پارت جدید در!بلخره:/
الهه عشق و زیبایی پارت¹⁶↓
روشنی روز جاشو به تاریکی شب میداد و یونا در حال تماشای غروب زیبای ساحل رو به روش بود.
حدود دو روزی از موقع مهمونی میگذشت.
اون شب بعد از برگشتنشون جکسون محل زیرزمین رو به یه اتاق بزرگ و شیک برای یونا ارتقا داد.
هرچند تفاوتی در رفتار یونا باهاش ایجاد .نشد با اینکه میدونست اون قرار نیست هیچوقت بهش اهمیتی بده اما به هر حال تلاششو میکرد
یونا نگاهشو از آسمونی که حالا تاریک شده بود گرفت و سمت تخت کنار اتاق .رفت تا کی میخواست اینجا بمونه و هیچ کاری نکنه؟ نه از جونگکوک خبر داشت نه شرکتش نه مادرش و اگه همینطوری پیش میرفت وضع بد و بدتر میشد.
از اونور سرزدنهای گاه و بیگاه و مهربونیای عجیب جکسون بود که کلافش میکرد به مرحله ای رسیده بود که واقعا نمیدونست چیکار کنه...
تلاشهای بی وقفه ی تیم نامجون و پیگیریهای جیمین باعث میشد که جونگکوک بیش از حد از اونا ممنون باشه
حالا دیگه بی ثباتی کار و زندگیش از بین رفته بود و امشب قرار بود بالاخره یونا رو برگردونه.
موبایلشو برداشت و به دوست و افادارش تلفن زد
یاهان سوا دو ساعت دیگه باید راه بیفتیم. اطلاعات گارد اونجا اما دست؟
اوه البته طبق چیزی که الان فهمیدم تعداد سربازا فقط در قسمت جلویی و شرقی ویلا بیشتر از بقیه قسمتاس . اگه بتونیم از دیوار محافظتی عبور کنیم همه چیز اسون میشه در پشتی ای که به باغ ختم شده مارو مستقیم به داخل میبره.
ممنونم ازت به جیمین میگم بقیه چیزار و آماده کنه.
تماسو قطع کرد و سمت کمد لباسش رفت.
با دوربین به راحتی میتونست تعداد زیاد گارد در ورودی رو ببینه
رد شدن از اونجا مثل تله مرگه.
دروبینو چرخوند و در پشتی رو نگاه کرد. غیر از دو الی سه نفر کس دیگه ای اونجا نبود و مثل اینکه شانس بهش رو کرده
بعد از دستور جونگکوک همگی با مهارت و آهستگی سمت در حرکت کردن و تعداد بیشتر اونا نسبت به اون ادما باعث میشد بی سر و صدا دعوای کوچیک بینشونو به نفع خودشون خاتمه بدن.
وارد شدنشون اونقدر آسون بود که میتونست حتی شک برانگیز باشه.البته تعجبی نداره جکسونی که فکر میکنه جونگکوک دستش هیچوقت بهش نمیرسه چرا به خودش و افرادش زحمت اضافه بده؟
همتون اینجا بمونید من و جیمین داخل میریم و شماها همینجا نگهبانی میدید اگه رفتنمون بیش از حد طول کشید یک الی دو نفر رو دنبالمون بفرستید و تا جایی که میتونید با کسی درگیر نشید.
داخل اونجا پر بود از راهای پیچ در پیچ و طولانی و اینکه اینجا دو طبقه بود باعث میشد کارشون خیلی طول بکشه.
هي جيمين من طبقه بالارو میگردم و تو .پایین.اگه پیداش کردی یا گیر افتادی با بیسیمت منو خبر کن.
باشه فقط سعی کن سریع باشی. حس خوبی نسبت به اینجا ندارم.
جونگکوک با سرش تایید کرد و بعد از هم جدا شدن. همونطور که هفت تیرشو به دست میگرفت و آماده شلیکش میکرد پله هارو خیلی سریع بالا میرفت.
بعد از چک کردن اینکه کسی اونجا هست یا نه به طرف در های بیشمار اون محوطه و راهروهای بزرگ رفت که انگار قصد تموم شدن نداشتن.
تنش از هیجان شادی گونهش داغ شده بود و الان تنها فکرش پیدا کردن و برگردوندن یونا بود.
این دو هفته ای که از دزدیده شدنش میگذشت در واقع هیچ تلاشی برای فرار نکرده بود جالبه با اینکه یه جا نشسته و هیچ کاری نکرده جکسون هنوز بهش شکی نکرده
تظاهر کردن به فرار میتونه گزینه مناسبی باشه نه؟
حالا مشكل جدید این بود که چطور این کارو بکنه. اطراف اتاقو نگاه کرد و چشمش به ملافه روی تخت افتاد.
کارتون های زمان بچگیش بهش ایده داده بودن و همینکه اونو به میله پنجره میبست کافی بود.
نزدیک نیمه شب جکسون خسته از روز و مشغله کاریش به سمت اتاقش قدم میزد وقت بیکار اخر شبش بود و اون روز خبری از یونا نگرفته بود. چه وقتی بهتر از الان برای تجدید دیدار.
راهشو کج کرد و سمت راهروی بقلی رو به پیش گرفت.دم در اتاقش ایستاد و در زد و درو باز کرد اما این بدترین موقع بود.
یه مچگیری نه چندان خوشایند که یونا رو غافل گیر کرد اما از این لحاظ که جکسون تلاششو موقع فرار دیده خوب بود
جکسون که حالا اخم غلیظی روی چهرش بود با همون دستیی که تو جیبش بود به سمتش رفت و دست یونا رو گرفت.
تو داری چه غلطی میکنی؟؟؟
با صدای بلندی که بیشتر شبیه فریاد بود رو به صورت یونا گفت یونا از این حرکت ناگهانیش چشماشو بست و صورتشو اونور کرد.
تو خودت داری چه غلطی میکنی؟
این سوالو شخص سومی پرسید و باعث شد سر هر دو طرفشون به سمت در بچرخه
جونگکوک شوکه شدن رو از تو نگاه دوتاشون میتونست بخونه. جکسون که حالا با چهره خشمگین جونگکوکی که هر لحظه بیشتر
(ادامه پارت¹⁶←https://wisgoon.com/pin/58773777/)
روشنی روز جاشو به تاریکی شب میداد و یونا در حال تماشای غروب زیبای ساحل رو به روش بود.
حدود دو روزی از موقع مهمونی میگذشت.
اون شب بعد از برگشتنشون جکسون محل زیرزمین رو به یه اتاق بزرگ و شیک برای یونا ارتقا داد.
هرچند تفاوتی در رفتار یونا باهاش ایجاد .نشد با اینکه میدونست اون قرار نیست هیچوقت بهش اهمیتی بده اما به هر حال تلاششو میکرد
یونا نگاهشو از آسمونی که حالا تاریک شده بود گرفت و سمت تخت کنار اتاق .رفت تا کی میخواست اینجا بمونه و هیچ کاری نکنه؟ نه از جونگکوک خبر داشت نه شرکتش نه مادرش و اگه همینطوری پیش میرفت وضع بد و بدتر میشد.
از اونور سرزدنهای گاه و بیگاه و مهربونیای عجیب جکسون بود که کلافش میکرد به مرحله ای رسیده بود که واقعا نمیدونست چیکار کنه...
تلاشهای بی وقفه ی تیم نامجون و پیگیریهای جیمین باعث میشد که جونگکوک بیش از حد از اونا ممنون باشه
حالا دیگه بی ثباتی کار و زندگیش از بین رفته بود و امشب قرار بود بالاخره یونا رو برگردونه.
موبایلشو برداشت و به دوست و افادارش تلفن زد
یاهان سوا دو ساعت دیگه باید راه بیفتیم. اطلاعات گارد اونجا اما دست؟
اوه البته طبق چیزی که الان فهمیدم تعداد سربازا فقط در قسمت جلویی و شرقی ویلا بیشتر از بقیه قسمتاس . اگه بتونیم از دیوار محافظتی عبور کنیم همه چیز اسون میشه در پشتی ای که به باغ ختم شده مارو مستقیم به داخل میبره.
ممنونم ازت به جیمین میگم بقیه چیزار و آماده کنه.
تماسو قطع کرد و سمت کمد لباسش رفت.
با دوربین به راحتی میتونست تعداد زیاد گارد در ورودی رو ببینه
رد شدن از اونجا مثل تله مرگه.
دروبینو چرخوند و در پشتی رو نگاه کرد. غیر از دو الی سه نفر کس دیگه ای اونجا نبود و مثل اینکه شانس بهش رو کرده
بعد از دستور جونگکوک همگی با مهارت و آهستگی سمت در حرکت کردن و تعداد بیشتر اونا نسبت به اون ادما باعث میشد بی سر و صدا دعوای کوچیک بینشونو به نفع خودشون خاتمه بدن.
وارد شدنشون اونقدر آسون بود که میتونست حتی شک برانگیز باشه.البته تعجبی نداره جکسونی که فکر میکنه جونگکوک دستش هیچوقت بهش نمیرسه چرا به خودش و افرادش زحمت اضافه بده؟
همتون اینجا بمونید من و جیمین داخل میریم و شماها همینجا نگهبانی میدید اگه رفتنمون بیش از حد طول کشید یک الی دو نفر رو دنبالمون بفرستید و تا جایی که میتونید با کسی درگیر نشید.
داخل اونجا پر بود از راهای پیچ در پیچ و طولانی و اینکه اینجا دو طبقه بود باعث میشد کارشون خیلی طول بکشه.
هي جيمين من طبقه بالارو میگردم و تو .پایین.اگه پیداش کردی یا گیر افتادی با بیسیمت منو خبر کن.
باشه فقط سعی کن سریع باشی. حس خوبی نسبت به اینجا ندارم.
جونگکوک با سرش تایید کرد و بعد از هم جدا شدن. همونطور که هفت تیرشو به دست میگرفت و آماده شلیکش میکرد پله هارو خیلی سریع بالا میرفت.
بعد از چک کردن اینکه کسی اونجا هست یا نه به طرف در های بیشمار اون محوطه و راهروهای بزرگ رفت که انگار قصد تموم شدن نداشتن.
تنش از هیجان شادی گونهش داغ شده بود و الان تنها فکرش پیدا کردن و برگردوندن یونا بود.
این دو هفته ای که از دزدیده شدنش میگذشت در واقع هیچ تلاشی برای فرار نکرده بود جالبه با اینکه یه جا نشسته و هیچ کاری نکرده جکسون هنوز بهش شکی نکرده
تظاهر کردن به فرار میتونه گزینه مناسبی باشه نه؟
حالا مشكل جدید این بود که چطور این کارو بکنه. اطراف اتاقو نگاه کرد و چشمش به ملافه روی تخت افتاد.
کارتون های زمان بچگیش بهش ایده داده بودن و همینکه اونو به میله پنجره میبست کافی بود.
نزدیک نیمه شب جکسون خسته از روز و مشغله کاریش به سمت اتاقش قدم میزد وقت بیکار اخر شبش بود و اون روز خبری از یونا نگرفته بود. چه وقتی بهتر از الان برای تجدید دیدار.
راهشو کج کرد و سمت راهروی بقلی رو به پیش گرفت.دم در اتاقش ایستاد و در زد و درو باز کرد اما این بدترین موقع بود.
یه مچگیری نه چندان خوشایند که یونا رو غافل گیر کرد اما از این لحاظ که جکسون تلاششو موقع فرار دیده خوب بود
جکسون که حالا اخم غلیظی روی چهرش بود با همون دستیی که تو جیبش بود به سمتش رفت و دست یونا رو گرفت.
تو داری چه غلطی میکنی؟؟؟
با صدای بلندی که بیشتر شبیه فریاد بود رو به صورت یونا گفت یونا از این حرکت ناگهانیش چشماشو بست و صورتشو اونور کرد.
تو خودت داری چه غلطی میکنی؟
این سوالو شخص سومی پرسید و باعث شد سر هر دو طرفشون به سمت در بچرخه
جونگکوک شوکه شدن رو از تو نگاه دوتاشون میتونست بخونه. جکسون که حالا با چهره خشمگین جونگکوکی که هر لحظه بیشتر
(ادامه پارت¹⁶←https://wisgoon.com/pin/58773777/)
۷.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.