فیک ازدواج اجباری پارت ۲۰
بریم ادامه فیک
بعد با یونگی رفتیم تا صبحونه درست کنیم کلی با شوخی صبحونه رو درست کردیم و خوردیم و میز رو جمع کردم ظرفارو سجین و یونگی شستن بعد من رفتم توی اتاق تا یکم استراحت کنم این روزا خیلی سرم درد میکرد که سجین وارد اتاقم شد
سجین= مامانی ی چیزی بگم
ا.ت= بگو عزیزم
سجین= تو بابارو دوست داری
با این حرفش ق دقیقه نفسم قطع شد
ا.ت= برای چی این سوال رو میپرسی
سجین= چون وقتی بابارو میبنی قرمز میشی باهاش بهتر حرف میزنی امروزم که توی تخت برای اولین بار باهم خوابیدید
با این حرف های سجین فهمیدم توی این چند وقت چقد ضایع بودم که خودم خجالت کشیدم
سجین= حالا بابارو دوست داری
ا.ت= آره دوسش دارم ولی هیچ بهش نگو
سجین= باشه مامانی
بعد سجین از اتاق من رفت بیرون
از زبون سجین
از اتاق مامانی اومدم بیرون درست فکر کرده بودم مامان بابارو دوست داره حالا باید برم سراغ بابا ببینم اونم مامان رو دوست داره یا نه به طرف اتاق بابا راه افتادم و در زدم وارد شدم
سجین= بابا ی سوال بپرسم
یونگی= بپرس
سجین= تو مامان رو دوست داری
یونگی= چرا یه همیچین سوالی میپرسی معلومه من مامانت رو عین دوست دوست دارم
سجین= نه عین دوست منظورم از اون دوست داشتن هاست که زن و شوهر همدیگرو دوست دارن
یونگی= آره دوسش دارم اونوقت چتور
سجین= هیچی فقد تو مامان خیلی صمیمی تر شدید برای همین امروز هم پیش هم خوابیدید
یونگی=باشه
از اتاق بابا اومدم بیرون باید ی نقشه ای میکشیدم تا اونا بهم دیگه اعتراف کنن همدیگرو دوست دارن باید ی فکری میکردم ولی چجوری
سجین=آهان آقای لی میدونه چجوری کمکمون کنه
خوب بچه ها ی توضیح درباره آقای لی بدم زمانی که سجین پیش خالش بوده آقای لی به سجین کمک میکرده تا هر چیزی که میاره بفروشه برای همین میتونه از آقای لی کم بگیره لی همون لی مین هو نیست ها اشتباه نگیرید
به لطف مامان بابا من ی تبلت داشتم پس باید با اون زنگ میزدم خدارو شکر که شمارش رو حفظ بودم
سجین= الو سلام آقای لی
آقای لی = سلام شما
سجین= سجینم آقای لی
آقای لی = سجین خودتی کجایی من چقد نگرانت شدم
سجین= بعدا براتون توضیح میدم من فقد کمک میخوام تا مامان بابام بهم دیگه بگن همدیگرو دوست دارن
آقای لی = تو کی مامان بابا دار شدی شیطون
سجین= گفتم که بعدا براتون توضیح میدم
آقای لی = چه کمکی از من بر میاد
سجین= شما باید بهم کمک کنید
آقای لی = خوب میشنوم
من کل ماجرارو برای آقای لی تعریف کردم و اون قبول کرد حالا وقتشه که وارد نقشه بشم بلخره که بهم میگین همدیگرو دوست دارین
خوب بریم به زمان حال توی خونه
داشتم خونه رو تمیز میکردم گرد گیری میکردم بعداز نیم ساعت گرد گیری ردی مبل نشستم ولی خاکی شده بودم باید میرفتم حموم پاشیدم وسیله های گرد گیری رو گذاشتم سر جاش و رفتم طبقه بالا و رفتم داخل اتاقم وارد حموم شدم و لباس هامو در آوردم رفتم زیر دوش بعداز نیم ساعت از حموم اومدم بیرون حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم و رفتم جلوی آینه داشتم کرم پوستم رو میزدم که در باز شد خیلی ترسیدم که دیدم یونگی
یونگی= ببخشید ا.ت حواسم نبود معذرت میخوام
ا.ت= اشکالی نداره حالا برای چی اینجوری اومدی
یونگی= ساعتم رو بر دارم توی شرکت جلسه دارم
ا.ت= باشه بیا برش دار
بعداز اینکه ساعت رو برداشت از اتاق خارج شد منم نفسم رو دادم بیرون
ا.ت= خاک به سرم من بالا تنم معلوم بود لعنتی
از زبون یونگی
از اتاق ا.ت اومدم بیرون وقتی بدنش رو دیدم چصپقد سفید بود ی تشر به خودم اومدم و با عجله به طرف بیرون رفتم و سوار ماشین شدم و به شرکت رفتم
خوب خوب اینم پارت امروز امید وارم خوشتون بیاد لایک ابرو به ۲۰ تا برسونید...
بعد با یونگی رفتیم تا صبحونه درست کنیم کلی با شوخی صبحونه رو درست کردیم و خوردیم و میز رو جمع کردم ظرفارو سجین و یونگی شستن بعد من رفتم توی اتاق تا یکم استراحت کنم این روزا خیلی سرم درد میکرد که سجین وارد اتاقم شد
سجین= مامانی ی چیزی بگم
ا.ت= بگو عزیزم
سجین= تو بابارو دوست داری
با این حرفش ق دقیقه نفسم قطع شد
ا.ت= برای چی این سوال رو میپرسی
سجین= چون وقتی بابارو میبنی قرمز میشی باهاش بهتر حرف میزنی امروزم که توی تخت برای اولین بار باهم خوابیدید
با این حرف های سجین فهمیدم توی این چند وقت چقد ضایع بودم که خودم خجالت کشیدم
سجین= حالا بابارو دوست داری
ا.ت= آره دوسش دارم ولی هیچ بهش نگو
سجین= باشه مامانی
بعد سجین از اتاق من رفت بیرون
از زبون سجین
از اتاق مامانی اومدم بیرون درست فکر کرده بودم مامان بابارو دوست داره حالا باید برم سراغ بابا ببینم اونم مامان رو دوست داره یا نه به طرف اتاق بابا راه افتادم و در زدم وارد شدم
سجین= بابا ی سوال بپرسم
یونگی= بپرس
سجین= تو مامان رو دوست داری
یونگی= چرا یه همیچین سوالی میپرسی معلومه من مامانت رو عین دوست دوست دارم
سجین= نه عین دوست منظورم از اون دوست داشتن هاست که زن و شوهر همدیگرو دوست دارن
یونگی= آره دوسش دارم اونوقت چتور
سجین= هیچی فقد تو مامان خیلی صمیمی تر شدید برای همین امروز هم پیش هم خوابیدید
یونگی=باشه
از اتاق بابا اومدم بیرون باید ی نقشه ای میکشیدم تا اونا بهم دیگه اعتراف کنن همدیگرو دوست دارن باید ی فکری میکردم ولی چجوری
سجین=آهان آقای لی میدونه چجوری کمکمون کنه
خوب بچه ها ی توضیح درباره آقای لی بدم زمانی که سجین پیش خالش بوده آقای لی به سجین کمک میکرده تا هر چیزی که میاره بفروشه برای همین میتونه از آقای لی کم بگیره لی همون لی مین هو نیست ها اشتباه نگیرید
به لطف مامان بابا من ی تبلت داشتم پس باید با اون زنگ میزدم خدارو شکر که شمارش رو حفظ بودم
سجین= الو سلام آقای لی
آقای لی = سلام شما
سجین= سجینم آقای لی
آقای لی = سجین خودتی کجایی من چقد نگرانت شدم
سجین= بعدا براتون توضیح میدم من فقد کمک میخوام تا مامان بابام بهم دیگه بگن همدیگرو دوست دارن
آقای لی = تو کی مامان بابا دار شدی شیطون
سجین= گفتم که بعدا براتون توضیح میدم
آقای لی = چه کمکی از من بر میاد
سجین= شما باید بهم کمک کنید
آقای لی = خوب میشنوم
من کل ماجرارو برای آقای لی تعریف کردم و اون قبول کرد حالا وقتشه که وارد نقشه بشم بلخره که بهم میگین همدیگرو دوست دارین
خوب بریم به زمان حال توی خونه
داشتم خونه رو تمیز میکردم گرد گیری میکردم بعداز نیم ساعت گرد گیری ردی مبل نشستم ولی خاکی شده بودم باید میرفتم حموم پاشیدم وسیله های گرد گیری رو گذاشتم سر جاش و رفتم طبقه بالا و رفتم داخل اتاقم وارد حموم شدم و لباس هامو در آوردم رفتم زیر دوش بعداز نیم ساعت از حموم اومدم بیرون حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم و رفتم جلوی آینه داشتم کرم پوستم رو میزدم که در باز شد خیلی ترسیدم که دیدم یونگی
یونگی= ببخشید ا.ت حواسم نبود معذرت میخوام
ا.ت= اشکالی نداره حالا برای چی اینجوری اومدی
یونگی= ساعتم رو بر دارم توی شرکت جلسه دارم
ا.ت= باشه بیا برش دار
بعداز اینکه ساعت رو برداشت از اتاق خارج شد منم نفسم رو دادم بیرون
ا.ت= خاک به سرم من بالا تنم معلوم بود لعنتی
از زبون یونگی
از اتاق ا.ت اومدم بیرون وقتی بدنش رو دیدم چصپقد سفید بود ی تشر به خودم اومدم و با عجله به طرف بیرون رفتم و سوار ماشین شدم و به شرکت رفتم
خوب خوب اینم پارت امروز امید وارم خوشتون بیاد لایک ابرو به ۲۰ تا برسونید...
۲۶.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.