&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_²⁶
جیمین: اونقدر که به فکر خواهرتی به فکر من نیستی هفت ماهه دق کردم دختر
ا.ت:«خنده»
جیمین: انگار نه انگار تازه از کما اومده بیرون تو استراحت کن من برم بهشون خبر بدم
ا.ت: اوکی
«مکالمه بین لیا و جیمین»
جیمین: سلام
لیا: سلام(سرفه)
جیمین: خوبی؟
لیا: بد نیستم
جیمین: یه خبر خوب دارم برات
لیا: چی(سرفه)
جیمین: خب راستش
لیا: بگو دیگه
جیمین: ا.ت بهوش اومد
لیا: دروغ میگی مرتیکه سربه سرم نزار
جیمین: راست میگم (عصبی)
لیا: عوهو چته...
جیمین: هنوز باور نکردی
لیا: فکر کنم داری راست..... جیغغغغغ(ذوق)
جیمین:«خنده»
لیا: جونگکوکککککک بیا بریم بیمارستانننن اونی بهوش اومدههه(داد)
جیمین: کرم کردی
لیا: الان میایم(خر ذوق)
جیمین: اوکی بای
لیا: بای
«پایان مکالمه»
جیمین دوباره رفت پیش ا.ت
ا.ت: جیمین راستی
جیمین: چیه
ا.ت: جنسیت بچه چیه
جیمین: ازشون نپرسیدم فقط میومدن چکابت میکردن و میرفتن
ا.ت: جیمین«بغض»
جیمین: چته
ا.ت: من حتی نمیدونم جنسیت بچه چیه اونوقت از من میخوای بچتو بزرگ کنم
جیمین: چه ربطی داشت
ا.ت: من هنوز جوونم (بغض)
جیمین: هوف
ا.ت: همین الان باید جنسیت بچرو بهم بگید من دارم اندازه غول میشم اونوقت هنوز جنسیت بچرو نمیدونی
جیمین: خب بعدا میپرسیم دیگه
ا.ت: الان باید جنسیت بچرو بهم بگیییی(جیغغغ و بغض)
جیمین: اروم باش الان حالت بد میشه
ا.ت:«گریه»
جیمین: تا دو دقیقه پیش میگفت من جوونم الان لج کرده جنسیت بچرو میخوام
ا.ت: شنیدم....(گریه)
جیمین: بلند گفتم بشنوی 🙂
ا.ت: جیمین الان خفت میکنم«گریه و خنده ی عصبی»
همینطوری جیمین و ا.ت داشتن بحث میکردن که لیا و جونگکوک و بابای ا.ت و بابای جیمین وارد اتاق شدن
لیا: اونی(گریه)
ا.ت: لیا (با گریه)
لیا رفت و نشست روی تخت پیش ا.ت و سری بغلش کرد
لیا: ا.ت میدونی چقدر نگرانت بودم(گریه)
ا.ت: من سالم روبه روت وایسادم گریه نکن(گریش بند اومد ولی با بغض گفت)
لیا بعد چند از ا.ت جدا شد
جونگکوک: ا.ت خیلی نگرانت شدیم
ا.ت: وای من که سالمم
ب.ج: ا.ت دخترم خوبی
ا.ت: خوبم بابا جون
ب.ج: خدارو شکر
ب.ا: دخترم خیلی ترسیدم چیزیت بشه
ا.ت:.........
ب.ا: ا.ت منو ببخش دیگه ببین الان دیگه داری بچه دار میشی عاشق شوهرت شدی با پدر شوهرت خوبی و با هیچ کس مشکلی نداری لطفا منو ببخش
ا.ت: بابا(با گریه)
ب/ا:.......
ادامه دارد.......
&( مثل دیوانه ها )&
part_²⁶
جیمین: اونقدر که به فکر خواهرتی به فکر من نیستی هفت ماهه دق کردم دختر
ا.ت:«خنده»
جیمین: انگار نه انگار تازه از کما اومده بیرون تو استراحت کن من برم بهشون خبر بدم
ا.ت: اوکی
«مکالمه بین لیا و جیمین»
جیمین: سلام
لیا: سلام(سرفه)
جیمین: خوبی؟
لیا: بد نیستم
جیمین: یه خبر خوب دارم برات
لیا: چی(سرفه)
جیمین: خب راستش
لیا: بگو دیگه
جیمین: ا.ت بهوش اومد
لیا: دروغ میگی مرتیکه سربه سرم نزار
جیمین: راست میگم (عصبی)
لیا: عوهو چته...
جیمین: هنوز باور نکردی
لیا: فکر کنم داری راست..... جیغغغغغ(ذوق)
جیمین:«خنده»
لیا: جونگکوکککککک بیا بریم بیمارستانننن اونی بهوش اومدههه(داد)
جیمین: کرم کردی
لیا: الان میایم(خر ذوق)
جیمین: اوکی بای
لیا: بای
«پایان مکالمه»
جیمین دوباره رفت پیش ا.ت
ا.ت: جیمین راستی
جیمین: چیه
ا.ت: جنسیت بچه چیه
جیمین: ازشون نپرسیدم فقط میومدن چکابت میکردن و میرفتن
ا.ت: جیمین«بغض»
جیمین: چته
ا.ت: من حتی نمیدونم جنسیت بچه چیه اونوقت از من میخوای بچتو بزرگ کنم
جیمین: چه ربطی داشت
ا.ت: من هنوز جوونم (بغض)
جیمین: هوف
ا.ت: همین الان باید جنسیت بچرو بهم بگید من دارم اندازه غول میشم اونوقت هنوز جنسیت بچرو نمیدونی
جیمین: خب بعدا میپرسیم دیگه
ا.ت: الان باید جنسیت بچرو بهم بگیییی(جیغغغ و بغض)
جیمین: اروم باش الان حالت بد میشه
ا.ت:«گریه»
جیمین: تا دو دقیقه پیش میگفت من جوونم الان لج کرده جنسیت بچرو میخوام
ا.ت: شنیدم....(گریه)
جیمین: بلند گفتم بشنوی 🙂
ا.ت: جیمین الان خفت میکنم«گریه و خنده ی عصبی»
همینطوری جیمین و ا.ت داشتن بحث میکردن که لیا و جونگکوک و بابای ا.ت و بابای جیمین وارد اتاق شدن
لیا: اونی(گریه)
ا.ت: لیا (با گریه)
لیا رفت و نشست روی تخت پیش ا.ت و سری بغلش کرد
لیا: ا.ت میدونی چقدر نگرانت بودم(گریه)
ا.ت: من سالم روبه روت وایسادم گریه نکن(گریش بند اومد ولی با بغض گفت)
لیا بعد چند از ا.ت جدا شد
جونگکوک: ا.ت خیلی نگرانت شدیم
ا.ت: وای من که سالمم
ب.ج: ا.ت دخترم خوبی
ا.ت: خوبم بابا جون
ب.ج: خدارو شکر
ب.ا: دخترم خیلی ترسیدم چیزیت بشه
ا.ت:.........
ب.ا: ا.ت منو ببخش دیگه ببین الان دیگه داری بچه دار میشی عاشق شوهرت شدی با پدر شوهرت خوبی و با هیچ کس مشکلی نداری لطفا منو ببخش
ا.ت: بابا(با گریه)
ب/ا:.......
ادامه دارد.......
۹.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.