aboW myhert 🧛🖤پارت ۳۳
با صدای خدمتکار نگاهشون رو به در دادن ارباب صبحانه امادست لطفا تشریف بیارید »
یونگی با گفتن باشه برو ...
آه بلند شدم به سمت توالت رفتم ...
محکم رو صورتم اب می پاشیدم من چم شده آه ...
نگاهی کردم به خودم داخل آینه شبیه سامورایی ها شدم ...
موهای صاف لختمو کشی زدم به سمت کمد رفتم یه تیشرت ... یه شلوار لی مشکی گرفتم ...
بلاخره بعد از صد سال از پله ها آمدم پایین ... با یونگی مواجه شدم که با پوشیدن کت رسمی جذابیتش هزار برابر میشد این ممکن نیست من عاشقش باشم ....
آنقدری محوش شدم کلمات از خودم بی خود شدم متوجه چیزی نشدم
یونگی « او باید برات یه عینک آفتابی بگیرم میترسم با جذابیتم چشات آسیب ببینه ....
لی مین« خوبه حالا کم مزه بریز به سمت میز صبحانه رفتم مشغول خوردن شدم ...
هعییی تا یه ماه پیش خبرنگار بودم الان شدم زن یه خوناشام کنجکاو شدم از یونگی بپرسم...
لی مین« یونگیا
یونگی «« چی یونگی
لی مین «« خب آره مگه چیه راستی میخوام بپرسم تو چه قدرتی داری کنجکاو شدم
یونگی «« اوه خب راستش من چون از نوع سلطنیم قدرتم فرق میکنم ...
خب میتونم تلبورد کنم دهنتو بخونم میتونم نامریی بشم و اینکه ...
اگه مغز نخودیت کار کنه میدونید که خوناشام ها عمر جاودان دارن و اینکه این عمر جاودانم میتوانم با خوندن به کد مخفی هر می رو که بخوام بهش عمر جاودان بدم ...قدرت های زیادی دارم ولی وقت زیادی ندارم ...
یونگی « بعد از جواب دادن به سوالات لی مین کمی فکر کردم دیگه حس قبلی رو ندارم حس میکنم دارم بهش علاقه مند میشم میخوام بدون اینکه لی مین بفهمه گروه رو به نامجونا بسپارم فعلن تا مدتی باید برم بری مذاکره با شرکت های ...
ای ج بی
راوی «« زمان همان مانند باد میگذره از ازدواج یونگی لی مین این زوج خوشبخت با قلب های پاک حدودن پنج ماهی گذشته ...
یونگی از این حس خود خودش مطمئن شده ولی لی مینی که اسم این حسی که در قلبش ...
نهفته شده رو نمیدونه گیر سرنوشت هستش ...
لی مین « همون طور که عینک گرد کیوتم رو صورتم بود مشغول خواندن رمان بودم اوه تو این قسمت پسره باید دختره رو سوپرایز کنه بهش اعتراف کنه ...
حتی فکر کردن بهش برای لی مین لذت بخش بود
.................√...................بلایک
یونگی با گفتن باشه برو ...
آه بلند شدم به سمت توالت رفتم ...
محکم رو صورتم اب می پاشیدم من چم شده آه ...
نگاهی کردم به خودم داخل آینه شبیه سامورایی ها شدم ...
موهای صاف لختمو کشی زدم به سمت کمد رفتم یه تیشرت ... یه شلوار لی مشکی گرفتم ...
بلاخره بعد از صد سال از پله ها آمدم پایین ... با یونگی مواجه شدم که با پوشیدن کت رسمی جذابیتش هزار برابر میشد این ممکن نیست من عاشقش باشم ....
آنقدری محوش شدم کلمات از خودم بی خود شدم متوجه چیزی نشدم
یونگی « او باید برات یه عینک آفتابی بگیرم میترسم با جذابیتم چشات آسیب ببینه ....
لی مین« خوبه حالا کم مزه بریز به سمت میز صبحانه رفتم مشغول خوردن شدم ...
هعییی تا یه ماه پیش خبرنگار بودم الان شدم زن یه خوناشام کنجکاو شدم از یونگی بپرسم...
لی مین« یونگیا
یونگی «« چی یونگی
لی مین «« خب آره مگه چیه راستی میخوام بپرسم تو چه قدرتی داری کنجکاو شدم
یونگی «« اوه خب راستش من چون از نوع سلطنیم قدرتم فرق میکنم ...
خب میتونم تلبورد کنم دهنتو بخونم میتونم نامریی بشم و اینکه ...
اگه مغز نخودیت کار کنه میدونید که خوناشام ها عمر جاودان دارن و اینکه این عمر جاودانم میتوانم با خوندن به کد مخفی هر می رو که بخوام بهش عمر جاودان بدم ...قدرت های زیادی دارم ولی وقت زیادی ندارم ...
یونگی « بعد از جواب دادن به سوالات لی مین کمی فکر کردم دیگه حس قبلی رو ندارم حس میکنم دارم بهش علاقه مند میشم میخوام بدون اینکه لی مین بفهمه گروه رو به نامجونا بسپارم فعلن تا مدتی باید برم بری مذاکره با شرکت های ...
ای ج بی
راوی «« زمان همان مانند باد میگذره از ازدواج یونگی لی مین این زوج خوشبخت با قلب های پاک حدودن پنج ماهی گذشته ...
یونگی از این حس خود خودش مطمئن شده ولی لی مینی که اسم این حسی که در قلبش ...
نهفته شده رو نمیدونه گیر سرنوشت هستش ...
لی مین « همون طور که عینک گرد کیوتم رو صورتم بود مشغول خواندن رمان بودم اوه تو این قسمت پسره باید دختره رو سوپرایز کنه بهش اعتراف کنه ...
حتی فکر کردن بهش برای لی مین لذت بخش بود
.................√...................بلایک
۵۶.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.