و عجیب سهراب میخواند
هبوط....میگفت بدوش من بگذار
دچار گرمی گفتار بود
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف «طور» میآید
و از حرارت «تَکْلْیْم» در تب و تاب است....
چه باید گفت جز اینکه سهراب
برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت.
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست...
«..تکه های از هشت کتاب مسافر..سهراب سپهری»
دچار گرمی گفتار بود
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف «طور» میآید
و از حرارت «تَکْلْیْم» در تب و تاب است....
چه باید گفت جز اینکه سهراب
برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت.
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست...
«..تکه های از هشت کتاب مسافر..سهراب سپهری»
۳۳.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.