سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۲۸
فلاویا با نیشخندی که میزد آمد جلو و جعبه ای را سمته آنائل گرفت و بازش کرد انگشتر ترسناک که طرح مار رو اش بود را به آنائل هدیه داد
آنائل
« با دیدن انگشتر وحشت کردم اما به رویه خودم نیاوردم نگاهی به شاهزاده کردم که با کمی خشم به فلاویا خیره شده بود »
همه هدایا شون را دادن فقط دانیلا مانده بود
دانیلا با خوشحالی به سمته آنها آمدن و جعبه خیلی زیبایی دست اش بود جعبه را باز کرد و انگشتر خیلی زیبایی را ازش برداشت
اسلاید ۲
دانیلا : شاه دوخت آنائل این انگشتر مادرم هستش قبل از فوت شات این را بهم دادن تا یه روز وقتی بردار ازدواج کرد به همسر اش بدهم
آنائل : خیلی ممنونم هدیه قشنگی هستش
دانیلا انگشتر را داد به دسته شاهزاده
دانیلا: لطفاً انگشتر را به دست شاه دوخت بکنید
شاهزاده انگشتر را به انگشت آنائل انداخت
کاترینا با عصبانیت سمته فلاویا رفت
کاترینا: انگشتر حق من بود
آنائل
« نگاهی به فلاویا و کاترینا کردم از حسادت داشتن میترکیدن این منو خوشحال میکرد تازه اولشه کاری میکنم تا برام سر خم کنید »
موزیک پخش شد و همه زوج ها میرفتن سر صحنه برای رقص دنیلا که کناره شاهزاده و آنائل ایستاده بود سریع بهشون گفت
دانیلا : شما هم بلند شید برقصید
آنائل : نه من رقص بلد نیستم
دانیلا: اما
شاهزاده با لحن جدی اش گفت
جونکوک : دانیلا با عشق ازدواج نکردیم پس نیازی برای رقص هم نیست
دانیلا : چشم شاهزاده
آنائل با شنیدن این حرف های شاهزاده ناراحت تر شد رویه صندلی اش نشست و نفسه عمیقی کشید
))))))))))))))))))))))))))))))))))
مراسم تمام شده بود همه مهمان ها رفته بودن شاهزاده و آنائل هم به سمته اتاقشان رفتن اول شاهزاده وارده اتاق شد بعد آنائل وارده اتاق شد
شاهزاده رفت سمته تخت و داشت کت اش را در میآورد
آنائل همش با خود اش میگفت
« حالا چیکار کنه کجا بروم دوباره بروم اتاق بریانا »
با صدای شاهزاده از افکار اش آمد بیرون
جونکوک : چرا آنجا ایستادی
آنائل : پس کجا وایستم
آنائل ناچار رفت سمته تخت و رو اش نشست داشت گردنبند و جوارهرتش را در می آورد خواست بلند شه اما شاهزاده دست اش را گرفت و هول اش داد سمته تخت و روش خی• مه زد
آنائل ترسیده و زود زود نفس میکشید
آنائل : از ازم دور شو
جونکوک : شما که دیگر همسرم هستی پس چرا باید ازت دور بشوم
آنائل : تو خودت گفتی که با عشق ازدواج نکرده ایم پس ازم دور شو
آنائل دست هایش را گذاشت رویه شانه های شاهزاده و ....
شرط ها
عضویت
۲۸۲
پارت ۲۸
فلاویا با نیشخندی که میزد آمد جلو و جعبه ای را سمته آنائل گرفت و بازش کرد انگشتر ترسناک که طرح مار رو اش بود را به آنائل هدیه داد
آنائل
« با دیدن انگشتر وحشت کردم اما به رویه خودم نیاوردم نگاهی به شاهزاده کردم که با کمی خشم به فلاویا خیره شده بود »
همه هدایا شون را دادن فقط دانیلا مانده بود
دانیلا با خوشحالی به سمته آنها آمدن و جعبه خیلی زیبایی دست اش بود جعبه را باز کرد و انگشتر خیلی زیبایی را ازش برداشت
اسلاید ۲
دانیلا : شاه دوخت آنائل این انگشتر مادرم هستش قبل از فوت شات این را بهم دادن تا یه روز وقتی بردار ازدواج کرد به همسر اش بدهم
آنائل : خیلی ممنونم هدیه قشنگی هستش
دانیلا انگشتر را داد به دسته شاهزاده
دانیلا: لطفاً انگشتر را به دست شاه دوخت بکنید
شاهزاده انگشتر را به انگشت آنائل انداخت
کاترینا با عصبانیت سمته فلاویا رفت
کاترینا: انگشتر حق من بود
آنائل
« نگاهی به فلاویا و کاترینا کردم از حسادت داشتن میترکیدن این منو خوشحال میکرد تازه اولشه کاری میکنم تا برام سر خم کنید »
موزیک پخش شد و همه زوج ها میرفتن سر صحنه برای رقص دنیلا که کناره شاهزاده و آنائل ایستاده بود سریع بهشون گفت
دانیلا : شما هم بلند شید برقصید
آنائل : نه من رقص بلد نیستم
دانیلا: اما
شاهزاده با لحن جدی اش گفت
جونکوک : دانیلا با عشق ازدواج نکردیم پس نیازی برای رقص هم نیست
دانیلا : چشم شاهزاده
آنائل با شنیدن این حرف های شاهزاده ناراحت تر شد رویه صندلی اش نشست و نفسه عمیقی کشید
))))))))))))))))))))))))))))))))))
مراسم تمام شده بود همه مهمان ها رفته بودن شاهزاده و آنائل هم به سمته اتاقشان رفتن اول شاهزاده وارده اتاق شد بعد آنائل وارده اتاق شد
شاهزاده رفت سمته تخت و داشت کت اش را در میآورد
آنائل همش با خود اش میگفت
« حالا چیکار کنه کجا بروم دوباره بروم اتاق بریانا »
با صدای شاهزاده از افکار اش آمد بیرون
جونکوک : چرا آنجا ایستادی
آنائل : پس کجا وایستم
آنائل ناچار رفت سمته تخت و رو اش نشست داشت گردنبند و جوارهرتش را در می آورد خواست بلند شه اما شاهزاده دست اش را گرفت و هول اش داد سمته تخت و روش خی• مه زد
آنائل ترسیده و زود زود نفس میکشید
آنائل : از ازم دور شو
جونکوک : شما که دیگر همسرم هستی پس چرا باید ازت دور بشوم
آنائل : تو خودت گفتی که با عشق ازدواج نکرده ایم پس ازم دور شو
آنائل دست هایش را گذاشت رویه شانه های شاهزاده و ....
شرط ها
عضویت
۲۸۲
۱.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.