پارت: 32
رسیدیم به شرکت یون سوک رفتیم همه بادیگاردارو کشتیم رفتیم سمت انبار یکی از اسلحه هارو برداشتم نگاش کردم
هانا: عمو اینا اصل نیس
هیون بین: یعنی چی اصل نیس؟ اومد پیشم اسلحه رو از دستم گرف
کوک و چان هم اومدن
هیون: عوضی اسلحه تقلبی بهمون داده
کوک: اسلحه هارو ببریم کره؟
هیون بین: ارع
بادیگاردا اومدن اسلحه هارو برداشتن
هیون بین: بچه ها همین امشب برمیگردیم با هواپیما شخصی
همه: اوکی
رفتیم عمارت وسایلامونو از عمارت برداشتیم رفتیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم برگشتیم کره
ویو وقتی رسیدن کره
از هواپیما درومدیم ساعت10صبح بود خوب میدونستم اون
مردکو چیکار کنم فقط دستم بهش برسه
رفتیم خونه بابابزرگ زن عموم مارو دید تعجب کرد(اسم مامان کوک یادم نیس پس هه جی مینویسم)
هه جی: سلام شما اینجا چیکار میکنید
هیون بین، هانا، چان، کوک: سلام
رفتیم داخل
هانا: زن عمو بابابزرگ کجاس
هه جی: بالا تو اتاقشه
هرچهار تامون رفتیم اتاق بابابزرگ در زدیم رفتیم داخل
جون وو: عه شماها کی اومدین همین دیروز رفتین
هانا: بابابزرگ اون عوضی بهمون اسلحه تقلبی داده
جون وو: یون سوک؟
هیون بین: نع اون لی بیشرف
جون وو: میدونم چیکارش کنم، اماده بشید بریم عمارت شمالی
همه: باشه
هانا: بابابزرگ من میرم خونه خودم اونجا اماده میشم با چان میایم
جون وو: باشه دخترم
منو چان و کوک زدیم بیرون کوکم پیش باببزرگ اینا زندگی نمیکرد رفتیم خونه یه راس رفتم اتاقم دوش گرفتم لباس پوشیدم موهامو خشک کردم اومدم دیدم چانم امادس منتظره منه
چان:بریم؟
هانا: اوهوم
پرش زمانی وقتی رسیدن عمارت شمالی
جون وو: خب اون لی حرومزاده
مین هو: بابا بچه اینجا نشسته
جین: اینا ده برابر سنشون میدونن راحت باشین
جون وو: حالا هرچی، خب لی بهمون اسلحه تقلبی داده
هیون بین:الانم باید اسلحه هارو ببریم بدیم بهش اسلحه واقعی ازش بگیریم اگرم ندادو قبول نکرد که تقلبین اونجاش دیگه «اشاره به شوگا و هانا» فرشته های مرگمون وارد عمل میشن
شوگا، هانا: اوکی
هانا: حالا کی میریم؟
مین هو: شماها جایی نمیاین خودمون میریم
همه: واسه چی؟
جون وو: چون خودمون میخوایم اینو حل کنیم
همه: اوکی
جون وو: خب ما میریم واسه امشب اماده بشیم شماها میمونین
همه: ارع
هانا: من نمیمونم میخوام برم کار دارم
چان: پس منم میام
هانا: خب پس پاشو بریم
هانا: عمو اینا اصل نیس
هیون بین: یعنی چی اصل نیس؟ اومد پیشم اسلحه رو از دستم گرف
کوک و چان هم اومدن
هیون: عوضی اسلحه تقلبی بهمون داده
کوک: اسلحه هارو ببریم کره؟
هیون بین: ارع
بادیگاردا اومدن اسلحه هارو برداشتن
هیون بین: بچه ها همین امشب برمیگردیم با هواپیما شخصی
همه: اوکی
رفتیم عمارت وسایلامونو از عمارت برداشتیم رفتیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم برگشتیم کره
ویو وقتی رسیدن کره
از هواپیما درومدیم ساعت10صبح بود خوب میدونستم اون
مردکو چیکار کنم فقط دستم بهش برسه
رفتیم خونه بابابزرگ زن عموم مارو دید تعجب کرد(اسم مامان کوک یادم نیس پس هه جی مینویسم)
هه جی: سلام شما اینجا چیکار میکنید
هیون بین، هانا، چان، کوک: سلام
رفتیم داخل
هانا: زن عمو بابابزرگ کجاس
هه جی: بالا تو اتاقشه
هرچهار تامون رفتیم اتاق بابابزرگ در زدیم رفتیم داخل
جون وو: عه شماها کی اومدین همین دیروز رفتین
هانا: بابابزرگ اون عوضی بهمون اسلحه تقلبی داده
جون وو: یون سوک؟
هیون بین: نع اون لی بیشرف
جون وو: میدونم چیکارش کنم، اماده بشید بریم عمارت شمالی
همه: باشه
هانا: بابابزرگ من میرم خونه خودم اونجا اماده میشم با چان میایم
جون وو: باشه دخترم
منو چان و کوک زدیم بیرون کوکم پیش باببزرگ اینا زندگی نمیکرد رفتیم خونه یه راس رفتم اتاقم دوش گرفتم لباس پوشیدم موهامو خشک کردم اومدم دیدم چانم امادس منتظره منه
چان:بریم؟
هانا: اوهوم
پرش زمانی وقتی رسیدن عمارت شمالی
جون وو: خب اون لی حرومزاده
مین هو: بابا بچه اینجا نشسته
جین: اینا ده برابر سنشون میدونن راحت باشین
جون وو: حالا هرچی، خب لی بهمون اسلحه تقلبی داده
هیون بین:الانم باید اسلحه هارو ببریم بدیم بهش اسلحه واقعی ازش بگیریم اگرم ندادو قبول نکرد که تقلبین اونجاش دیگه «اشاره به شوگا و هانا» فرشته های مرگمون وارد عمل میشن
شوگا، هانا: اوکی
هانا: حالا کی میریم؟
مین هو: شماها جایی نمیاین خودمون میریم
همه: واسه چی؟
جون وو: چون خودمون میخوایم اینو حل کنیم
همه: اوکی
جون وو: خب ما میریم واسه امشب اماده بشیم شماها میمونین
همه: ارع
هانا: من نمیمونم میخوام برم کار دارم
چان: پس منم میام
هانا: خب پس پاشو بریم
۱۳.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.