پارت ¹ {عشق اجباری}
پارت ¹ {عشق اجباری}
ویو ا ت
با به صدا در اومدن گوشیم از خواب پاشدم
رفتم دستشویی و کارای لازمم رو کردم و موهامو شونه کردم و لباس فرمم رو پوشیدم
یکمم لوازم ارایش با خودم بردم چون با یونگی قرار داشتم
( خب یونگی رل اته این با همه فیکام فرق داره)
رفتم پایین خدمتکار صبحانه اماده کرده بود اومدم نشستم که مامان و بابام هم اومدن با بابابزرگم و عموم و زن عموم ( فکنم فهمیدین ا ت با خانوادش همشون یه جا زندگی میکنن)
صبحانه رو خوردیم و تو این مدت هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد و بعد صبحانه گفتم من امروز یکم دیرتر میام میخوام با دوستام بگردم و خداحافظی کردم و رفتم با ماشین ....
.
.
.
نظرتون؟
گفتم کم میزارم
ویو ا ت
با به صدا در اومدن گوشیم از خواب پاشدم
رفتم دستشویی و کارای لازمم رو کردم و موهامو شونه کردم و لباس فرمم رو پوشیدم
یکمم لوازم ارایش با خودم بردم چون با یونگی قرار داشتم
( خب یونگی رل اته این با همه فیکام فرق داره)
رفتم پایین خدمتکار صبحانه اماده کرده بود اومدم نشستم که مامان و بابام هم اومدن با بابابزرگم و عموم و زن عموم ( فکنم فهمیدین ا ت با خانوادش همشون یه جا زندگی میکنن)
صبحانه رو خوردیم و تو این مدت هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد و بعد صبحانه گفتم من امروز یکم دیرتر میام میخوام با دوستام بگردم و خداحافظی کردم و رفتم با ماشین ....
.
.
.
نظرتون؟
گفتم کم میزارم
۱۶.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.