"•میکاپر من•" "•پارت9•"
قسمت نهم:
نامرا رنگ نگاهش هم متعجب شد و هم غمگین ــ راست میگی؟. کتی ــ اره. نامرا نگاه غمگینشو ازم گرفت و به نقطه نا معلومی خیره شد ــ کتی من کار دارم بعدا باهات حرف میزنم. این غمگین بودنش نشون از این میداد که به جونگ کوک بی حس نیست لبخند رضایت مندانه ای زدم و به سمت کوکی حرکت کردم. کتی ــ هی کوک شیری پسر. جونگ کوک که از ماجرا خبر نداشت متعجب گفت ــ یعنی چی؟. کتی ــ خو من یه نقشه دارم.نقشه رو براش توضیح دادم،کوک بشکنی زدن و گفت ــ دختر تو معرکه ای. ژستی به خودم گرفتم ــ من اینم دیگه. جونگ کوک چینی به بینش داد ــ اههه چه ژست زشتی. هردو باهم زدیم زیر خنده. کتی ــ کوکی الان فک کنم نزدیکای ضبط باشه بهتره بری آماده شی. کوکی سری تکون داد و منم ازش جدا شدم و به سمت تهیونگ رفتم.
تهیونگ:
رفتای کاترین رو زیر نظر داشتم چرا با کوک اونقدر صمیمیه کوک از دخترا تا حد امکان دوری میکرد اما با کتی تا مرحله بگو و بخند هم رفته، کلافه چنگی زدم به موهام اصلا به من چه کاترین فقط در حد میکاپر منه ولی این دلیل نمیشه که روش غیرت نداشته باشم،،، همینجور که داشتم نگاهشون میکردم که متوجه شدم کتی داره میاد سمتم زود رد نگاهمو به درخت روبه روم دادم.متوجه کتی که الان کنارم ایستاده بود شدم صدای خندش تو گوشم پیچید ــ وای آقای کیم دقیقا این درخته چی داره که بهش زل زدین.نگاهمو از درخت گرفتم و بهش نگاه کردم فاصله بینمون رو به یه قدم طی کردم سرمو کمی بردم نزدیک و با لحن شیطون گفتم ــ میخوای به تو نگاه کنم. چشمای گربه ایش گرد شد ــ من! من که چیز دیدنی ندارم. با تموم شدن حرفش یه قدم رفت عقب ــ بهتره امادتون کنم. خودمو صاف کرد و دوتا دستمو تو جیبای شلوارم فرو کردم ــ میخوای لباسامم عوض کن. نیششو باز کرد و گفت ــ جدی میگین؟وااای خیلی دوست دارم ببینم شما سیکس پک دارین یا نه. برای چند ثانیه از این همه پرو یا سرخوشی یا شایدم خل بودن این دختر تعجب کردم، کتی وقتی تعجب منو دید مشت نرمی به بازوم زد ــ نترسید اونقدرا بی حیا نیستم.با لبخند پسر کشش ازم دور شد داشتم به رفتنش نگاه کردم و زیر لبم گفتم ــ ناکس از پشتم خیلی قشنگه. دست کسی دور گردنم حلقه شد ــ کی از پشت قشنگه. به شوگا نگاهی انداختم که شیطون نگام میکرد ــ ای بی ادب به پشت دختر مردم چشم داری. خودمو جم و جور کردم و گفتم ــ اصلا داشتم به سنجابا میگفتم. شوگا نگاهی به دور و اطرافش انداخت ــ من اینجا سنجابی نمیبینم. ای خدا چرا سوتی دادم اونم جلوی شوگا میخواستم بحثو عوض کنم و گفتم ــ هیونگ الان موقع ضبطه بهتر آماده شیم. شوگا لبخندی زد که من با لبخندش حرصم گرفت ــ ضبط واسه دو روز عقب افتاده. بعد اشارع به اسمون ابری کرد و گفت ــ احتمالش هست که امروز بارون بباره.ته ــ چه خوب پس من میرم این اطراف گشتی بزنم بابای. دستمو تو هوا چرخوندم و ازش فاصله گرفتم نفسمو دادم بیرون ــ تهیونگ این دهن وا موندتو گچ بگیر تا دوباره سوتی نده.
نامرا:
توی چادر نشسته بودم و زانو هامو تو بغلم گرفته بودم و دستمو دور زانو هام حلقه کردم. سرمو گذاشتم روی زانو هام، چشمامو بستم و حرف کتی رو تجزیه و تحلیل کردم ــ کوکی بهم اعتراف کرد که دوستم داره. حرفش همش تو ذهنم اکو میشود دستامو گذاشتم روی گوشام تا صداشو نشنوم، اصلا نفهمیدم کی عاشق شدم اونم عاشق کی جونگ کوک، اولین اشکی که از چشمم چکید استارتی شد برای ریختن بقیه اشکام، پشت دستمو به چشمام کشیدم تا از دست این اشکای سمج راحت شم اما انگار این اشکا هنوز ریختنی بودن و حالا حالا خشک نمیشدن. دستمال پارچه ایم رو از جیبم دراوردم و بینیمو باهاش بالا دادم.همینجور که اشک میریختم و تو فکر بودن یهو با اومدن کوکی داخل چادر از فکر خیال اومدم بیرون و ایستادم، کوکی چند قدمیم ایستاد سرمو پایین گرفته بودم تا اشکامو نبینه ــ نامرا امروز ضبظ لغو شده بهتره استراحت کنی. با دستم سریع اشکامو پاک کردم و سرمو تکون دادم جرعت نداشتم حرف بزنم چون میترسیدم صدام بلرزه یا دوباره بزنم زیر گریه فقط تنها چیزی که این وسط زیادی ضایع بود و گریه کردنمو لو میداد فین فین کردن بینیم بود. کوکی ـ نامرا گریه کردی؟. سرمو به چپ و راست تکون دادم، از بوی تند عطرش میشد فهمید که فاصلش باهام زیاد نیست یهو حس کردم که سرم توسط چیزی به بالا کشیده شد چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم چشمای جذاب و مشکی کوکی بود
نامرا رنگ نگاهش هم متعجب شد و هم غمگین ــ راست میگی؟. کتی ــ اره. نامرا نگاه غمگینشو ازم گرفت و به نقطه نا معلومی خیره شد ــ کتی من کار دارم بعدا باهات حرف میزنم. این غمگین بودنش نشون از این میداد که به جونگ کوک بی حس نیست لبخند رضایت مندانه ای زدم و به سمت کوکی حرکت کردم. کتی ــ هی کوک شیری پسر. جونگ کوک که از ماجرا خبر نداشت متعجب گفت ــ یعنی چی؟. کتی ــ خو من یه نقشه دارم.نقشه رو براش توضیح دادم،کوک بشکنی زدن و گفت ــ دختر تو معرکه ای. ژستی به خودم گرفتم ــ من اینم دیگه. جونگ کوک چینی به بینش داد ــ اههه چه ژست زشتی. هردو باهم زدیم زیر خنده. کتی ــ کوکی الان فک کنم نزدیکای ضبط باشه بهتره بری آماده شی. کوکی سری تکون داد و منم ازش جدا شدم و به سمت تهیونگ رفتم.
تهیونگ:
رفتای کاترین رو زیر نظر داشتم چرا با کوک اونقدر صمیمیه کوک از دخترا تا حد امکان دوری میکرد اما با کتی تا مرحله بگو و بخند هم رفته، کلافه چنگی زدم به موهام اصلا به من چه کاترین فقط در حد میکاپر منه ولی این دلیل نمیشه که روش غیرت نداشته باشم،،، همینجور که داشتم نگاهشون میکردم که متوجه شدم کتی داره میاد سمتم زود رد نگاهمو به درخت روبه روم دادم.متوجه کتی که الان کنارم ایستاده بود شدم صدای خندش تو گوشم پیچید ــ وای آقای کیم دقیقا این درخته چی داره که بهش زل زدین.نگاهمو از درخت گرفتم و بهش نگاه کردم فاصله بینمون رو به یه قدم طی کردم سرمو کمی بردم نزدیک و با لحن شیطون گفتم ــ میخوای به تو نگاه کنم. چشمای گربه ایش گرد شد ــ من! من که چیز دیدنی ندارم. با تموم شدن حرفش یه قدم رفت عقب ــ بهتره امادتون کنم. خودمو صاف کرد و دوتا دستمو تو جیبای شلوارم فرو کردم ــ میخوای لباسامم عوض کن. نیششو باز کرد و گفت ــ جدی میگین؟وااای خیلی دوست دارم ببینم شما سیکس پک دارین یا نه. برای چند ثانیه از این همه پرو یا سرخوشی یا شایدم خل بودن این دختر تعجب کردم، کتی وقتی تعجب منو دید مشت نرمی به بازوم زد ــ نترسید اونقدرا بی حیا نیستم.با لبخند پسر کشش ازم دور شد داشتم به رفتنش نگاه کردم و زیر لبم گفتم ــ ناکس از پشتم خیلی قشنگه. دست کسی دور گردنم حلقه شد ــ کی از پشت قشنگه. به شوگا نگاهی انداختم که شیطون نگام میکرد ــ ای بی ادب به پشت دختر مردم چشم داری. خودمو جم و جور کردم و گفتم ــ اصلا داشتم به سنجابا میگفتم. شوگا نگاهی به دور و اطرافش انداخت ــ من اینجا سنجابی نمیبینم. ای خدا چرا سوتی دادم اونم جلوی شوگا میخواستم بحثو عوض کنم و گفتم ــ هیونگ الان موقع ضبطه بهتر آماده شیم. شوگا لبخندی زد که من با لبخندش حرصم گرفت ــ ضبط واسه دو روز عقب افتاده. بعد اشارع به اسمون ابری کرد و گفت ــ احتمالش هست که امروز بارون بباره.ته ــ چه خوب پس من میرم این اطراف گشتی بزنم بابای. دستمو تو هوا چرخوندم و ازش فاصله گرفتم نفسمو دادم بیرون ــ تهیونگ این دهن وا موندتو گچ بگیر تا دوباره سوتی نده.
نامرا:
توی چادر نشسته بودم و زانو هامو تو بغلم گرفته بودم و دستمو دور زانو هام حلقه کردم. سرمو گذاشتم روی زانو هام، چشمامو بستم و حرف کتی رو تجزیه و تحلیل کردم ــ کوکی بهم اعتراف کرد که دوستم داره. حرفش همش تو ذهنم اکو میشود دستامو گذاشتم روی گوشام تا صداشو نشنوم، اصلا نفهمیدم کی عاشق شدم اونم عاشق کی جونگ کوک، اولین اشکی که از چشمم چکید استارتی شد برای ریختن بقیه اشکام، پشت دستمو به چشمام کشیدم تا از دست این اشکای سمج راحت شم اما انگار این اشکا هنوز ریختنی بودن و حالا حالا خشک نمیشدن. دستمال پارچه ایم رو از جیبم دراوردم و بینیمو باهاش بالا دادم.همینجور که اشک میریختم و تو فکر بودن یهو با اومدن کوکی داخل چادر از فکر خیال اومدم بیرون و ایستادم، کوکی چند قدمیم ایستاد سرمو پایین گرفته بودم تا اشکامو نبینه ــ نامرا امروز ضبظ لغو شده بهتره استراحت کنی. با دستم سریع اشکامو پاک کردم و سرمو تکون دادم جرعت نداشتم حرف بزنم چون میترسیدم صدام بلرزه یا دوباره بزنم زیر گریه فقط تنها چیزی که این وسط زیادی ضایع بود و گریه کردنمو لو میداد فین فین کردن بینیم بود. کوکی ـ نامرا گریه کردی؟. سرمو به چپ و راست تکون دادم، از بوی تند عطرش میشد فهمید که فاصلش باهام زیاد نیست یهو حس کردم که سرم توسط چیزی به بالا کشیده شد چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم چشمای جذاب و مشکی کوکی بود
۲۸.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲