رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت۱۴
____________
ویو ا/ت
از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه با یونا شروع کردیم حرف زدن که دیدم کوک رفت
*تمام ماجرا رو سیر تا پیازشو تعریف میکنه*
یونا: عجب داستانی.... راستی گفتی این چندتا دوست داره چطورین مثل خودشن؟ دوست دختر ندارن؟
ا/ت: خوب اخلاق که متفاوته ولی اونجوری که دخترا میگن خیلی هواسشون بهشون هست بعدشم ۶ نفر که ۵ نفر دوست دختر دارن ۲ نفر هم که ازدواج کردن
یونا: اون که دوست دختر نداره کیه؟
ا/ت:*عکسش رو نشون میده* ایشونه پسر خیلی جذابه موندم چرا هنوز سینگله
یونا: واییی نگاش کن این چرا اینقدر جذابه عررر من مرگگگ میخوامش........ا/ت میتونی جورش کنی لطفا
ا/ت: وقتی کار پیدا کردی واسه شیرینی اونو جور میکنم خوبه؟
یونا: *تا میخواست جواب بده گوشیش زنگ خورد* .. بله بفرماید....... واقعا ممنونم.... مطمعن باشید پشیمون نمیشید
*بیب بیب بیب* ا/ت جورش کن کارم جور شد
ا/ت: یعنی شانس داریا
که دیدم کوک صدام زد گفت بچه ها میخوان بیان سریع دست یونا رو گرفتم و بردم بالا که کوک گفت هواسم باشه منم گفتم نگران نباشه
یونا: ا/ت داری چیکار میکنی مهمون دارید مثلا
ا/ت: مگه نمیخواستی پسره رو جور کنم کل پسرا قراره بیان پس آماده شو زود باش
رفتم سمت کمد
ا/ت: این خوبه نظرت؟
یونا: مطمعنی بد نمیشه کو... یعنی شوهرت چیزی نمیگه لباس تو هم هست
ا/ت: راست میگی بزار
سریع رفتم اتاق کوک بهش داستان رو گفتم اونم قبول کرد یسسس
ا/ت: مشکلی نیست بپوش منم برم لباسم رو بپوشم
دیگه من رفتم حموم یونا هم میخواست بره اونم رفت بعدش با یونا حاضر شدیم و کمی آرایش کردیم و موهامون رو حالت دادیم خیلی خوشگل شده بودیم(عکس مناسب پیدا کنم میزارم)
ساعت ۶ بود الاناست که بیان با یونا رفتیم پایین
یونا:مطمعنی بد نمیشه
ا/ت: نه بابا نترس.... فقط بیا اولش طوری رفتار کنیم که انگار نفهمیدیم اومدن
زنگ در خورد اجوما اومد منو یونا هم مشغول حرف زدن و خندیدن الکی شدیم که یکی گفت
انا: دوست جدید پیدا کردی مارو فراموش کردی؟
ا/ت: اناااا سلام عزیزم خوبی؟
آنا: عالی
جنی و جیسو و لیسا و رزی: ماهم اینجا هویجیم
ا/ت: نه بیاید معرفی کنم ..... خوب دوستان این بهترین دوست من یونا هستش اینا هم آنا و جنی و جیسو و لیسا و رزی هستن *دقت دقت بلک پینک نیست *
همه: خوشبختیم
یونا: منم
جیسو: یه سوال تو چرا اینقدر خوشگلی؟
یونا: عا ممنونم*خجالت*
آنا: پیس جنی فکر کنم این جین رو از سینگلی در بیاره *اروم در گوشش*
جنی: آره موافقم*اروم*
ا/ت: هی چی پچ پچ میکنی
تهیونگ: انگار ا/ت خانم به کل ما رو فراموش کرده
ا/ت: نه بابا داریم باهم آشنا میشیم ... خوب یونا جان ایشون تهیونگه و اینم دوست دخترشه*به آنا اشاره میکنه*
تهیونگ: سلام
۳ اسلاید اول کارهای یونا
۳ اسلاید بعد ا/ت
شرط ۵ لایک ۱۰ کامنت
ویو ا/ت
از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه با یونا شروع کردیم حرف زدن که دیدم کوک رفت
*تمام ماجرا رو سیر تا پیازشو تعریف میکنه*
یونا: عجب داستانی.... راستی گفتی این چندتا دوست داره چطورین مثل خودشن؟ دوست دختر ندارن؟
ا/ت: خوب اخلاق که متفاوته ولی اونجوری که دخترا میگن خیلی هواسشون بهشون هست بعدشم ۶ نفر که ۵ نفر دوست دختر دارن ۲ نفر هم که ازدواج کردن
یونا: اون که دوست دختر نداره کیه؟
ا/ت:*عکسش رو نشون میده* ایشونه پسر خیلی جذابه موندم چرا هنوز سینگله
یونا: واییی نگاش کن این چرا اینقدر جذابه عررر من مرگگگ میخوامش........ا/ت میتونی جورش کنی لطفا
ا/ت: وقتی کار پیدا کردی واسه شیرینی اونو جور میکنم خوبه؟
یونا: *تا میخواست جواب بده گوشیش زنگ خورد* .. بله بفرماید....... واقعا ممنونم.... مطمعن باشید پشیمون نمیشید
*بیب بیب بیب* ا/ت جورش کن کارم جور شد
ا/ت: یعنی شانس داریا
که دیدم کوک صدام زد گفت بچه ها میخوان بیان سریع دست یونا رو گرفتم و بردم بالا که کوک گفت هواسم باشه منم گفتم نگران نباشه
یونا: ا/ت داری چیکار میکنی مهمون دارید مثلا
ا/ت: مگه نمیخواستی پسره رو جور کنم کل پسرا قراره بیان پس آماده شو زود باش
رفتم سمت کمد
ا/ت: این خوبه نظرت؟
یونا: مطمعنی بد نمیشه کو... یعنی شوهرت چیزی نمیگه لباس تو هم هست
ا/ت: راست میگی بزار
سریع رفتم اتاق کوک بهش داستان رو گفتم اونم قبول کرد یسسس
ا/ت: مشکلی نیست بپوش منم برم لباسم رو بپوشم
دیگه من رفتم حموم یونا هم میخواست بره اونم رفت بعدش با یونا حاضر شدیم و کمی آرایش کردیم و موهامون رو حالت دادیم خیلی خوشگل شده بودیم(عکس مناسب پیدا کنم میزارم)
ساعت ۶ بود الاناست که بیان با یونا رفتیم پایین
یونا:مطمعنی بد نمیشه
ا/ت: نه بابا نترس.... فقط بیا اولش طوری رفتار کنیم که انگار نفهمیدیم اومدن
زنگ در خورد اجوما اومد منو یونا هم مشغول حرف زدن و خندیدن الکی شدیم که یکی گفت
انا: دوست جدید پیدا کردی مارو فراموش کردی؟
ا/ت: اناااا سلام عزیزم خوبی؟
آنا: عالی
جنی و جیسو و لیسا و رزی: ماهم اینجا هویجیم
ا/ت: نه بیاید معرفی کنم ..... خوب دوستان این بهترین دوست من یونا هستش اینا هم آنا و جنی و جیسو و لیسا و رزی هستن *دقت دقت بلک پینک نیست *
همه: خوشبختیم
یونا: منم
جیسو: یه سوال تو چرا اینقدر خوشگلی؟
یونا: عا ممنونم*خجالت*
آنا: پیس جنی فکر کنم این جین رو از سینگلی در بیاره *اروم در گوشش*
جنی: آره موافقم*اروم*
ا/ت: هی چی پچ پچ میکنی
تهیونگ: انگار ا/ت خانم به کل ما رو فراموش کرده
ا/ت: نه بابا داریم باهم آشنا میشیم ... خوب یونا جان ایشون تهیونگه و اینم دوست دخترشه*به آنا اشاره میکنه*
تهیونگ: سلام
۳ اسلاید اول کارهای یونا
۳ اسلاید بعد ا/ت
شرط ۵ لایک ۱۰ کامنت
۱۱.۵k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.