Part[13]
Part[13]
لبخند مصنوعی شکلی زد و گفت:برید بگردید،وایسادید چی رو نگا بکنید؟
هرسه نفرشون از هم جدا شدن. خیلی دور نشدن و داخل عمارت نرفتن.
اما یونگی همونجا ایستاد.
بعد از دور شدن مین هو و هوسوک دوباره روی صندلی نشست و گفت:لعنت بهت مین چی کار داری میکنی؟ می خوای امشب رو هم کوفت دوستات کنی؟
احمق!
چشماش رو بست و لش کردو سرش رو به عقب انداخت.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد افکار منفیش رو دور بندازه.
سنگینی رو روی پاهاش احساس کرد.
چشماش رو باز کرد و با صدای بلند گفت:آلیسسسسس؟
آلیس دختری بود ک ب یونگی چشم داشت و دختر دوست مادرش بود.
آلیس رو بینی یونگی زد و گفت:حالت چطوره فاکر؟
مغزش فرمان نمی داد.
+ف فاکر؟
آلیس کمی فکر کردو گفت:امممم شما ها بهش چی میگین؟اها. اوپا.
اوپا؟
یونگی خشکش زده بود.
آلیس نزدیک صورتش شد،اما تا خواست اون رو ببوسه یونگی او را از پاهاش پایین انداخت و ایستاد:گمشو دختره ی هرزه!
صداش انقدر بلند بود ک چند نفر متوجه شدن صدا از کدوم طرفه.
هوسوک ب یونگی نگاه کرد و با مین هو ب سمتش دویدن..
کنارش ایستادن
=چی شده؟؟
رگ های گردن یونگی برامده شده بود.
+خیلی عصبی.
سمتش رفت و دستش رو گرفت. گفت:هی مستر بیا برگردیم عمارت...آروم باش.
یونگی دستش رو از دست هوسوک بیرون کشید و غرید:یه کار نیمه تموم دارم...
بین جمعیت رفت و دنبال سوجون گشت.
بالاخره پیداش کرد:پیدات کردم حـ*رومزاده.
سوجون رو بهش کردو با خنده گفت:اوه! مستر.
حال برایان چطوره؟آخرین بار تو دانشگاه بودی.
یونگی اسلحش رو با سرعت بیرون کشید.
دستی روی کتفش اومد و گفت:یادت باشه مستر.
تو فقط برای ی انتقام ساده اینجایی...نه قتل!
به حرف ویکتور گوش سپرد.
گلوله ایی به کتفش زد.
سوجون زمین افتاد و گفت:چرا انقدر عوضی بازی درمیاری مسترررر؟
یونگی با صدای بلند گفت:عوضی منم یاتو مرتیکه حرومزاده؟
تو به برایان صدمه زدی...دقیقا وقتی میدونستی خط قرمز منه!
هوسوک جلو اومد و کشیدش عقب:کافیه مستر،کافیه!
یونگی دستش رو از دستش بیرون کشید و سمتش رفت.
#مینیونگی
#جانگهوسوک
#قانونسیاهمسترمین
لبخند مصنوعی شکلی زد و گفت:برید بگردید،وایسادید چی رو نگا بکنید؟
هرسه نفرشون از هم جدا شدن. خیلی دور نشدن و داخل عمارت نرفتن.
اما یونگی همونجا ایستاد.
بعد از دور شدن مین هو و هوسوک دوباره روی صندلی نشست و گفت:لعنت بهت مین چی کار داری میکنی؟ می خوای امشب رو هم کوفت دوستات کنی؟
احمق!
چشماش رو بست و لش کردو سرش رو به عقب انداخت.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد افکار منفیش رو دور بندازه.
سنگینی رو روی پاهاش احساس کرد.
چشماش رو باز کرد و با صدای بلند گفت:آلیسسسسس؟
آلیس دختری بود ک ب یونگی چشم داشت و دختر دوست مادرش بود.
آلیس رو بینی یونگی زد و گفت:حالت چطوره فاکر؟
مغزش فرمان نمی داد.
+ف فاکر؟
آلیس کمی فکر کردو گفت:امممم شما ها بهش چی میگین؟اها. اوپا.
اوپا؟
یونگی خشکش زده بود.
آلیس نزدیک صورتش شد،اما تا خواست اون رو ببوسه یونگی او را از پاهاش پایین انداخت و ایستاد:گمشو دختره ی هرزه!
صداش انقدر بلند بود ک چند نفر متوجه شدن صدا از کدوم طرفه.
هوسوک ب یونگی نگاه کرد و با مین هو ب سمتش دویدن..
کنارش ایستادن
=چی شده؟؟
رگ های گردن یونگی برامده شده بود.
+خیلی عصبی.
سمتش رفت و دستش رو گرفت. گفت:هی مستر بیا برگردیم عمارت...آروم باش.
یونگی دستش رو از دست هوسوک بیرون کشید و غرید:یه کار نیمه تموم دارم...
بین جمعیت رفت و دنبال سوجون گشت.
بالاخره پیداش کرد:پیدات کردم حـ*رومزاده.
سوجون رو بهش کردو با خنده گفت:اوه! مستر.
حال برایان چطوره؟آخرین بار تو دانشگاه بودی.
یونگی اسلحش رو با سرعت بیرون کشید.
دستی روی کتفش اومد و گفت:یادت باشه مستر.
تو فقط برای ی انتقام ساده اینجایی...نه قتل!
به حرف ویکتور گوش سپرد.
گلوله ایی به کتفش زد.
سوجون زمین افتاد و گفت:چرا انقدر عوضی بازی درمیاری مسترررر؟
یونگی با صدای بلند گفت:عوضی منم یاتو مرتیکه حرومزاده؟
تو به برایان صدمه زدی...دقیقا وقتی میدونستی خط قرمز منه!
هوسوک جلو اومد و کشیدش عقب:کافیه مستر،کافیه!
یونگی دستش رو از دستش بیرون کشید و سمتش رفت.
#مینیونگی
#جانگهوسوک
#قانونسیاهمسترمین
۳.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.