عشق سیاه پارت ۵
ویو میساکی
داشتیم حرف میزدیم که میرا گفت
میرا : وای بچه ها اونجا رو ببینین
لونا : اونا .....
میساکی : برگشتم و با چیزی که دیدم شوکه شدم اون تهیونگ بود ولی اینجا چیکار میکنه
ویو تهیونگ
وارد مهمونی شدم رفتم پیش کوک و جیمین که دخترا رو دیدم میساکی خیلی جذاب شده بود
کوک : عه لونا هم اینجاست
جیمین : میرا هم همینطور
تهیونگ : بریم پیششون
ویو میساکی
دیدیم دارن میان سمتمون
کوک : سلام دخترا
جیمین: بیاین ما شش نفره بریم سر اون میز بشینیم
ویو میساکی
رفتیم نشستیم که پدرم صدام کرد
ب م : دخترم با تهیونگ نسبتی داری ؟
میساکی : شما اونو از کجا میشناسین ؟
ب م : باباش با من هم همکاره هم دوسته
ب ته : خب آقای کیم پس ایشون دخترتونن
ب م : بله
میساکی : خوشبختم
رفتم سر میز نشستیم که تهیونگ دم گوشم گفت
تهیونگ : بابام چیکارت داشت
میساکی : مثل اینکه بابا هامون همکارن
داشتیم حرف میزدیم که کوک گفت
کوک : نظرتون چیه یکم مست کنیم
جیمین : نه کوک توروخدا اون سری هم مست شدی برامون کافیه
کوک : نه کم میخوریم نظرتون چیه دخترا
دخترا : عالیه
ویو میساکی
یکم خوردیم و خداروشکر خیلی مست نشدیم مهمونی تموم شد رفتم پیش مامان و بابام که مامان بابای تهیونگ رو هم دیدم
م ته : وای دخترم تو میساکی هستی چقدر خوشگلی
میساکی : ممنونم لطف دارین (لبخند)
ب ته : آقای کیم بیاین فردا به یه رستوران خوب دعوتتون کنم
ب م : بله حتما فردا میبینمتون
ویو میساکی
مامان و باباهامون رفتن بیرون داشتن صحبت میکردن
میساکی : تهیونگ
تهیونگ : بله
میساکی : اگه این همه وقت باباهامون دوست بودن پس چرا ما نفهمیدیم
تهیونگ : نمیدونم
میساکی : خب فردا میبینمت
تهیونگ : منم همینطور خداحافظ
ویو میساکی
رفتم نشستم تو ماشین که مامانم گفت
م م : خوب با تهیونگ صمیمی شدی خبریه ؟
ب م : راست میگه چرا باهم سر یه میز بودین ؟
میساکی : وا مامان بابا اون فقط دوستمه منو لونا و میرا و اونا یه اکیپیم اصلا چیز خاصی بینمون نیست
پرش زمانی به خونه
ویو میساکی
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم آرایشمو پاک کردم و رفتم خوابیدم
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
صبح بلند شدم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه خوردم از مامان و بابام خداحافظی کردم و رفتم دانشگاه که دیدم لونا و میرا و کوک و تهیونگ و جیمین اومدن سمتم ولی چرا لونا و میرا دست کوک و جیمین رو گرفتن
میساکی : بچه ها چه خبره ؟
لونا : خب راستش دیشب توی مهمونی کوک گفت که از من خوشش اومده
میرا : جیمین هم گفت منو دوست داره
میساکی : خب پس این وسط فقط من سینگل موندم نه ؟(خنده)
لونا : عیب نداره تو هم یکی پیدا میکنی
ویو میساکی
رفتیم سر کلاس امروز قرار بود معلم امتحان بگیره که ما ۶ نفره تقلب کردیم زنگ خورد و رفتیم بیرون ......
داشتیم حرف میزدیم که میرا گفت
میرا : وای بچه ها اونجا رو ببینین
لونا : اونا .....
میساکی : برگشتم و با چیزی که دیدم شوکه شدم اون تهیونگ بود ولی اینجا چیکار میکنه
ویو تهیونگ
وارد مهمونی شدم رفتم پیش کوک و جیمین که دخترا رو دیدم میساکی خیلی جذاب شده بود
کوک : عه لونا هم اینجاست
جیمین : میرا هم همینطور
تهیونگ : بریم پیششون
ویو میساکی
دیدیم دارن میان سمتمون
کوک : سلام دخترا
جیمین: بیاین ما شش نفره بریم سر اون میز بشینیم
ویو میساکی
رفتیم نشستیم که پدرم صدام کرد
ب م : دخترم با تهیونگ نسبتی داری ؟
میساکی : شما اونو از کجا میشناسین ؟
ب م : باباش با من هم همکاره هم دوسته
ب ته : خب آقای کیم پس ایشون دخترتونن
ب م : بله
میساکی : خوشبختم
رفتم سر میز نشستیم که تهیونگ دم گوشم گفت
تهیونگ : بابام چیکارت داشت
میساکی : مثل اینکه بابا هامون همکارن
داشتیم حرف میزدیم که کوک گفت
کوک : نظرتون چیه یکم مست کنیم
جیمین : نه کوک توروخدا اون سری هم مست شدی برامون کافیه
کوک : نه کم میخوریم نظرتون چیه دخترا
دخترا : عالیه
ویو میساکی
یکم خوردیم و خداروشکر خیلی مست نشدیم مهمونی تموم شد رفتم پیش مامان و بابام که مامان بابای تهیونگ رو هم دیدم
م ته : وای دخترم تو میساکی هستی چقدر خوشگلی
میساکی : ممنونم لطف دارین (لبخند)
ب ته : آقای کیم بیاین فردا به یه رستوران خوب دعوتتون کنم
ب م : بله حتما فردا میبینمتون
ویو میساکی
مامان و باباهامون رفتن بیرون داشتن صحبت میکردن
میساکی : تهیونگ
تهیونگ : بله
میساکی : اگه این همه وقت باباهامون دوست بودن پس چرا ما نفهمیدیم
تهیونگ : نمیدونم
میساکی : خب فردا میبینمت
تهیونگ : منم همینطور خداحافظ
ویو میساکی
رفتم نشستم تو ماشین که مامانم گفت
م م : خوب با تهیونگ صمیمی شدی خبریه ؟
ب م : راست میگه چرا باهم سر یه میز بودین ؟
میساکی : وا مامان بابا اون فقط دوستمه منو لونا و میرا و اونا یه اکیپیم اصلا چیز خاصی بینمون نیست
پرش زمانی به خونه
ویو میساکی
رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم آرایشمو پاک کردم و رفتم خوابیدم
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
صبح بلند شدم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه خوردم از مامان و بابام خداحافظی کردم و رفتم دانشگاه که دیدم لونا و میرا و کوک و تهیونگ و جیمین اومدن سمتم ولی چرا لونا و میرا دست کوک و جیمین رو گرفتن
میساکی : بچه ها چه خبره ؟
لونا : خب راستش دیشب توی مهمونی کوک گفت که از من خوشش اومده
میرا : جیمین هم گفت منو دوست داره
میساکی : خب پس این وسط فقط من سینگل موندم نه ؟(خنده)
لونا : عیب نداره تو هم یکی پیدا میکنی
ویو میساکی
رفتیم سر کلاس امروز قرار بود معلم امتحان بگیره که ما ۶ نفره تقلب کردیم زنگ خورد و رفتیم بیرون ......
۸.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.