دست نیافتنی
دست نیافتنی 🖤
part26
فردا
از زبان ات
از بیمارستان مرخص شدم تهیونگ با بیمارستان حساب کرد چون هنوز تو شوک بودم و کاملا به بهبودی کامل و به سلامت قبلم نرسیده بودم هنوز اثراتش روم بود
دکتر اول اومد و بهم گفت که این خودکشی نا موفق و تمامی سختی ها و اندوه هایی که تو زندگی داشتم روم اثرات خیلی منفی گذاشته و به افسردگی دچار شدم و اگه هرچه سریعتر بهش رسیدگی نکنم و جلوشو نگیرم فرقی با بیمارای به جنون رسیده ی روان و اعصاب ندارم
وقتی مادرم بخاطر به دنیا اومدن من مرد پدرو خیلی اذیت کرد و زجرم می داد از اونجا افسردگی گرفتم وقتی هم با جئونگ هی ازدواج کرد که یه مدت افسردگیم اوج گرفت ولی بعدها بهبود پیدا کرد ولی وقتی تهیونگ رفت آمریکا دوباره افسردگیم برگشت اما اینبار شدتش خیلی بالاتر از دفعات قبلی بود و فقط می تونستم خودمو با قرص و دارو آروم می کنم
دکتر دوباره بهم داروهای جدیدی داد و گفت که به موقع بخورم شون و اصلا پشت گوش نندازم
به دکتر گفتم که در این باره هیچی به کسی نگه یه زور تونستم دهنشو ببندم و قرص نگه دارن که به هیچکس چیزی درباره ی بیماریم نگه
چلسی بازومو گرفته بود و از بیمارستان آوردم بیرون تهیونگو دیدم که به ماشینش تکیه داده بود عینک دودیش رو زده بود اصلا نمی تونستم احساساتش رو درک کنم بی توجه به من سوار ماشین شد
توقف کردم که چلسی گفت: باید بریم خونه همه منتظرتن
چلسی اینو برای دلخوشیم میگفت وگرنه می دونم تو اون خونه هیچکس چشم دیدار منو نداره
ات: من سوال اون ماشین نمیشم نمی خوام جایی باشم که تهیونگ هم اونجا هست این... این باعث میشه حالم بدتر شه
چلسی بهم لبخند زد: تهیونگ دلش برات خیلی تنگ شده بهش یه فرصت جدید بده بزار اشتباهات گذشتش رو جبران کنه اون بهت خیلی نیاز داره باور کن که من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم و نمیگم تهیونگ واقعاً خیلی خیلی عاشقته ات وقتی تو کما بودی اصلا آروم و قرار نداشت هر روز هر ساعت هر دقیقه با هر ثانیش همش می اومد پیش تو ولی چون تو خواب بودی ندیدیش اون از خودش هم بیزار شده بود تو این مدت خیلی اذیت شد... ات لطفاً برگرد پیشش منم طاقت ندارم برادرمو تو این حال و روز بدش ببینم (همش دروغ پشت دروغ ولی از جهتی هم هنوز یکم دل صاب مردم پیش تهیونگ بود)
باید بهش یه شانس دوباره بدم؟ اون بارها خودش به بختش پشت کرد صبر و تحمل منم حدی داره دیگه نمی خوام با تهیونگ باشم دیگه برای داشتنش ازش التماس نمیکنم که پیشم بمونه و هر روز هر لحظه رفتاراشو به چشم ببینمو تحمل کنم
ات: من دیگه دلم نمی خواد پیشش باشم... این برای هر دوتامون بهتره این طوری دیگه هیچ کدوم مون اذیت نمیکشم و خودمو مقصر اتفاقات و فاصله های توی رابطمون نمی کنیم... من نمی خوام با تهیونگ برم
امروز خیلییییی پارت گذاشتم پس
شرط پارت های بعد ۹۵ تایی شدن :)
part26
فردا
از زبان ات
از بیمارستان مرخص شدم تهیونگ با بیمارستان حساب کرد چون هنوز تو شوک بودم و کاملا به بهبودی کامل و به سلامت قبلم نرسیده بودم هنوز اثراتش روم بود
دکتر اول اومد و بهم گفت که این خودکشی نا موفق و تمامی سختی ها و اندوه هایی که تو زندگی داشتم روم اثرات خیلی منفی گذاشته و به افسردگی دچار شدم و اگه هرچه سریعتر بهش رسیدگی نکنم و جلوشو نگیرم فرقی با بیمارای به جنون رسیده ی روان و اعصاب ندارم
وقتی مادرم بخاطر به دنیا اومدن من مرد پدرو خیلی اذیت کرد و زجرم می داد از اونجا افسردگی گرفتم وقتی هم با جئونگ هی ازدواج کرد که یه مدت افسردگیم اوج گرفت ولی بعدها بهبود پیدا کرد ولی وقتی تهیونگ رفت آمریکا دوباره افسردگیم برگشت اما اینبار شدتش خیلی بالاتر از دفعات قبلی بود و فقط می تونستم خودمو با قرص و دارو آروم می کنم
دکتر دوباره بهم داروهای جدیدی داد و گفت که به موقع بخورم شون و اصلا پشت گوش نندازم
به دکتر گفتم که در این باره هیچی به کسی نگه یه زور تونستم دهنشو ببندم و قرص نگه دارن که به هیچکس چیزی درباره ی بیماریم نگه
چلسی بازومو گرفته بود و از بیمارستان آوردم بیرون تهیونگو دیدم که به ماشینش تکیه داده بود عینک دودیش رو زده بود اصلا نمی تونستم احساساتش رو درک کنم بی توجه به من سوار ماشین شد
توقف کردم که چلسی گفت: باید بریم خونه همه منتظرتن
چلسی اینو برای دلخوشیم میگفت وگرنه می دونم تو اون خونه هیچکس چشم دیدار منو نداره
ات: من سوال اون ماشین نمیشم نمی خوام جایی باشم که تهیونگ هم اونجا هست این... این باعث میشه حالم بدتر شه
چلسی بهم لبخند زد: تهیونگ دلش برات خیلی تنگ شده بهش یه فرصت جدید بده بزار اشتباهات گذشتش رو جبران کنه اون بهت خیلی نیاز داره باور کن که من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم و نمیگم تهیونگ واقعاً خیلی خیلی عاشقته ات وقتی تو کما بودی اصلا آروم و قرار نداشت هر روز هر ساعت هر دقیقه با هر ثانیش همش می اومد پیش تو ولی چون تو خواب بودی ندیدیش اون از خودش هم بیزار شده بود تو این مدت خیلی اذیت شد... ات لطفاً برگرد پیشش منم طاقت ندارم برادرمو تو این حال و روز بدش ببینم (همش دروغ پشت دروغ ولی از جهتی هم هنوز یکم دل صاب مردم پیش تهیونگ بود)
باید بهش یه شانس دوباره بدم؟ اون بارها خودش به بختش پشت کرد صبر و تحمل منم حدی داره دیگه نمی خوام با تهیونگ باشم دیگه برای داشتنش ازش التماس نمیکنم که پیشم بمونه و هر روز هر لحظه رفتاراشو به چشم ببینمو تحمل کنم
ات: من دیگه دلم نمی خواد پیشش باشم... این برای هر دوتامون بهتره این طوری دیگه هیچ کدوم مون اذیت نمیکشم و خودمو مقصر اتفاقات و فاصله های توی رابطمون نمی کنیم... من نمی خوام با تهیونگ برم
امروز خیلییییی پارت گذاشتم پس
شرط پارت های بعد ۹۵ تایی شدن :)
۷.۴k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.