فیک خانواده سانو p8
فیک خانواده سانو_p8
سانزو بیشترین رای رو اورد🗿
مایکی: خیالت راحت شین...
شین همینطوری توی فستیوال دنبال ات میگشت که یهو دید ات با سویا و ناهویا دارن بازی میکنن که جایزه ببرن[خودااااااا😭💜]
شین هیچی نگفت و رفت پیش مایکی که ات بتونه خوش بگذرونه*
بعد رفتم پیش مایکی
مایکی: ات رو پیدا کردی؟
شین: اره پیداش کردم پیش ناهویا و سویا داشت بازی میکرد
مایکی: عه *گاز از دوریاکی*
فلش بک*
از زبان ات:
همینطوری وایساده بودم شین و مایکی رو نگا میکردم که حوصلم سر رفت و رفتم وسط فستیوال و یهو دوتا از اون پسرای تومان که روشون کراش زده بودمو دیدم و یکی از اونا *ناهویا* اومد و گفت: میخوای با داداش من بریم جایزه بگیریم؟ من تورو توی تومان دیدم خواهر مایکی اره؟
ات: ارهههه ممنوننننن بله
سویا به یکی از غرفه های بازی اشاره کرد و گفت: بیاید بریم اونو بازی کنیم!
روی تابلو: بازی پرتابببب!!!! توپ رو پرت کنید و جایزه ببریدددددد!!!!
سویا اومد جلو و پولو داد و غرفه دار پنج تا توپ داد دستش
سویا کل توپا رو پرت کرد ولی نتونست بزنه به بطری ها
بعد ناهویا اومد و توپ اولو زد ولی نتونست
ات: ناهویااااا میشه اون پاندا رو برام بگیری؟ سرخ شد*
ناهویا لبخند زد و گفت: باشه ات چان
توپ دومو زد ولی نتونست
ولی وقتی توپ سومو رو پرتاب کرد بطری ها شکستن!😐
ناهویا و ات: هورااااااااااااععععععع
ناهویا به پاندا اشاره کرد و غرفه دار با وجود اینکه به بطری ها چسب زده بود که نیفتن و پول مفت بخوره پاندا رو داد به ناهویا
ناهویا پاندا رو داد به ات و گفت: دیدی ات چان؟!
ات هم پاندا رو بغل کرد و با ناهویا و سویا رفتن بستنی خوردن
ات: ای وای دیر شد من باید برم پیش شین و مایکی ببخشید
ناهویا و سویا: خداحافظ ات چاننننن
ات: خداحافظظظظظ
ات رفت گشت و مایکی و شین رو پیدا کرد
مایکی: اتتتتت چانننن اونا که بهت چیزی نگفتن هااااا؟؟؟؟
ات: نه بابا... اصن تو چیکار دارییییی پدصگگگگ
یهو مایکی به پشت سر ات خیره شد*
ات: ما... مای... مایکی.... چی.... شده؟؟؟!!!!
مایکی: عه وااااا سانزوعه که
سانزو دستشو گذاشت رو شونه ات و گفت: سلامممم اتتتتت چاننننن
ات هم برگشت و گفت: س... سل... سلام
[خب در مورد بعدش باید فک کنم پس لایک به ۱۴ برسه]
سانزو بیشترین رای رو اورد🗿
مایکی: خیالت راحت شین...
شین همینطوری توی فستیوال دنبال ات میگشت که یهو دید ات با سویا و ناهویا دارن بازی میکنن که جایزه ببرن[خودااااااا😭💜]
شین هیچی نگفت و رفت پیش مایکی که ات بتونه خوش بگذرونه*
بعد رفتم پیش مایکی
مایکی: ات رو پیدا کردی؟
شین: اره پیداش کردم پیش ناهویا و سویا داشت بازی میکرد
مایکی: عه *گاز از دوریاکی*
فلش بک*
از زبان ات:
همینطوری وایساده بودم شین و مایکی رو نگا میکردم که حوصلم سر رفت و رفتم وسط فستیوال و یهو دوتا از اون پسرای تومان که روشون کراش زده بودمو دیدم و یکی از اونا *ناهویا* اومد و گفت: میخوای با داداش من بریم جایزه بگیریم؟ من تورو توی تومان دیدم خواهر مایکی اره؟
ات: ارهههه ممنوننننن بله
سویا به یکی از غرفه های بازی اشاره کرد و گفت: بیاید بریم اونو بازی کنیم!
روی تابلو: بازی پرتابببب!!!! توپ رو پرت کنید و جایزه ببریدددددد!!!!
سویا اومد جلو و پولو داد و غرفه دار پنج تا توپ داد دستش
سویا کل توپا رو پرت کرد ولی نتونست بزنه به بطری ها
بعد ناهویا اومد و توپ اولو زد ولی نتونست
ات: ناهویااااا میشه اون پاندا رو برام بگیری؟ سرخ شد*
ناهویا لبخند زد و گفت: باشه ات چان
توپ دومو زد ولی نتونست
ولی وقتی توپ سومو رو پرتاب کرد بطری ها شکستن!😐
ناهویا و ات: هورااااااااااااععععععع
ناهویا به پاندا اشاره کرد و غرفه دار با وجود اینکه به بطری ها چسب زده بود که نیفتن و پول مفت بخوره پاندا رو داد به ناهویا
ناهویا پاندا رو داد به ات و گفت: دیدی ات چان؟!
ات هم پاندا رو بغل کرد و با ناهویا و سویا رفتن بستنی خوردن
ات: ای وای دیر شد من باید برم پیش شین و مایکی ببخشید
ناهویا و سویا: خداحافظ ات چاننننن
ات: خداحافظظظظظ
ات رفت گشت و مایکی و شین رو پیدا کرد
مایکی: اتتتتت چانننن اونا که بهت چیزی نگفتن هااااا؟؟؟؟
ات: نه بابا... اصن تو چیکار دارییییی پدصگگگگ
یهو مایکی به پشت سر ات خیره شد*
ات: ما... مای... مایکی.... چی.... شده؟؟؟!!!!
مایکی: عه وااااا سانزوعه که
سانزو دستشو گذاشت رو شونه ات و گفت: سلامممم اتتتتت چاننننن
ات هم برگشت و گفت: س... سل... سلام
[خب در مورد بعدش باید فک کنم پس لایک به ۱۴ برسه]
۷.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.