چند پارتی (وقتی خون اشامه و....) پارت ۲ (آخر)
#لینو
#استری_کیدز
جلوی آینه ی دستشویی ایستاده بود و به صورت درمونده و ترسیدش نگاه میکرد
_ آه...پسر پسر...به خودت بیا...داری چیکار میکنی؟
از کلافگی موهاش رو به هم ریخت و سرش رو پایین انداخت...
_ نمیتونم...دیگه واقعاً نمیتونم جلوش مقاومت کنم
زیر لب زمزمه کرد که با صدای باز شدن در صورت ترسیدش رو به تویی که با نگرانی داشتی نگاهش میکردی داد
+ م..مینهویاا... مطمئنی حالت خوبه ؟
مینهو آروم سرش رو تکون داد و نگاهش رو ازت گرفت
_ ل.. لطفاً برو
تعجبت بیشتر از قبل شد...چون هیچ وقت اونو توی این حالت ندیده بودی...
آروم آروم شروع کردی به سمتش قدم برداشتن...
پشتش رو بهت کرده بود و دستش رو به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود...
از پشت به سمتش رفتی و آروم دستت رو روی شونش گذاشتی
+ ل..لینو
با چشمان قرمز شدش به سمتت برگشت که با ترس دستت رو از روی شونش برداشتی و یک قدم عقب تر رفتی...
دستت رو به سرعت گرفت و تورو کبوند به دیوار که با ترس به چشمای بی رحمش خیره شدی...
بدون مقدمه لبات رو توی دهنش کشید و شروع میکنه به کام های عمیق گرفتن از لبات...
متعجب بودی و جوری وحشیانه لبات رو بین حصار دندوناش گرفته بود که نه میتونستی مقاومت کنی و نه باهاش همکاری کنی...
دستات رو بالای سرت با یکی از دستای مردونه و ورزیدش گرفته بود و اونقدر بدنش به بدنت نزدیک بود که نمیتونستی حتی یک میلی متر ازش فاصله بگیری...
نفس کم آورده بودی اما اون مدام وحشی تر از قبل پیش میرفت...
هر از گاهی زبونش رو وارد دهنت میکرد و طعم تمام نقاط دهنت رو میچشیدم و بعد دوباره با دندوناش به جون لبات میوفتاد و گاز های ریز و مک های عمیقی بهشون میزد.
آروم ازت جدا شد و توی چشمای ترسیدت زوم کرد...با چشمای خمار و تشنه اش به چشمان پر از ترست خیره شد
_ دیگه....نمیتونم تحمل کنم...
لباش رو سمت لاله ی گوشت آورد و لیسی بهش زد که بدنت به لرزه افتاد...
همونجا با لحن داغ و صدای کلفتش لب زد :
_ دیگه...نمیتونم تورو کنار خودم داشته باشم و از بدنت بگذرم..
_ ا.ت....
مکثی کرد و نگاه خمارش رو به چشمان ترسیده ات داد
_ عاشقتم
توی شوک رفتی و با حس خیسی و درد شدیدی روی پوست سفید گردنت ناله ی بلندی سر دادی...
_ م...مینهو..ا..آه
دندونای نیشش رو که تیز تر از همیشه شده بود رو بیشتر و بیشتر توی پوست گردنت فشار داد...
دستات رو که بالای سرت قفل بودن رو باز کرد و دستش رو پشت گردنت گذاشت و اون یکی دستش رو به سمت پهلوت برد و همینطور که خونت رو مزه مزه میکرد...آروم دستش رو روی پهلوت میکشید...
تنها کاری که از دستت بر میومد ناله کردن بود...فقط میتونستی ناله کنی و به پسری که حالا تازه فهمیده بودی...دلیل رفتار های عجیبش چی بوده...اجازه بدی که هر چقدر نیاز داره...از خون سرخ و به ظاهر شیرینت...تغذیه کنه
#استری_کیدز
جلوی آینه ی دستشویی ایستاده بود و به صورت درمونده و ترسیدش نگاه میکرد
_ آه...پسر پسر...به خودت بیا...داری چیکار میکنی؟
از کلافگی موهاش رو به هم ریخت و سرش رو پایین انداخت...
_ نمیتونم...دیگه واقعاً نمیتونم جلوش مقاومت کنم
زیر لب زمزمه کرد که با صدای باز شدن در صورت ترسیدش رو به تویی که با نگرانی داشتی نگاهش میکردی داد
+ م..مینهویاا... مطمئنی حالت خوبه ؟
مینهو آروم سرش رو تکون داد و نگاهش رو ازت گرفت
_ ل.. لطفاً برو
تعجبت بیشتر از قبل شد...چون هیچ وقت اونو توی این حالت ندیده بودی...
آروم آروم شروع کردی به سمتش قدم برداشتن...
پشتش رو بهت کرده بود و دستش رو به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود...
از پشت به سمتش رفتی و آروم دستت رو روی شونش گذاشتی
+ ل..لینو
با چشمان قرمز شدش به سمتت برگشت که با ترس دستت رو از روی شونش برداشتی و یک قدم عقب تر رفتی...
دستت رو به سرعت گرفت و تورو کبوند به دیوار که با ترس به چشمای بی رحمش خیره شدی...
بدون مقدمه لبات رو توی دهنش کشید و شروع میکنه به کام های عمیق گرفتن از لبات...
متعجب بودی و جوری وحشیانه لبات رو بین حصار دندوناش گرفته بود که نه میتونستی مقاومت کنی و نه باهاش همکاری کنی...
دستات رو بالای سرت با یکی از دستای مردونه و ورزیدش گرفته بود و اونقدر بدنش به بدنت نزدیک بود که نمیتونستی حتی یک میلی متر ازش فاصله بگیری...
نفس کم آورده بودی اما اون مدام وحشی تر از قبل پیش میرفت...
هر از گاهی زبونش رو وارد دهنت میکرد و طعم تمام نقاط دهنت رو میچشیدم و بعد دوباره با دندوناش به جون لبات میوفتاد و گاز های ریز و مک های عمیقی بهشون میزد.
آروم ازت جدا شد و توی چشمای ترسیدت زوم کرد...با چشمای خمار و تشنه اش به چشمان پر از ترست خیره شد
_ دیگه....نمیتونم تحمل کنم...
لباش رو سمت لاله ی گوشت آورد و لیسی بهش زد که بدنت به لرزه افتاد...
همونجا با لحن داغ و صدای کلفتش لب زد :
_ دیگه...نمیتونم تورو کنار خودم داشته باشم و از بدنت بگذرم..
_ ا.ت....
مکثی کرد و نگاه خمارش رو به چشمان ترسیده ات داد
_ عاشقتم
توی شوک رفتی و با حس خیسی و درد شدیدی روی پوست سفید گردنت ناله ی بلندی سر دادی...
_ م...مینهو..ا..آه
دندونای نیشش رو که تیز تر از همیشه شده بود رو بیشتر و بیشتر توی پوست گردنت فشار داد...
دستات رو که بالای سرت قفل بودن رو باز کرد و دستش رو پشت گردنت گذاشت و اون یکی دستش رو به سمت پهلوت برد و همینطور که خونت رو مزه مزه میکرد...آروم دستش رو روی پهلوت میکشید...
تنها کاری که از دستت بر میومد ناله کردن بود...فقط میتونستی ناله کنی و به پسری که حالا تازه فهمیده بودی...دلیل رفتار های عجیبش چی بوده...اجازه بدی که هر چقدر نیاز داره...از خون سرخ و به ظاهر شیرینت...تغذیه کنه
۴۰.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.