𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆²⁸

𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆²⁸
chapter②





کوک: اگه بیاد اینجا حق نداری بهش نگاهم کنی*بم*
ات: باشه بابا حالا کی به اون یارو نگاه میکنه
کوک:---
ات: چرا؟!
کوک: دوست ندارم عاشق یه پسر روانی شی
ات: بابا من اصلا اونو ندیدم*پوکر*
کوک: دیگه من بهت هشتار دادم
ات: حالت خوبه؟
کوک : هنوز به سنی که شخصیت آدما رو بفهمی نرسیدی
ات: بهتون گفته بودم هی به من نگو بچه
کوک: واقعیته

با عصبانیت کیف پولمو از روی میزش برداشتم و از اتاق خارج شدم، در رو هم محکم روش بستم
چرا همیشه فکر میکنه من بچم؟
خوبه خودش خوشش نمیاد ازش راجب مامانم میپرسم
منم اون شکلی ام خوشم نمیاد بهم بگن بچه ایششش رو مخ
رفتم تو اتاقم و تو آینه دوباره به موهام نگاه کردم...
بهتر نبود به جای بلوند موهامو ش.رابی میکرم؟
نه نه همین خوبه بهتره کاری نکنم که از چشم بیافته....
هنوز کنجکاوم...دوست دارم بدونم مامانم کیه؟ اصلا اگر من هیجده سالمه، اون چطور ۲۸ سالشه؟!
یعنی عملیات رو تو ده سالگی انجام دادن؟
ولش کن فوقش منو به سرپرستی گرفته....واییی کنجکاویم نمیزارههه
اصلا چرا نمیخواد پیش تهیونگ باشم؟؟
اصلا چرا نمیخواد از مامانم چیزی بدونم؟؟

_____________
نظرتون چیه دو تا فیکو باهم بزارم؟
یعنی یه پارت از عشق بچگی یه پارت ازافسانه؟