بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
P20
روی مجله بود اما انگار حواسش به منه
هنوزم نگاهش روز مجله بود که لب زد
هیونجین : چرا..فرار کردی
چشماشو داد به چشمام هیچ کلمه ای نبود تا ازش استفاده کنم ،
نگاهش با نگاهای روز اولش فرق داشت سرد نبود..اما مطمئنم اعصبانیه
رز :..هیونجیناا...من.. من معذرت میخوام..
هیونجین : نگفتم ازم عذر خواهی کنی! علت فرارت چی بود انقدر آدم اضافی و بدیم که نمیتونی چند هفته تحملم کنی؟؟!
اون کاملاً اشتباه فکر میکرد تاحالا اینجوری درموردش فکر نکردم
رز : نه نه..اصلا.. من فقط...میخواستم زندگیم مثل قبل باشه...من دلم برا مامانم..بابام و از همه مهمتر برا الکس تنگ شده..
با شنیدن اسم الکس شوک رفت..و هیچی نگفت
رز : لطفا..بزار برم..
که نتونست خشمشو نگه داره و بلند گفت
هیونجین : جایی نمیری باشه!؟ تا وقتی پدر لعنتیت مدارکو نیاره نمیزارم پاتو از اینجا بزاری بیرون!
ترسیده بودم و بازم بغض گرفتم
چشمام بخاطر جمع شدن اشک ها براق شده بود و به چشمای هم خیره بودیم
جرعتمو برداشتم و بلند شدم با داد گفتم
رز : باشهه هرکاری میخوای بکننن سنگدللل
حرف آخرم باعث شد انگار ناراحت شه..
میخواستم برم که دستمو گرفت و برگردوندم صورتامون فاصله خیلی کمی داشتن
آروم زمزمه کرد
هیونجین : اسم شخصی که روی سنگ حک بشه..هيچوقت پاک نميشه..
و بعد خودش دستمو ول کردو رفت
انگار زیاده روی کردم...
لعنت به من
چاره ای نداشتم به اتاق خودم رفتم
.
ویو هیونجین :
اون درمورد من..اصلا هیچی نمیدونه.. هه سنگدل؟! مسخرس مسخره دخترهیه آه... چون فقط دوستش دارم کاری باهاش نمیکنم وگرنه الان زیر خاک بود...
میل خونه رفتنو نداشتم و تصمیم گرفتم برم بار تا یکم خوش باشم که غیر ممکن بود
معمولا همیشه تا 7 پیک چیزیم نميشد اما این یکی زیادی بود و باعث شد مست بشم
حواسم سر جاش نبود و بادیگاردم زنگ زدم تا منو ببره
.
وارد خونه شدم و جسممو انداختم رو کاناپه
خیلی خسته بودم اما بازم دلم نوشیدنی میخواست ساعت 1 صبح بود حتما رز هم خوابه..
ویو رز : منتظر هیونجین بودم تا بیاد خونه بخاطر حرفم میخواستم ازش معذرت خواهی کنم همش نگاهم روی ساعت بود اما هنوزم خبری از هوانگ نبود رز:کجاست پس ؟؟؟
ساعت 1 بود هنوزم نیومده بود
صدایی شنیدم
هیون : اجوماااا برام همون همیشگیو بیار
فهمیدم که اومده گذاشتم یزره بگذره تا برم اتاقش باهاش حرف بزنم بعد از یک ربع از اتاقم اومدم بیرون به سمت اتاق اون رفتم و چند تقه ای به در زدم اما هیچ صدایی نشنیدم درشو باز کردم اما هیونجین نبود
ممکنه سالن باشه؟
از پله ها آروم اومدم پایین درست حدس زدم
آروم پیشش رفتم که روی میز یه بطری شرا.ب و یه لیوان بود خودشم لم داده بود به کاناپه و چشماش بسته بود
آروم گفتم
رز : هیونجینا..
لایه چشماشو آروم باز کرد
هیون : هوم؟
رز : معذرت میخوام اگه صبح از دستم ناراحت شدی...
پوزخندی زد
هیون : بیا اینجا
ترسیده به سمتش رفتم که....
P20
روی مجله بود اما انگار حواسش به منه
هنوزم نگاهش روز مجله بود که لب زد
هیونجین : چرا..فرار کردی
چشماشو داد به چشمام هیچ کلمه ای نبود تا ازش استفاده کنم ،
نگاهش با نگاهای روز اولش فرق داشت سرد نبود..اما مطمئنم اعصبانیه
رز :..هیونجیناا...من.. من معذرت میخوام..
هیونجین : نگفتم ازم عذر خواهی کنی! علت فرارت چی بود انقدر آدم اضافی و بدیم که نمیتونی چند هفته تحملم کنی؟؟!
اون کاملاً اشتباه فکر میکرد تاحالا اینجوری درموردش فکر نکردم
رز : نه نه..اصلا.. من فقط...میخواستم زندگیم مثل قبل باشه...من دلم برا مامانم..بابام و از همه مهمتر برا الکس تنگ شده..
با شنیدن اسم الکس شوک رفت..و هیچی نگفت
رز : لطفا..بزار برم..
که نتونست خشمشو نگه داره و بلند گفت
هیونجین : جایی نمیری باشه!؟ تا وقتی پدر لعنتیت مدارکو نیاره نمیزارم پاتو از اینجا بزاری بیرون!
ترسیده بودم و بازم بغض گرفتم
چشمام بخاطر جمع شدن اشک ها براق شده بود و به چشمای هم خیره بودیم
جرعتمو برداشتم و بلند شدم با داد گفتم
رز : باشهه هرکاری میخوای بکننن سنگدللل
حرف آخرم باعث شد انگار ناراحت شه..
میخواستم برم که دستمو گرفت و برگردوندم صورتامون فاصله خیلی کمی داشتن
آروم زمزمه کرد
هیونجین : اسم شخصی که روی سنگ حک بشه..هيچوقت پاک نميشه..
و بعد خودش دستمو ول کردو رفت
انگار زیاده روی کردم...
لعنت به من
چاره ای نداشتم به اتاق خودم رفتم
.
ویو هیونجین :
اون درمورد من..اصلا هیچی نمیدونه.. هه سنگدل؟! مسخرس مسخره دخترهیه آه... چون فقط دوستش دارم کاری باهاش نمیکنم وگرنه الان زیر خاک بود...
میل خونه رفتنو نداشتم و تصمیم گرفتم برم بار تا یکم خوش باشم که غیر ممکن بود
معمولا همیشه تا 7 پیک چیزیم نميشد اما این یکی زیادی بود و باعث شد مست بشم
حواسم سر جاش نبود و بادیگاردم زنگ زدم تا منو ببره
.
وارد خونه شدم و جسممو انداختم رو کاناپه
خیلی خسته بودم اما بازم دلم نوشیدنی میخواست ساعت 1 صبح بود حتما رز هم خوابه..
ویو رز : منتظر هیونجین بودم تا بیاد خونه بخاطر حرفم میخواستم ازش معذرت خواهی کنم همش نگاهم روی ساعت بود اما هنوزم خبری از هوانگ نبود رز:کجاست پس ؟؟؟
ساعت 1 بود هنوزم نیومده بود
صدایی شنیدم
هیون : اجوماااا برام همون همیشگیو بیار
فهمیدم که اومده گذاشتم یزره بگذره تا برم اتاقش باهاش حرف بزنم بعد از یک ربع از اتاقم اومدم بیرون به سمت اتاق اون رفتم و چند تقه ای به در زدم اما هیچ صدایی نشنیدم درشو باز کردم اما هیونجین نبود
ممکنه سالن باشه؟
از پله ها آروم اومدم پایین درست حدس زدم
آروم پیشش رفتم که روی میز یه بطری شرا.ب و یه لیوان بود خودشم لم داده بود به کاناپه و چشماش بسته بود
آروم گفتم
رز : هیونجینا..
لایه چشماشو آروم باز کرد
هیون : هوم؟
رز : معذرت میخوام اگه صبح از دستم ناراحت شدی...
پوزخندی زد
هیون : بیا اینجا
ترسیده به سمتش رفتم که....
۱۱.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.