🌺حکایت علامه حلی - ملاقات با امام مهدی(عج)🌺
** حکایت ها وقصه های کسانی است که در زمان غیبت کبری به خدمت حضرت امام مهدی(عج) رسیدند. چه، کسانی که در حال تشرف آن حضرت را شناختند ویا بعد از جدایی از روی قرائن حتمی مشخص شدکه حضرت مهدی(عج)بوده است **
** حکایت ششم : علامه حلّی **
* سید شهید قاضی نور الله شوشتری در (مجالس المؤمنین) در ضمن احوالات آیة الله علامه حلّی گفته که: در زمان علامه حلی یکی از علمای اهل سنت کتابی در ردّ مذهب شیعه نوشته بود ودر مجالس، برای مردم می خواند وباعث گمراهی آنان می شد. از طرفی کتاب را هم در اختیار کسی نمی گذاشت تا علمای شیعه نتوانند ایرادی وارد کنند یا جوابی بر آن بنویسند. علامه حلی، بدنبال وسیله ای برای بدست آوردن آن کتاب بود. به همین جهت در مجلس درس آن شخص حاضر می شد وبرای حفظ ظاهر، خود را شاگرد او می خواند.
روزی علاقه بین استاد وشاگرد را بهانه ای قرار داد برای گرفتن کتاب مذکور وبه دلیل اینکه آن شخص نمی خواست جواب رد به او بدهد گفت: قسم خورده ام که این کتاب را بیشتر از یک شب به کسی ندهم.
جناب شیخ هم آن یک شب را غنیمت دانست وسعی کرد از آن نهایت استفاده را بنماید کتاب را گرفت وبه خانه برد که در آن شب تا آنجا که ممکن است از روی کتاب رونویسی کند. وقتی شروع به نوشتن آن کرد وشب به نیمه رسید خواب بر شیخ غلبه کرد در این حال حضرت صاحب الامر (علیه السلام) آمدند وبه شیخ فرمودند: (کتاب را برای من بگذار وتو بخواب).
وقتی شیخ از خواب بیدار شد رونویسی آن کتاب بواسطه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) تمام شده بود.
مؤلف گوید: این حکایت را در کشکول فاضل المعی علی بن ابراهیم مازندرانی معاصر علامه مجلسی به طور دیگری دیدم وآن این گونه است که آن جناب از یکی از بزرگان کتابی را خواست که نسخه ای از روی آن تهیه کند. او از دادن کتاب خودداری می کرد تا آنکه به طور اتّفاقی موافقت کرد، آنهم مشروط بر اینکه بیشتر از یک شب پیش او نماند. در صورتیکه نسخه برداری از آن کتاب یک سال یا بیشتر وقت می برد. سپس علامه آن کتاب را به منزل آورد وشروع به نوشتن آن کرد وچند صفحه از آن را نوشت. در حالی که بسیار خسته بود ومیل شدیدی به استراحت داشت، دید مردی به شکل وشمایل اهل حجاز از در وارد شد وسلام کرد ونشست.
آن شخص گفت: (ای شیخ تو برای من در این ورقها سطر (خط) بکش ومن می نویسم) وشیخ برای او خط می کشید واو می نوشت واز شدّت سرعت نویسنده، شیخ به او نمی رسید (از او جا می ماند) وقتی صبح شد کتاب کاملاً پایان یافته بود وبعضی گفته اند که: وقتی شیخ خسته شد، خوابید ووقتی بیدار شد دید کتاب نوشته شده است. بنا بر بعضی روایات، علامه در پایان کتاب نقشی را بعنوان امضاء چنین مشاهده می کند: (کتَبه الحُجَّة) یعنی حجّت خدا آنرا نگاشت. (والله اعلم).
** حکایت ششم : علامه حلّی **
* سید شهید قاضی نور الله شوشتری در (مجالس المؤمنین) در ضمن احوالات آیة الله علامه حلّی گفته که: در زمان علامه حلی یکی از علمای اهل سنت کتابی در ردّ مذهب شیعه نوشته بود ودر مجالس، برای مردم می خواند وباعث گمراهی آنان می شد. از طرفی کتاب را هم در اختیار کسی نمی گذاشت تا علمای شیعه نتوانند ایرادی وارد کنند یا جوابی بر آن بنویسند. علامه حلی، بدنبال وسیله ای برای بدست آوردن آن کتاب بود. به همین جهت در مجلس درس آن شخص حاضر می شد وبرای حفظ ظاهر، خود را شاگرد او می خواند.
روزی علاقه بین استاد وشاگرد را بهانه ای قرار داد برای گرفتن کتاب مذکور وبه دلیل اینکه آن شخص نمی خواست جواب رد به او بدهد گفت: قسم خورده ام که این کتاب را بیشتر از یک شب به کسی ندهم.
جناب شیخ هم آن یک شب را غنیمت دانست وسعی کرد از آن نهایت استفاده را بنماید کتاب را گرفت وبه خانه برد که در آن شب تا آنجا که ممکن است از روی کتاب رونویسی کند. وقتی شروع به نوشتن آن کرد وشب به نیمه رسید خواب بر شیخ غلبه کرد در این حال حضرت صاحب الامر (علیه السلام) آمدند وبه شیخ فرمودند: (کتاب را برای من بگذار وتو بخواب).
وقتی شیخ از خواب بیدار شد رونویسی آن کتاب بواسطه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) تمام شده بود.
مؤلف گوید: این حکایت را در کشکول فاضل المعی علی بن ابراهیم مازندرانی معاصر علامه مجلسی به طور دیگری دیدم وآن این گونه است که آن جناب از یکی از بزرگان کتابی را خواست که نسخه ای از روی آن تهیه کند. او از دادن کتاب خودداری می کرد تا آنکه به طور اتّفاقی موافقت کرد، آنهم مشروط بر اینکه بیشتر از یک شب پیش او نماند. در صورتیکه نسخه برداری از آن کتاب یک سال یا بیشتر وقت می برد. سپس علامه آن کتاب را به منزل آورد وشروع به نوشتن آن کرد وچند صفحه از آن را نوشت. در حالی که بسیار خسته بود ومیل شدیدی به استراحت داشت، دید مردی به شکل وشمایل اهل حجاز از در وارد شد وسلام کرد ونشست.
آن شخص گفت: (ای شیخ تو برای من در این ورقها سطر (خط) بکش ومن می نویسم) وشیخ برای او خط می کشید واو می نوشت واز شدّت سرعت نویسنده، شیخ به او نمی رسید (از او جا می ماند) وقتی صبح شد کتاب کاملاً پایان یافته بود وبعضی گفته اند که: وقتی شیخ خسته شد، خوابید ووقتی بیدار شد دید کتاب نوشته شده است. بنا بر بعضی روایات، علامه در پایان کتاب نقشی را بعنوان امضاء چنین مشاهده می کند: (کتَبه الحُجَّة) یعنی حجّت خدا آنرا نگاشت. (والله اعلم).
۴.۵k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.