* * زندگی متفاوت
🐾 پارت 45
#paniz
رو کاناپه نشسته بودم جای زخمام خیلی درد میکردن مجبور شدم
دست تنها پانسمانش کنم انگار از شکمم به پایین بی حس شده بودم
در اتاق زده شد خدمتکار اومد تو و سینی سوپ گذاشت رو میز عسلی رفت
واییی سوپ نه من اصن از سوپ خوش نمیاد همونجور گذاشتم بمونه
من حالم سوپ بهم میخورد چند ساعتی همونجا موند و در اخر شب شد
نسیم خیلی خنکی به صورتم خورد و نسیم باد موهام به بازی گرف
به اسمون پر ستاره خیره شدم ماه قشنگ میدرخشید
در اتاق باز شد ولی توجهی نکردم
حضور یه نفر پشت سر خودم حس کردم
حتما رضا بود چون همیشه از عطرش میشناختمش
پانیذ:اومدی ببین چقد قشنگه نه
جوابی ازش نگرفتم حتما تو خیالیش غرق شده
پانیذ:چرا جواب نمیدی
خواستم برگردم که دستمالی رو بینیم دهانم قرار گرف و اون یکی دستش رو شکمم خیلی درد میکرد
ناشناس:اره اومدم دارم به خواستم نزدیک میشم
حالا فهمیدم این رضا نی کم کم دنیا رو سرم میچرخید و سیاهی مطلق.....
#leoreza
ارسلان به شونم زد که نگاهم بردم سمتش
ارسلان:همه چی درست میشه و قضیه رو بهش میگی نگران نباش
سری تکون دادم که اونم با یه چشمک رفت
گوشیم زنگ خورد جواب دادم مهراب بود
رضا: بله
مهراب:من امروز درگیر شرکتم فردا کارو شروع میکنم
رضا:باش
مهراب:راستیی
یکم مکث کرد بعد دوباره جواب داد
مهراب:مراقبش باش
بعد قطع کرد
من با دوتا تخم چشام مواظبش میمونم
برگه ها رو جمع کردم رفتم اتاق کارم
گذاشتم رو میز
در اتاق بستم رفتم واسه شام رو میز نشسته بودیم به بچها که از خدمتکاره پرسیدم
رضا:غذا رو بردی واسش
جوابی ازش دریافت نکردم نگاهی بهش کردم انگار یه چیزی شده بود و کسی به من چیزی نمیگفت
شام خورده شد همه رفتن من موندم با چندتا خدمتکار
همه ی خدمتکارو رد کرد اونم خواست بمونه
رضا: وایسا جواب منو ندادی گفتم غذا رو بردی واسش یا نه
یکمم من من کرد و در آخر لب زد
خدمتکار : اقا اقا خانم تو اتاق نبودن
انگار خون تو بدنم جریان نکرد بر یه لحظه
از جام بلند شدم هجوم بردم سمتش
رضا:یعنی چی که نبود مگه سوپ بردنی اونجا نبود
خدمتکار:چرا بود ولی موقع شام نبود
تنه ای بهش زدم رفتم طبقه ی بالا در اتاق پانیذ باز کردم کسی نبود پنجره باز بود ولی از کسی خبری نبود یه لحظه چشم خورد به زمین که دستبند پانیذ افتاده بود اخه کجا رفته یه دستمال کاغذی هم افتاده بود برش داشتم بوش کردم بوی
اسپری بیهوشی بود یعنی دوزدیدنش
یه یعنی کی دوزدیدتش.....
من اومدممم ببخشید نبودم درگیر امتحان یه کار شخصی بودم😅😄😝
#paniz
رو کاناپه نشسته بودم جای زخمام خیلی درد میکردن مجبور شدم
دست تنها پانسمانش کنم انگار از شکمم به پایین بی حس شده بودم
در اتاق زده شد خدمتکار اومد تو و سینی سوپ گذاشت رو میز عسلی رفت
واییی سوپ نه من اصن از سوپ خوش نمیاد همونجور گذاشتم بمونه
من حالم سوپ بهم میخورد چند ساعتی همونجا موند و در اخر شب شد
نسیم خیلی خنکی به صورتم خورد و نسیم باد موهام به بازی گرف
به اسمون پر ستاره خیره شدم ماه قشنگ میدرخشید
در اتاق باز شد ولی توجهی نکردم
حضور یه نفر پشت سر خودم حس کردم
حتما رضا بود چون همیشه از عطرش میشناختمش
پانیذ:اومدی ببین چقد قشنگه نه
جوابی ازش نگرفتم حتما تو خیالیش غرق شده
پانیذ:چرا جواب نمیدی
خواستم برگردم که دستمالی رو بینیم دهانم قرار گرف و اون یکی دستش رو شکمم خیلی درد میکرد
ناشناس:اره اومدم دارم به خواستم نزدیک میشم
حالا فهمیدم این رضا نی کم کم دنیا رو سرم میچرخید و سیاهی مطلق.....
#leoreza
ارسلان به شونم زد که نگاهم بردم سمتش
ارسلان:همه چی درست میشه و قضیه رو بهش میگی نگران نباش
سری تکون دادم که اونم با یه چشمک رفت
گوشیم زنگ خورد جواب دادم مهراب بود
رضا: بله
مهراب:من امروز درگیر شرکتم فردا کارو شروع میکنم
رضا:باش
مهراب:راستیی
یکم مکث کرد بعد دوباره جواب داد
مهراب:مراقبش باش
بعد قطع کرد
من با دوتا تخم چشام مواظبش میمونم
برگه ها رو جمع کردم رفتم اتاق کارم
گذاشتم رو میز
در اتاق بستم رفتم واسه شام رو میز نشسته بودیم به بچها که از خدمتکاره پرسیدم
رضا:غذا رو بردی واسش
جوابی ازش دریافت نکردم نگاهی بهش کردم انگار یه چیزی شده بود و کسی به من چیزی نمیگفت
شام خورده شد همه رفتن من موندم با چندتا خدمتکار
همه ی خدمتکارو رد کرد اونم خواست بمونه
رضا: وایسا جواب منو ندادی گفتم غذا رو بردی واسش یا نه
یکمم من من کرد و در آخر لب زد
خدمتکار : اقا اقا خانم تو اتاق نبودن
انگار خون تو بدنم جریان نکرد بر یه لحظه
از جام بلند شدم هجوم بردم سمتش
رضا:یعنی چی که نبود مگه سوپ بردنی اونجا نبود
خدمتکار:چرا بود ولی موقع شام نبود
تنه ای بهش زدم رفتم طبقه ی بالا در اتاق پانیذ باز کردم کسی نبود پنجره باز بود ولی از کسی خبری نبود یه لحظه چشم خورد به زمین که دستبند پانیذ افتاده بود اخه کجا رفته یه دستمال کاغذی هم افتاده بود برش داشتم بوش کردم بوی
اسپری بیهوشی بود یعنی دوزدیدنش
یه یعنی کی دوزدیدتش.....
من اومدممم ببخشید نبودم درگیر امتحان یه کار شخصی بودم😅😄😝
۱۱.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.