بهترین اتفاق زندگیم
پارت۱۴
یوجو:چ..چی بیب( خجالت)
هانجی: چی شده چته
یوجو:هیچی نیست من رفتم تو اتاقم
هانجی: کجا کجا تو تازه اومدی نباید بری تو اتاقت
یوجو: چرا
هانجی:چون امروز هانا میخواد بیاد اینجا
یوجو:به من چه بای
.رفت.
ویو هانجی
یوجو رفت تو اتاقش منم بدون محل دادن بهش رفتم به کارم رسیدم بعد اومدم رفتم تو اتاقم لیست کار های فردام رو آماده کردم
لیست
ساعت6 از خواب بلند شم
ساعت6:30صبحونه بخوارم
ساعت7یوجو رو برم دانشگاه
ساعت9:45توی شرکت باشم
ساعت10برم پیش مافیاها
ساعت23بیام خونه
هوف چقدر کار
بعد اماده کردن لیست رفتم گرفتم خوابیدم چون هانا نمیومد اینجا
.صبح.
.درون دانشگاه.
یوجو: سلام
مدیر:سولا و هان اینجا چرا تمیز نیست(داد)
یجی:سلام مدیر
سولا: اخه...اخه من..دیروز با..با
مدیر: درست بگو
سولا: من دیروز پیش هان بودم یعنی اومدم دانشگاه ولی بعد رفتم خونه هان و س.ک.س کردیم( داد و با غرور)
هان: به من چه اون تحریکم کرد
مدیر: یوجو توی احمق چرا اینجا نبودی
یوجو: مدیر اونا کار نکردن من احمقم
هه هه
هانجی: اقای مدیر اینجا چخبره چرا به یوجو گفتی احمق
جنی و سولی: اقای مدیر خیلی بد موقع گفتین اخه یوجو و هانجی باهم ازدواج کردن و هانجی روی یوجو حساس هست
مدیر: ببخشید یوجو
هانجی: امروز همه تعطیل هستید
مدیر: شما نمیتوانین این کارو بکنی
یجی: من که میتوانم شاید یادتون رفته من رئیس بزرگ ترین دانشگاه هستم
هانجی: هرکس تعطیل بیاد دانشگاه این کیسه شیرموز رو بهش میدم
جسی: من میمونم
هانجی: بیا
یوجو: من رفتم...بای بای( بغض)
هانجی: کجا در میری......چت شده چرا داری گریه میکنی
یجی و جنی:واقعا برگام یوجو تاحالا گریه نکرده بود یوجو چت شده
یوجو: برید اونور میخوام برم سر خاک سگم
هانجی: بیا یوجو این شیرموز ها مال تو هست البته اگر نری
یوجو:قبوله( خنده)
یجی: وات فاز
جنی:......
سولی: بچه ها ببینین موقعی که یوجو شیرموز میخواره خنگ میشه نگاه
یوجو شیرموز یا هانجی
یجی و جنی و هانجی: الان میگه شیرموز
یوجو: هانجی
سولی: تو این...اصلا ولش کن بگو ببینم چرا هانجی
یوجو: چون برام شیرموز میخره
سولی: یو بگو ببینم 9مارس تولد کیه
یوجو: گربم ده مارس هم تولد هانجی هست
همه:
ادمین🩷🩷
شرت داره
10لایک
25(نفر)کامنت
یوجو:چ..چی بیب( خجالت)
هانجی: چی شده چته
یوجو:هیچی نیست من رفتم تو اتاقم
هانجی: کجا کجا تو تازه اومدی نباید بری تو اتاقت
یوجو: چرا
هانجی:چون امروز هانا میخواد بیاد اینجا
یوجو:به من چه بای
.رفت.
ویو هانجی
یوجو رفت تو اتاقش منم بدون محل دادن بهش رفتم به کارم رسیدم بعد اومدم رفتم تو اتاقم لیست کار های فردام رو آماده کردم
لیست
ساعت6 از خواب بلند شم
ساعت6:30صبحونه بخوارم
ساعت7یوجو رو برم دانشگاه
ساعت9:45توی شرکت باشم
ساعت10برم پیش مافیاها
ساعت23بیام خونه
هوف چقدر کار
بعد اماده کردن لیست رفتم گرفتم خوابیدم چون هانا نمیومد اینجا
.صبح.
.درون دانشگاه.
یوجو: سلام
مدیر:سولا و هان اینجا چرا تمیز نیست(داد)
یجی:سلام مدیر
سولا: اخه...اخه من..دیروز با..با
مدیر: درست بگو
سولا: من دیروز پیش هان بودم یعنی اومدم دانشگاه ولی بعد رفتم خونه هان و س.ک.س کردیم( داد و با غرور)
هان: به من چه اون تحریکم کرد
مدیر: یوجو توی احمق چرا اینجا نبودی
یوجو: مدیر اونا کار نکردن من احمقم
هه هه
هانجی: اقای مدیر اینجا چخبره چرا به یوجو گفتی احمق
جنی و سولی: اقای مدیر خیلی بد موقع گفتین اخه یوجو و هانجی باهم ازدواج کردن و هانجی روی یوجو حساس هست
مدیر: ببخشید یوجو
هانجی: امروز همه تعطیل هستید
مدیر: شما نمیتوانین این کارو بکنی
یجی: من که میتوانم شاید یادتون رفته من رئیس بزرگ ترین دانشگاه هستم
هانجی: هرکس تعطیل بیاد دانشگاه این کیسه شیرموز رو بهش میدم
جسی: من میمونم
هانجی: بیا
یوجو: من رفتم...بای بای( بغض)
هانجی: کجا در میری......چت شده چرا داری گریه میکنی
یجی و جنی:واقعا برگام یوجو تاحالا گریه نکرده بود یوجو چت شده
یوجو: برید اونور میخوام برم سر خاک سگم
هانجی: بیا یوجو این شیرموز ها مال تو هست البته اگر نری
یوجو:قبوله( خنده)
یجی: وات فاز
جنی:......
سولی: بچه ها ببینین موقعی که یوجو شیرموز میخواره خنگ میشه نگاه
یوجو شیرموز یا هانجی
یجی و جنی و هانجی: الان میگه شیرموز
یوجو: هانجی
سولی: تو این...اصلا ولش کن بگو ببینم چرا هانجی
یوجو: چون برام شیرموز میخره
سولی: یو بگو ببینم 9مارس تولد کیه
یوجو: گربم ده مارس هم تولد هانجی هست
همه:
ادمین🩷🩷
شرت داره
10لایک
25(نفر)کامنت
۲.۴k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.