پارت۱۵:)
کنار دریا نشسته بودیم
پاهامو روی شن های خیس گذاشته بودم بدون هیچ کفشی و هراز گاهی بخاطر موج هایس که میومد پاهام خیس می شد
آروم نگاهی به تهیونگ انداختم که به ماه کامل خیره شده بود اما ماه من اون بود صورتش به قدری کامل و زیبا بود که نمیتونستم یک لحظه بهش خیره نشم
_ا/ت ازت خوشم میاد
حس می کردم دارم منفجر میشم از خوشحالی
+از...ازمن؟واقعا؟
_اره...ازت خوشم میاد ولی اینکه عاشقت باشم...هنوز نمیدونم
یکمی ناراحت شدم هرچند حق داشت
_ناراحت که نشدی؟
+نه بابا [ناراحت]
_اما چشمات خیسه...بغض کردی؟
+نه خوبم
آروم بغلم کرد و گفت: بهم نشون بده چقدر دوستم داری اونوقت وقتی یک روز ازت فاصله بگیرم می فهمم عاشقتم یا نه
+نمیشه ازم فاصله نگیری؟ حتی ثانیه ای بدون تو واسم سخته
_ا/ت اینو میدونی که هرچی بشه کیم تهیونگ بهترین دوستت میمونه؟
+من نمیخوام دوتا دوست باشیم تهیونگ چون من عاشقتم
ازش جدا شدم با لبخند نگام می کرد
+چرا اینجوری نگام می کنی؟
_دوست دارم نگات کنم..بده؟
از زبان راوی
با پشت انگشت های بلندش صورت لطیف دختر رو نوازش می کرد بود و دخترک چشماشو بست و تمام این حس قشنگ رو وارد وجودش کرد
_موهات...چشمات...لبات...میدونی چقد خوشگلن؟
_میگم...امشب هتل بگیریم؟
.............................................
از زبان ا/ت
تخت خواب خوب و بزرگی بود فقط حیف یکی بود و دونفره بود
حالا هردوتامون خجالت می کشیدیم و نمیدونستیم چیکار کنیم
_تو روی تخت بخواب
+تو چیکار می کنی پس؟
_من...آمممم....نمیدونم خب یه کاری می کنم
نگاهی به اتاق انداختم مبل برای قد بلند تهیونگ زیادی کوچولو بود شاید من هم توی اون جا نمیشدم چه برسه به تهیونگ
اما تخت خواب بزرگ بود و هردومون میتونستیم بخوابیم سمت کمد رفتم و چندتا بالشت برداشتم
_چیکار می کنی ا/ت؟
بالشت هارو روی تخت گذاشتم : ببین تهیونگ این قسمت مال منه اون طرف مال تو اینجوری توهم میتونی خوب بخوابی
_امیدوارم تو شب بغلم نکنی[خنده]
+کی خواست تورو بغل کنه[خجالت]
+ببینیم و تعریف کنیم
دوتامون روی تخت دراز کشیده بودیم اما پشت بهم دیگه: تهیونگ به نظرت پدرامون چیکار می کنن؟
_نمیدونم... بخواب وقت واسه فکر کردن به اونا زیاده
+اما من نگرانتم...پدرت از من خوشش نمیاد درسته؟
_پدرم زیادی روی درسم حساسه قول میدم وقتی دانشگام تموم بشه اجازه میده باهات ازدواج کنم حتی!
+اووووهوو وایسا من و تو هنوز نامزد هم نیستیم تو داری حرف از ازدواج می زنی
_خب دوست دخترم باش
+فکر کنم پدرم از این چیزا بدش میاد
_الیته که بدشون میاد اگه نه اینجوری بیرونمون نمی کردن...
_دیگه بگیر بخواب شبت بخیر
+شب بخیر
صبح که چشمامو باز کردم یه چیز محکمی رو بغل کرده بودم آروم آروم پلک زدم و ای داد بیداددد
تهیونک رو بغل کرده بودم اونم با لبخند بهم نگاه می کرد
_صبح بخیر
+[جیغ]
سریع ازش جدا شدم
_چتههه؟
+ب.. ببخشید
از زبان تهیونگ
حقیقتا وقتی بیدار شدم دیدم محکم بغلم کرده و سرشو برده توی سینم حس خیلی خوبی داشتم پس نیازی نیست بگه ببخشید
_اوهوم دیدی گفتم بغلم می کنی گفتی نه
پاهامو روی شن های خیس گذاشته بودم بدون هیچ کفشی و هراز گاهی بخاطر موج هایس که میومد پاهام خیس می شد
آروم نگاهی به تهیونگ انداختم که به ماه کامل خیره شده بود اما ماه من اون بود صورتش به قدری کامل و زیبا بود که نمیتونستم یک لحظه بهش خیره نشم
_ا/ت ازت خوشم میاد
حس می کردم دارم منفجر میشم از خوشحالی
+از...ازمن؟واقعا؟
_اره...ازت خوشم میاد ولی اینکه عاشقت باشم...هنوز نمیدونم
یکمی ناراحت شدم هرچند حق داشت
_ناراحت که نشدی؟
+نه بابا [ناراحت]
_اما چشمات خیسه...بغض کردی؟
+نه خوبم
آروم بغلم کرد و گفت: بهم نشون بده چقدر دوستم داری اونوقت وقتی یک روز ازت فاصله بگیرم می فهمم عاشقتم یا نه
+نمیشه ازم فاصله نگیری؟ حتی ثانیه ای بدون تو واسم سخته
_ا/ت اینو میدونی که هرچی بشه کیم تهیونگ بهترین دوستت میمونه؟
+من نمیخوام دوتا دوست باشیم تهیونگ چون من عاشقتم
ازش جدا شدم با لبخند نگام می کرد
+چرا اینجوری نگام می کنی؟
_دوست دارم نگات کنم..بده؟
از زبان راوی
با پشت انگشت های بلندش صورت لطیف دختر رو نوازش می کرد بود و دخترک چشماشو بست و تمام این حس قشنگ رو وارد وجودش کرد
_موهات...چشمات...لبات...میدونی چقد خوشگلن؟
_میگم...امشب هتل بگیریم؟
.............................................
از زبان ا/ت
تخت خواب خوب و بزرگی بود فقط حیف یکی بود و دونفره بود
حالا هردوتامون خجالت می کشیدیم و نمیدونستیم چیکار کنیم
_تو روی تخت بخواب
+تو چیکار می کنی پس؟
_من...آمممم....نمیدونم خب یه کاری می کنم
نگاهی به اتاق انداختم مبل برای قد بلند تهیونگ زیادی کوچولو بود شاید من هم توی اون جا نمیشدم چه برسه به تهیونگ
اما تخت خواب بزرگ بود و هردومون میتونستیم بخوابیم سمت کمد رفتم و چندتا بالشت برداشتم
_چیکار می کنی ا/ت؟
بالشت هارو روی تخت گذاشتم : ببین تهیونگ این قسمت مال منه اون طرف مال تو اینجوری توهم میتونی خوب بخوابی
_امیدوارم تو شب بغلم نکنی[خنده]
+کی خواست تورو بغل کنه[خجالت]
+ببینیم و تعریف کنیم
دوتامون روی تخت دراز کشیده بودیم اما پشت بهم دیگه: تهیونگ به نظرت پدرامون چیکار می کنن؟
_نمیدونم... بخواب وقت واسه فکر کردن به اونا زیاده
+اما من نگرانتم...پدرت از من خوشش نمیاد درسته؟
_پدرم زیادی روی درسم حساسه قول میدم وقتی دانشگام تموم بشه اجازه میده باهات ازدواج کنم حتی!
+اووووهوو وایسا من و تو هنوز نامزد هم نیستیم تو داری حرف از ازدواج می زنی
_خب دوست دخترم باش
+فکر کنم پدرم از این چیزا بدش میاد
_الیته که بدشون میاد اگه نه اینجوری بیرونمون نمی کردن...
_دیگه بگیر بخواب شبت بخیر
+شب بخیر
صبح که چشمامو باز کردم یه چیز محکمی رو بغل کرده بودم آروم آروم پلک زدم و ای داد بیداددد
تهیونک رو بغل کرده بودم اونم با لبخند بهم نگاه می کرد
_صبح بخیر
+[جیغ]
سریع ازش جدا شدم
_چتههه؟
+ب.. ببخشید
از زبان تهیونگ
حقیقتا وقتی بیدار شدم دیدم محکم بغلم کرده و سرشو برده توی سینم حس خیلی خوبی داشتم پس نیازی نیست بگه ببخشید
_اوهوم دیدی گفتم بغلم می کنی گفتی نه
۱۳.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.