده شدم رفتم پایین امروز نمیخواستم برم شرکت (او کوک شرکتم داره فعلا من برم مخ کوک رو بزنم )
کوک: اجوما صبحونه رو اماده کن
اجوما :بله پسرم
رفتم ات رو بیدار کنم که دیدم مثل یه فرشته کوچولو خواب بود رفتم کنارش دراز کشیدم داشتم موهاشو نوازش میکردم که چشماشو باز کرد
کوک: صبح بخیر کیوتم
ات :صبح بخیر عشقم
کوک: گفتی عشقم
ات: اره
کوک: خو بیا یکم این عشقت حال کنه( یا خدا تسبیح من کو 📿)
ات :عه خیلی منحرف شدی
ات بلند شد رو تخت نشست
کوک :خو چیه
ات: چرا نرفتی شرکت
کوک: میخواستم به عشقم وقت بگذرونم نمیشه
ات :میشه چیکار کنیم
کوک: فیلم ببینیم
ات :باشه پس من برم حموم
کوک: منم بیام (تسبیح منو کی برداشته📿)
ات :یاااا
کوک: باشه بابا
ات رفت یه حموم ۱۰ دقیقه کرد که کوک براش لباس گرفته بود گذاشته بود رفتم یه لباس پوشیدم وسایل آرایشی هم بود یه تینت ریمل زدم رفتم پایین که کوک داشت اشپزی میکرد و هیچکس خونه نبود
ات: ددی من داره غذا درست میکنه
کوک :اره دارم برای بیبیم غذا درست میکنم
اینم پارت جدید ببخشید بچه ها دیر مینویسم این ادمینتون یکم گشاده
یکم حمایت کنید💜
وایی من از جین بیشتر عتماد بنفس دارم🤣😚
خوب من زیاد حرف زدم بریم سراغ فیک این شما و این فیک پریا خانممم
فیک مافیا جذاب من
پارت ۱۵
که کوک دستمو گرفت
کوک :نگران نباش بهش فکر نکن (چی فکر کردین منحرفا)
ات: باشه
کوک :خوب بیبی برو حموم کن اسراحت کن
ات: بیبی؟
کوک: اره بیبی
ات :دیوونه (خنده )
ات رفت تو اتاقش و کوکم رفت تو اتاقش
ویو ات رفتم یه دوش گرفتم اینقدر خودمو یسه ردم که جای زخم گردنم بره ولی نشد و خسته شدم رفتم با حوله بیرون که دیدم یه لباس رو اتاقه همونو تنم کردم هودمو ول کردم رو تخت داشتم همینجوری فکر میکردم که چشمام گرم شد خوابم برد
ویو صبح کوک
از خواب بلند شدم دیشب خوب نخوابیدم به ات فکر میکردم و اماده شدم رفتم پایین امروز نمیخواستم برم شرکت (او کوک شرکتم داره فعلا من برم مخ کوک رو بزنم )
کوک: اجوما صبحونه رو اماده کن
اجوما :بله پسرم
رفتم ات رو بیدار کنم که دیدم مثل یه فرشته کوچولو خواب بود رفتم کنارش دراز کشیدم داشتم موهاشو نوازش میکردم که چشماشو باز کرد
کوک: صبح بخیر کیوتم
ات :صبح بخیر عشقم
کوک: گفتی عشقم
ات: اره
کوک: خو بیا یکم این عشقت حال کنه( یا خدا تسبیح من کو 📿)
ات :عه خیلی منحرف شدی
ات بلند شد رو تخت نشست
کوک :خو چیه
ات: چرا نرفتی شرکت
کوک: میخواستم به عشقم وقت بگذرونم نمیشه
ات :میشه چیکار کنیم
کوک: فیلم ببینیم
ات :باشه پس من برم حموم
کوک: منم بیام (تسبیح منو کی برداشته📿)
ات :یاااا
کوک: باشه بابا
ات رفت یه حموم ۱۰ دقیقه کرد که کوک براش لباس گرفته بود گذاشته بود رفتم یه لباس پوشیدم وسایل آرایشی هم بود یه تینت ریمل زدم رفتم پایین که کوک داشت اشپزی میکرد و هیچکس خونه نبود
ات: ددی من داره غذا درست میکنه
کوک :اره دارم برای بیبیم غذا درست میکنم
اینم پارت جدید ببخشید بچه ها دیر مینویسم این ادمینتون یکم گشاده
یکم حمایت کنید💜
۲۶.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.