Part 14
ویو ات:
برای این حد از انتقامی بودن ریوجین، چشم غره ای بهش رفتم و بلند شدم.زیر لب جوری که تقریبا همه شنیدن زمزمه کردم:
+یجوری انتقام میگیره انگار نه انگار همین چند دیقه پیش با لذت داشت با دشمنش بوسه فرانسوی میرفت
تغییر حالت چهره رو توی همه حس کردم ولی بی اهمیت ادامه دادم:
+خب، پاشو بدو بدو(روبه جونگکوک)
_چرا از من انتقام میگیری بی فانوس(روبه ریوجین)
*بازد قبل از این فکر اینجاهاش رو میکردی.
وقتی هردو بلند شدیم، کفش هامون رو پوشیدیم و به راه افتادیم.
هنوز ۵ دقیقه هم نشده بود دعوامون شد.
_میترسی، مگه نه؟
+مگه من توام؟
_چون من نیستی ترسویی
+او...او...اون چ...چیه پشت سر...رت
هنوز وسط جمله ام بودم پرید بغلم، نگاهش کردم و با چهره کیوت ترسیده و چشمان بسته اش روبه رو شدم.
+خدای من، کی به کی میگه ترسو
_باشه بابا، مز شجاع(Ms)
+الان میخوای ادای انگلیسی بلد هارو دربیاری؟
_وقتی بلد باشی لازم نیست وانمود کنی
+پس یعنی داری وانمود میکنی
_آیشاااا
خنده حرصی ای کردم و ایستادم.
+وایسا ببینم، الان یعنی تو نمیدونی من مجردم یا متاهل؟
_از کجا باید بدونم، هیچ چیز هرزه ها معلوم نیست، چه برسه به اینکه مجردن یا متاهل
نمیتونستم لحن لرزونم رو کنترل کنم، شنیدن دوباره اون لقب، اونم از لب این فرد، باعث میشد نتونم جلوی بغض کردنم رو بگیرم.
+دوباره این لقب مسخره؟
_چیه؟ انتظار داری آدم حسابت کنم؟ خانم پارک ا.ت باید بهت یادآوری کنم تنها فرق من با اون جونگ کوک قدیم اینه که بزرگتر و جذاب تر شدم، نکنه فکر کردی میمیرم برای چشم و ابروت؟
بدون گفتن هیچ حرفی به راهم ادامه دادم، شاید واقعا راست میگفت، عشق.... مطمئن نیستم بشه اسم این احساسات رو عشق گذاشت، وقتی که از نفرت و کینه درست شدن. همینطور که میرفتم جونگ کوک هم دنبالم میومد و حرف میزد.
_وایسا نکنه واقعا عاشقم شدی؟*خنده*خدای من، ا.ت تو واقعا یه دیوونه ای، سکوت نشانه ی رضاست
+چه فرقی میکنه؟ چه پافشاری کنم چه سکوت، تو حرف خودت رو میزنی
_خشن شدی، ا.ت، چرا انقدر خودت رو کنترل کردی؟ کو اون ا.تی که با پرروئی تمام میومد کلمات رو عین سنگ میکوبید توی صورت کل مدرسه؟
توقف کردم و کلمات رو بزور، جوری که تمام تلاشم رو برای نگه داشتن بغضم کرده بودم به زبون آوردم.
+اون ا.ت و گذشته اش.... خیلی وقته که مردن
بعد از اتمام جمله ام، بلافاصله صدایی مشکوک حواس هردومون رو پرت کرد.
÷ددی جونم تو اینجا چیکار میکنی؟
یک دختر ترسناک با چهره ای آشنا توی فاصله یک متریمون ایستاده بود، اون چهره و لحن، خیلی آشنا بودن، خیلی خیلی زیاد.
÷او منو نشناختین؟
آروم آروم شروع کرد به قدم های آهسته برداشتن.
÷جونگ کوکی، چجوری میتونه دوست دختر و زیر خوابت دو یادت رفته باشه؟هرزه جون، چطوری ممکنه کسی که برات قلدری میکرد رو یادت رفته باشه؟ خدای من خیلی ناراحت شدم
آروم دستش رو روی چونه و شونه های جونگ کوک حرکت میداد و دورش میچرخید. درسته! اون هیونا بود. البته نه هیونای سابق، الان یه دختر ترسناک با موهای مشکی و قرمز و لباسی عجیب بود.
برای این حد از انتقامی بودن ریوجین، چشم غره ای بهش رفتم و بلند شدم.زیر لب جوری که تقریبا همه شنیدن زمزمه کردم:
+یجوری انتقام میگیره انگار نه انگار همین چند دیقه پیش با لذت داشت با دشمنش بوسه فرانسوی میرفت
تغییر حالت چهره رو توی همه حس کردم ولی بی اهمیت ادامه دادم:
+خب، پاشو بدو بدو(روبه جونگکوک)
_چرا از من انتقام میگیری بی فانوس(روبه ریوجین)
*بازد قبل از این فکر اینجاهاش رو میکردی.
وقتی هردو بلند شدیم، کفش هامون رو پوشیدیم و به راه افتادیم.
هنوز ۵ دقیقه هم نشده بود دعوامون شد.
_میترسی، مگه نه؟
+مگه من توام؟
_چون من نیستی ترسویی
+او...او...اون چ...چیه پشت سر...رت
هنوز وسط جمله ام بودم پرید بغلم، نگاهش کردم و با چهره کیوت ترسیده و چشمان بسته اش روبه رو شدم.
+خدای من، کی به کی میگه ترسو
_باشه بابا، مز شجاع(Ms)
+الان میخوای ادای انگلیسی بلد هارو دربیاری؟
_وقتی بلد باشی لازم نیست وانمود کنی
+پس یعنی داری وانمود میکنی
_آیشاااا
خنده حرصی ای کردم و ایستادم.
+وایسا ببینم، الان یعنی تو نمیدونی من مجردم یا متاهل؟
_از کجا باید بدونم، هیچ چیز هرزه ها معلوم نیست، چه برسه به اینکه مجردن یا متاهل
نمیتونستم لحن لرزونم رو کنترل کنم، شنیدن دوباره اون لقب، اونم از لب این فرد، باعث میشد نتونم جلوی بغض کردنم رو بگیرم.
+دوباره این لقب مسخره؟
_چیه؟ انتظار داری آدم حسابت کنم؟ خانم پارک ا.ت باید بهت یادآوری کنم تنها فرق من با اون جونگ کوک قدیم اینه که بزرگتر و جذاب تر شدم، نکنه فکر کردی میمیرم برای چشم و ابروت؟
بدون گفتن هیچ حرفی به راهم ادامه دادم، شاید واقعا راست میگفت، عشق.... مطمئن نیستم بشه اسم این احساسات رو عشق گذاشت، وقتی که از نفرت و کینه درست شدن. همینطور که میرفتم جونگ کوک هم دنبالم میومد و حرف میزد.
_وایسا نکنه واقعا عاشقم شدی؟*خنده*خدای من، ا.ت تو واقعا یه دیوونه ای، سکوت نشانه ی رضاست
+چه فرقی میکنه؟ چه پافشاری کنم چه سکوت، تو حرف خودت رو میزنی
_خشن شدی، ا.ت، چرا انقدر خودت رو کنترل کردی؟ کو اون ا.تی که با پرروئی تمام میومد کلمات رو عین سنگ میکوبید توی صورت کل مدرسه؟
توقف کردم و کلمات رو بزور، جوری که تمام تلاشم رو برای نگه داشتن بغضم کرده بودم به زبون آوردم.
+اون ا.ت و گذشته اش.... خیلی وقته که مردن
بعد از اتمام جمله ام، بلافاصله صدایی مشکوک حواس هردومون رو پرت کرد.
÷ددی جونم تو اینجا چیکار میکنی؟
یک دختر ترسناک با چهره ای آشنا توی فاصله یک متریمون ایستاده بود، اون چهره و لحن، خیلی آشنا بودن، خیلی خیلی زیاد.
÷او منو نشناختین؟
آروم آروم شروع کرد به قدم های آهسته برداشتن.
÷جونگ کوکی، چجوری میتونه دوست دختر و زیر خوابت دو یادت رفته باشه؟هرزه جون، چطوری ممکنه کسی که برات قلدری میکرد رو یادت رفته باشه؟ خدای من خیلی ناراحت شدم
آروم دستش رو روی چونه و شونه های جونگ کوک حرکت میداد و دورش میچرخید. درسته! اون هیونا بود. البته نه هیونای سابق، الان یه دختر ترسناک با موهای مشکی و قرمز و لباسی عجیب بود.
۳.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.