Did I crush my victim?
پارت ۱۵
ویو بنگ چان
ساعت تقریبا ۵ بود. داشتم تو گوشیم میچرخیدم که گوشیم زنگ خورد و دیدم رئيسه.
بنگ چان: الو رییس چیشده؟
یونگی: چان امروز همو ببینیم میخوام حضوری باهام درباره ماموریت توضیح بدی.
بنگ چان: چشم ، کجا؟
یونگی: محل همیشگی.
بنگ چان: چشم الان میام.
لباسامو عوض کردم و بعد یه برگه اوردم و گذاشتم رو میز که اگه سونگمین بیدار شد بفهمه بیرونم.
بعد از خونه زدم بیرون و با ماشین رفتم محل قرار. رییس اونجا نشسته بود و با دیدن من بلند شد.
یونگی: سلام ، خیلی وقته ندیدمت.
بنگ چان: سلام منم همینطور رییس.
یونگی: خب بشین ، ماموریت چطور پیش میره؟
بنگ چان: خیلی خوب پیش میره.....(تعریف کردن)
یونگی: اوه خوبه ، یه سوال.
بنگ چان: بله؟
یونگی: تو عاشق سونگمین شدی؟
بنگ چان: چیی؟! کی همچنین حرفی بهتون زده!
یونگی: چانگبین....پس راست گفته.
بنگ چان: نه رییس ببینید...
یونگی: راحت باش ؟ بهم بگو به کسی نمیگم.
بنگ چان: خب اره عاشقش شدم ، لطفا ازم نخواین که ازش سواستفاده کنم یونا به قدر کافی اذیتش کرده.
یونگی: نه نمیخواستم اینو بگم ولی میتونم بهت اعتماد کنم؟
بنگ چان: بله
یونگی: منم رو جیمین کراش زدم.
بنگ چان: واقعاا؟! اوه.
یونگی: خواستم ققط باهم راحت باشیم ، بنگ چان اگه خودتو سونگمین وارد رابطه شدین بهش راجب ماموریت بگو ، قطعا اونم از مادرش متنفره شاید کمکمون کرد.
بنگ چان: اکه وقتی فهمید مافیا هستم ازم فرار کنه چی؟
یونگی: اگه واقعا بخواد باهات باشه پیشت میمونه.
بنگ چان: اون الان به من اعتماد کرده و من نمیخوام قلبشو بشکونم ، خواهش میکنم کاری ازم نخواین که نارحت شه و اذیت شه.
یونگی: باشه بهت قول میدم.
بنگ چان: ممنون رییس.
یونگی: وقتی تنهاییم یونگی صدام کن یا یونگی هیونگ.
بنگ چان: باشه یونگی هیونگ.
یونگی: خوبه اگه بخوای میتونی بری.
بنگ چان: باشه ممنون خدانگهدار.
یونگی: خدافظ
سوار ماشینم شدم و برگشتم خونه. رسیدم و در خونه رو باز کردم و ریدم سونگمین بیدار شده.
سونگمین: سلام ببخشید خوابم برد.
بنگ چان: اشکال نداره کجا میخوای بری؟
سونگمین: خونه.
بنگ چان: نه نرو ممکنه مادرت هنوز اونجا باشه.
سونگمین: ولی اخه....
بنگ چان: سونگمین باور کن مزاحم من نیستی و همینطور اضافی هم نیستی من همیشه تنها بودم و الان که تو اینجایی دیگه تنها نیستم.
سونگمین: باشه ، فقط چقدر باید اینجا بمونم؟
بنگ چان: نمیدونم شاید حداقل یه هفته.
سونگمین: خیلی زیاده.
بنگ چان: اشکال نداره.
سونگمین: نباید بچه ها بفهمن وگرنه بد میشه.
بنگ چان: نگران نباش نمیفهمن.
ویو سونگمین
با حرفاش قلبم اکلیلی میشه. شاید بتونم تو این مدت باهاش صمیمی شم.
ویو بنگ چان
تو این مدت بیشتر باهاش صمیمی میشم و هم نقشه عملی میشه هم من بهش اعتراف میکنم.
ویو بنگ چان
ساعت تقریبا ۵ بود. داشتم تو گوشیم میچرخیدم که گوشیم زنگ خورد و دیدم رئيسه.
بنگ چان: الو رییس چیشده؟
یونگی: چان امروز همو ببینیم میخوام حضوری باهام درباره ماموریت توضیح بدی.
بنگ چان: چشم ، کجا؟
یونگی: محل همیشگی.
بنگ چان: چشم الان میام.
لباسامو عوض کردم و بعد یه برگه اوردم و گذاشتم رو میز که اگه سونگمین بیدار شد بفهمه بیرونم.
بعد از خونه زدم بیرون و با ماشین رفتم محل قرار. رییس اونجا نشسته بود و با دیدن من بلند شد.
یونگی: سلام ، خیلی وقته ندیدمت.
بنگ چان: سلام منم همینطور رییس.
یونگی: خب بشین ، ماموریت چطور پیش میره؟
بنگ چان: خیلی خوب پیش میره.....(تعریف کردن)
یونگی: اوه خوبه ، یه سوال.
بنگ چان: بله؟
یونگی: تو عاشق سونگمین شدی؟
بنگ چان: چیی؟! کی همچنین حرفی بهتون زده!
یونگی: چانگبین....پس راست گفته.
بنگ چان: نه رییس ببینید...
یونگی: راحت باش ؟ بهم بگو به کسی نمیگم.
بنگ چان: خب اره عاشقش شدم ، لطفا ازم نخواین که ازش سواستفاده کنم یونا به قدر کافی اذیتش کرده.
یونگی: نه نمیخواستم اینو بگم ولی میتونم بهت اعتماد کنم؟
بنگ چان: بله
یونگی: منم رو جیمین کراش زدم.
بنگ چان: واقعاا؟! اوه.
یونگی: خواستم ققط باهم راحت باشیم ، بنگ چان اگه خودتو سونگمین وارد رابطه شدین بهش راجب ماموریت بگو ، قطعا اونم از مادرش متنفره شاید کمکمون کرد.
بنگ چان: اکه وقتی فهمید مافیا هستم ازم فرار کنه چی؟
یونگی: اگه واقعا بخواد باهات باشه پیشت میمونه.
بنگ چان: اون الان به من اعتماد کرده و من نمیخوام قلبشو بشکونم ، خواهش میکنم کاری ازم نخواین که نارحت شه و اذیت شه.
یونگی: باشه بهت قول میدم.
بنگ چان: ممنون رییس.
یونگی: وقتی تنهاییم یونگی صدام کن یا یونگی هیونگ.
بنگ چان: باشه یونگی هیونگ.
یونگی: خوبه اگه بخوای میتونی بری.
بنگ چان: باشه ممنون خدانگهدار.
یونگی: خدافظ
سوار ماشینم شدم و برگشتم خونه. رسیدم و در خونه رو باز کردم و ریدم سونگمین بیدار شده.
سونگمین: سلام ببخشید خوابم برد.
بنگ چان: اشکال نداره کجا میخوای بری؟
سونگمین: خونه.
بنگ چان: نه نرو ممکنه مادرت هنوز اونجا باشه.
سونگمین: ولی اخه....
بنگ چان: سونگمین باور کن مزاحم من نیستی و همینطور اضافی هم نیستی من همیشه تنها بودم و الان که تو اینجایی دیگه تنها نیستم.
سونگمین: باشه ، فقط چقدر باید اینجا بمونم؟
بنگ چان: نمیدونم شاید حداقل یه هفته.
سونگمین: خیلی زیاده.
بنگ چان: اشکال نداره.
سونگمین: نباید بچه ها بفهمن وگرنه بد میشه.
بنگ چان: نگران نباش نمیفهمن.
ویو سونگمین
با حرفاش قلبم اکلیلی میشه. شاید بتونم تو این مدت باهاش صمیمی شم.
ویو بنگ چان
تو این مدت بیشتر باهاش صمیمی میشم و هم نقشه عملی میشه هم من بهش اعتراف میکنم.
۱۱.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.