My Sweet Evil/شیطان شیرین من
My Sweet Evil/شیطان شیرین من
Part Four/پارت چهارم
□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□
بعد از اینکه تای رفت،منم بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون.جلوی در،مامانم رو دیدم که از اتاقش اومد بیرون.
:چقدر زود حموم کردی.
:خب،گفتم یه دوش میگیرم؛نگفتم که میرم استخر!
با مامانم رفتیم پایین داخل آشپزخونه.
:خب،میخوای چی درست کنی،مامان؟
:نمیدونم...چی دوستداری درست کنم برات؟
:خب،من که رامن ویا نودل رو ترجیح میدم.
:خیلی خب!پس بیا باهم رامن درست کنیم!
با مامانم مشغول درست کردن رامن شدیم.من مواد غذایی رو میشستم و اونم خوردشون میکرد.اول تمام مواد غذایی رو آماده کردیم و بعد پختیمشون.وقتی آماده شد،دوتا کاسه و دوتا چاپستیک روی میز گذاشتم و بعد نشستیم تا شاممون رو بخوریم.
:سوگی،کی امتحاناتت شروع میشه؟
رامنم رو به سرعت و با هورت بلندی سر کشیدم،تا زودتر جواب مامانمو بدم.
:هفتهی بعد.البته،فکر کنم.
مامانم ام رامنشو با هورت بلندی سر کشید.
:خوبه،پس سعی کن خوب درس بخونی.
:مامان من کی خوب درسامو نخوندم؟!
:نگفتم درساتو خوب نخوندی؛گفتم بهتر بخون تا بهتر باشی!
:خیلی خب،نگران نباش.
بعدش،هیچ حرف دیگهای تا آخر نزدیم.وقتی داشتیم ظرفهارو میشستیم،مامانم پرسید که بشینیم فیلم ببینیم یا نه،منم بهش گفتم که خستهام و میخوام بخوابم.البته،من خیلی هم سرحال بودم؛فقط میخواستم دوباره تای رو ببینم.بعد از شستن ظرفها،رفتم بالا توی اتاقم.رفتم سمت میز تحریرم و دوباره روی صندلی نشستم.زیاد مطمئن نبودم که الان بزارم بیاد بیرون.اخه اگه مامانم یهو میومد تو اتاق چیکار میکردم؟تصمیم گرفتم که کتاب بخونم تا وقتی که صدای در اتاق مامانم رو میشنیدم که رفته بود داخل اتاقش تا بخوابه.یکی از کتابهای نصفهام رو برداشتم و رفتم روی تختم نشستم.تقریبا سه فصل خونده بودم که صدای پای مامانمو شنیدم که داشت از پلهها میومد بالا.کتابو آروم بستم و گذاشتم روی پاتختی کنار تختم.بلند شدم و رفتم سمت در و گوش راستمو گذاشتم روی در و با دقت گوش کردم.بعد از چند قدم صدای بسته شدن در اتاق رو شنیدم.بعد،خیلی آروم رفتم طرف میز تحریرم و دوباره روی صندلی نشستم.دفتر عجیب رو باز کردم و خودکار سیاه کنارشو برداشتم.توی صفحهی اول که کلمات ناپدید میشدن و از ناکجا ظاهر میشدن،نوشتم.
"میتونی ظاهر شی."
کلمات توسط دفتر قورت داده شدن؛جوابی نوشته نشد.منتظر موندم تا نشانهای از ظاهر شدن بیاد.
...
□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□
Part Four/پارت چهارم
□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□
بعد از اینکه تای رفت،منم بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون.جلوی در،مامانم رو دیدم که از اتاقش اومد بیرون.
:چقدر زود حموم کردی.
:خب،گفتم یه دوش میگیرم؛نگفتم که میرم استخر!
با مامانم رفتیم پایین داخل آشپزخونه.
:خب،میخوای چی درست کنی،مامان؟
:نمیدونم...چی دوستداری درست کنم برات؟
:خب،من که رامن ویا نودل رو ترجیح میدم.
:خیلی خب!پس بیا باهم رامن درست کنیم!
با مامانم مشغول درست کردن رامن شدیم.من مواد غذایی رو میشستم و اونم خوردشون میکرد.اول تمام مواد غذایی رو آماده کردیم و بعد پختیمشون.وقتی آماده شد،دوتا کاسه و دوتا چاپستیک روی میز گذاشتم و بعد نشستیم تا شاممون رو بخوریم.
:سوگی،کی امتحاناتت شروع میشه؟
رامنم رو به سرعت و با هورت بلندی سر کشیدم،تا زودتر جواب مامانمو بدم.
:هفتهی بعد.البته،فکر کنم.
مامانم ام رامنشو با هورت بلندی سر کشید.
:خوبه،پس سعی کن خوب درس بخونی.
:مامان من کی خوب درسامو نخوندم؟!
:نگفتم درساتو خوب نخوندی؛گفتم بهتر بخون تا بهتر باشی!
:خیلی خب،نگران نباش.
بعدش،هیچ حرف دیگهای تا آخر نزدیم.وقتی داشتیم ظرفهارو میشستیم،مامانم پرسید که بشینیم فیلم ببینیم یا نه،منم بهش گفتم که خستهام و میخوام بخوابم.البته،من خیلی هم سرحال بودم؛فقط میخواستم دوباره تای رو ببینم.بعد از شستن ظرفها،رفتم بالا توی اتاقم.رفتم سمت میز تحریرم و دوباره روی صندلی نشستم.زیاد مطمئن نبودم که الان بزارم بیاد بیرون.اخه اگه مامانم یهو میومد تو اتاق چیکار میکردم؟تصمیم گرفتم که کتاب بخونم تا وقتی که صدای در اتاق مامانم رو میشنیدم که رفته بود داخل اتاقش تا بخوابه.یکی از کتابهای نصفهام رو برداشتم و رفتم روی تختم نشستم.تقریبا سه فصل خونده بودم که صدای پای مامانمو شنیدم که داشت از پلهها میومد بالا.کتابو آروم بستم و گذاشتم روی پاتختی کنار تختم.بلند شدم و رفتم سمت در و گوش راستمو گذاشتم روی در و با دقت گوش کردم.بعد از چند قدم صدای بسته شدن در اتاق رو شنیدم.بعد،خیلی آروم رفتم طرف میز تحریرم و دوباره روی صندلی نشستم.دفتر عجیب رو باز کردم و خودکار سیاه کنارشو برداشتم.توی صفحهی اول که کلمات ناپدید میشدن و از ناکجا ظاهر میشدن،نوشتم.
"میتونی ظاهر شی."
کلمات توسط دفتر قورت داده شدن؛جوابی نوشته نشد.منتظر موندم تا نشانهای از ظاهر شدن بیاد.
...
□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□
۵.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.