کافه پروکوپ فصل دوم/پارت ۳
اسلاید بعد: کاترین
از زبان کاترین:
یه هفته از فوت مادربزرگم گذشت... توی این یه هفته فقط توی اتاق مادربزرگم مینشستم و صبح تا شب گریه میکردم... هم برای اون.. هم برای خودم زار میزدم... حالا دیگه تو این دنیا فقط خودمم و خودم... وقتی به کوچیکی خودم و وسعت این دنیا فکر میکنم میترسم... و وقتی یادم میاد که حتی یک نفرو ندارم که خانوادم باشه خیلی بیشتر میترسم.... حرفای مادربزرگم حقیقت بود... من سه سال پیش که جونگکوک رو رد کردم بعد از مدت کوتاهی پشیمون شدم و میخواستم برم ازش عذرخواهی کنم ولی دیگه دیر شده بود... از پاریس رفته بودن... تصمیم گرفتم رو حرفم بمونم و فراموشش کنم ولی نشد...حالا نمیدونم باید چیکار کنم... تردید و دودلی داره دیوونم میکنه...از یه طرف تمام وجودم منو میکشه به سمتی که جونگکوک هست... از یه طرف غرورم و ترس از رد شدن مانعم میشه... اما اونیکه همه چیو خراب کرد من بودم... بنابراین حقمه اگه واکنش بدی از طرفش ببینم... هر لحظه که یادم میفته نوازش دستاش چقدر بهم آرامش تزریق میکرد دلم میخواد همون لحظه برم دنبالش و به هر قیمتی که شده دوباره به دستش بیارم... آخه هیچکس مثل اون نبود!!! هیچکس...
از زبان جونگکوک:
کنسرتامون تو آمریکا دیگه تموم شده بود و داشتیم برمیگشتیم کره... چندین ساعت تو هواپیما بودیم... همگی با خستگی تمام برگشتیم خونه هامون تا استراحت کنیم...
توی راه یونگی هیونگ گفت: اوه من انقد خستم که دو روز فقط میخوام بخوابم
نامجون: فک کنم هممون به استراحت نیاز داریم تا ریکاوری بشیم
جیهوپ: هفته دیگه تو سئول کنسرت داریم... باید تمرین کنیم... دو روز استراحت زیاده
تهیونگ: من همه رقصا رو بلدم هیونگ... میشه کمتر تمرین کنم؟
جیهوپ: اصلا نمیشه... از فردا میای سر تمرین....جیمین شی توام دیر نکنی تو همیشه دیر میای
جیمین: هیونگ الان باید اینا رو بگی حتما؟ خستگیمون در بره باشه
جین: آهههه بازم رقص... آرزو میکنم یه روزی بیاد نرقصم
جونگکوک: جین هیونگ
جین: بله
جونگکوک: اون روز فقط وقتیه که پیر شده باشی
جین: خودم میدونم ازتون بزرگترم نمیخواد انقد تکرارش کنی... ولی اون موقعم خوشتیپم قطعا
جونگکوک: اپ کورسه (😂😆)...
بلاخره همگی به خونه هامون برگشتیم منم کلیدو انداختم تو در آپارتمانم و وارد شدم...
بمی رو گذاشته بودم پیش برادرم چون مدت طولانی آمریکا بودیم نمیشد تو خونه نگهش دارم... تنها کاری که کردم این بود که تیشرتمو درآوردم و خودمو انداختم روی تخت و خوابیدم...
از زبان تهیونگ:
منم خسته بودم و میخواستم استراحت کنم... همیشه توی کنسرت با آرمیا بهمون خوش میگذره ولی بعدش خستگی عجیبی به تنم میمونه... از وقتی دبیو کردیم هنوز به این شدت خستگی عادت نکردم... همیشه شاکی میشم از دست برنامه های سخت کاریمون... ولی تا با لذتاش روبرو میشم همه چی یادم میره...
از زبان کاترین:
یه هفته از فوت مادربزرگم گذشت... توی این یه هفته فقط توی اتاق مادربزرگم مینشستم و صبح تا شب گریه میکردم... هم برای اون.. هم برای خودم زار میزدم... حالا دیگه تو این دنیا فقط خودمم و خودم... وقتی به کوچیکی خودم و وسعت این دنیا فکر میکنم میترسم... و وقتی یادم میاد که حتی یک نفرو ندارم که خانوادم باشه خیلی بیشتر میترسم.... حرفای مادربزرگم حقیقت بود... من سه سال پیش که جونگکوک رو رد کردم بعد از مدت کوتاهی پشیمون شدم و میخواستم برم ازش عذرخواهی کنم ولی دیگه دیر شده بود... از پاریس رفته بودن... تصمیم گرفتم رو حرفم بمونم و فراموشش کنم ولی نشد...حالا نمیدونم باید چیکار کنم... تردید و دودلی داره دیوونم میکنه...از یه طرف تمام وجودم منو میکشه به سمتی که جونگکوک هست... از یه طرف غرورم و ترس از رد شدن مانعم میشه... اما اونیکه همه چیو خراب کرد من بودم... بنابراین حقمه اگه واکنش بدی از طرفش ببینم... هر لحظه که یادم میفته نوازش دستاش چقدر بهم آرامش تزریق میکرد دلم میخواد همون لحظه برم دنبالش و به هر قیمتی که شده دوباره به دستش بیارم... آخه هیچکس مثل اون نبود!!! هیچکس...
از زبان جونگکوک:
کنسرتامون تو آمریکا دیگه تموم شده بود و داشتیم برمیگشتیم کره... چندین ساعت تو هواپیما بودیم... همگی با خستگی تمام برگشتیم خونه هامون تا استراحت کنیم...
توی راه یونگی هیونگ گفت: اوه من انقد خستم که دو روز فقط میخوام بخوابم
نامجون: فک کنم هممون به استراحت نیاز داریم تا ریکاوری بشیم
جیهوپ: هفته دیگه تو سئول کنسرت داریم... باید تمرین کنیم... دو روز استراحت زیاده
تهیونگ: من همه رقصا رو بلدم هیونگ... میشه کمتر تمرین کنم؟
جیهوپ: اصلا نمیشه... از فردا میای سر تمرین....جیمین شی توام دیر نکنی تو همیشه دیر میای
جیمین: هیونگ الان باید اینا رو بگی حتما؟ خستگیمون در بره باشه
جین: آهههه بازم رقص... آرزو میکنم یه روزی بیاد نرقصم
جونگکوک: جین هیونگ
جین: بله
جونگکوک: اون روز فقط وقتیه که پیر شده باشی
جین: خودم میدونم ازتون بزرگترم نمیخواد انقد تکرارش کنی... ولی اون موقعم خوشتیپم قطعا
جونگکوک: اپ کورسه (😂😆)...
بلاخره همگی به خونه هامون برگشتیم منم کلیدو انداختم تو در آپارتمانم و وارد شدم...
بمی رو گذاشته بودم پیش برادرم چون مدت طولانی آمریکا بودیم نمیشد تو خونه نگهش دارم... تنها کاری که کردم این بود که تیشرتمو درآوردم و خودمو انداختم روی تخت و خوابیدم...
از زبان تهیونگ:
منم خسته بودم و میخواستم استراحت کنم... همیشه توی کنسرت با آرمیا بهمون خوش میگذره ولی بعدش خستگی عجیبی به تنم میمونه... از وقتی دبیو کردیم هنوز به این شدت خستگی عادت نکردم... همیشه شاکی میشم از دست برنامه های سخت کاریمون... ولی تا با لذتاش روبرو میشم همه چی یادم میره...
۱۲.۷k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.