U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_¹⁸ ^U
ا.ت نفس کم اورد و از جونگکوک جدا شد اما جونگکوک ول کن نبود سرشو توی گردن ا.ت فرو برد و محکم میبوسید و.....(گرفتید؟) گردن ا.ت کبود شده بود ا.ت کلی تقلا کرد که جونگکوک ازش جدا شه ولی انگار نه انگار.... جونگکوک
بدجوری مست عطر تن ا.ت شده بود و ول کن نبود جونگکوک نشست و پتو رو از روی ا.ت برداشت ا.ت خواست بلند شه که جونگکوک دوباره هولش داد و انداختش روی تخت رفت سمت لباسای ا.ت داشت دکمه ی لباس خواب ا.ت و باز میکرد اما ا.ت سعی در تلاش بود که جونگکوک ولش کنه
ا.ت: جونگکوک ولم کن(بغض)
جونگکوک: باهام همکاری کن
ا.ت: جونگکوک بزار برم... نه دست به لباسام نزن..جونگکوک نکن(گریه)
ا.ت از ترس و استرس که نتونه جلوی کوک رو بگیره بغضش شکست و شروع به گریه کرد و همش تقلا میکرد اما جونگکوک داشت کار خودشو میکرد ا.ت در برابر بدن هیکلی جونگکوک یه مورچه به حساب میومد
ا.ت: جونگکوک توروخدا التماست میکنم(گریه)
جونگکوک: هیشش... گفتم همکاری کن
ا.ت: جونگکوک یهو چت شد.... به خودت بیا توروخدا(گریه)
جونگکوک: ایشش ساکت شو
جونگکوک موفق شد دکمه های روپوش لباس خواب ا.ت و باز کنه و پرتش کنه اونور جونگکوک رفت سمت شورتک لباس خواب ا.ت اما ا.ت تونست خودشو از روی تخت پایین بیاره سری رفت سمت در خواست بره بیرون که جونگکوک ا.ت و گرفت و دوباره سمت تخت برد
ا.ت: ولم کن... کوک(گریه)
جونگکوک: گریه نکن.. منو تو نامزدیم هیچ ایرادی نداره
ا.ت: نه...هق.... نه..... نکن (گریه)
جونگکوک داشت به کارش ادامه میداد که ا.ت واقعا ترسش به اوج رسید و جیغ زد
ا.ت: جیغغغغ...... کمکم کنید...... اهههه(داد و گریه) جونگکوک انگار بدجور مست عطر تن ا.ت شده بود و واقعا بهش احتیا*ج داشت بخواطر همین هیچی براش مهم نبود ا.ت لخ*ت بود اما لبا*س زیر *هاش تنش بودن سعی داشت بدنش رو بپوشونو جونگکوک دوباره رفت سراغ گر*دن ا.ت... ا.ت جونگکوک و هل داد و دوباره سعی کرد از اتاق خارج بشه اما بازم شکست خورد و جونگکوک دوباره جلوش رو گرفت و چسبو*ندش به دیوار و بازم به بوسی*دن گردن ا.ت ادامه داد
ا.ت کاملا نا امید بود چون یادش اومد که خانواده هاشون وقتی میخوان بخوابن هدفون روی گوششون میزارن تا صدایی اونارو اذیت نکنه تا راحت بخوابن اما بازم دست از تقلا بر نداشته بود مثل اینکه واقعا نمیخواست این را*بطه قبل ازدواج سر بگیره
ا.ت: کمکم کنید.... جیغغغغغغ (داد بلندتر و گریه ی بیشتر)
تا ا.ت جیغ و دادشو شروع کرد جونگکوک لبا*شو روی لبا*ی ا.ت گذاشت و محکم میبوسید ا.ت هی مخالفت میکرد و سرشو اینور اونور میبرد چون ایندفعه جونگکوک دستای ا.ت و به دیوار چسبونده بود همینطور که ا.ت داشت کامل ناامید میشد فردی با شتاب در اتاق و باز کرد و وارد اتاق شد اون جانگشین بود مثل اینکه....
U^part_¹⁸ ^U
ا.ت نفس کم اورد و از جونگکوک جدا شد اما جونگکوک ول کن نبود سرشو توی گردن ا.ت فرو برد و محکم میبوسید و.....(گرفتید؟) گردن ا.ت کبود شده بود ا.ت کلی تقلا کرد که جونگکوک ازش جدا شه ولی انگار نه انگار.... جونگکوک
بدجوری مست عطر تن ا.ت شده بود و ول کن نبود جونگکوک نشست و پتو رو از روی ا.ت برداشت ا.ت خواست بلند شه که جونگکوک دوباره هولش داد و انداختش روی تخت رفت سمت لباسای ا.ت داشت دکمه ی لباس خواب ا.ت و باز میکرد اما ا.ت سعی در تلاش بود که جونگکوک ولش کنه
ا.ت: جونگکوک ولم کن(بغض)
جونگکوک: باهام همکاری کن
ا.ت: جونگکوک بزار برم... نه دست به لباسام نزن..جونگکوک نکن(گریه)
ا.ت از ترس و استرس که نتونه جلوی کوک رو بگیره بغضش شکست و شروع به گریه کرد و همش تقلا میکرد اما جونگکوک داشت کار خودشو میکرد ا.ت در برابر بدن هیکلی جونگکوک یه مورچه به حساب میومد
ا.ت: جونگکوک توروخدا التماست میکنم(گریه)
جونگکوک: هیشش... گفتم همکاری کن
ا.ت: جونگکوک یهو چت شد.... به خودت بیا توروخدا(گریه)
جونگکوک: ایشش ساکت شو
جونگکوک موفق شد دکمه های روپوش لباس خواب ا.ت و باز کنه و پرتش کنه اونور جونگکوک رفت سمت شورتک لباس خواب ا.ت اما ا.ت تونست خودشو از روی تخت پایین بیاره سری رفت سمت در خواست بره بیرون که جونگکوک ا.ت و گرفت و دوباره سمت تخت برد
ا.ت: ولم کن... کوک(گریه)
جونگکوک: گریه نکن.. منو تو نامزدیم هیچ ایرادی نداره
ا.ت: نه...هق.... نه..... نکن (گریه)
جونگکوک داشت به کارش ادامه میداد که ا.ت واقعا ترسش به اوج رسید و جیغ زد
ا.ت: جیغغغغ...... کمکم کنید...... اهههه(داد و گریه) جونگکوک انگار بدجور مست عطر تن ا.ت شده بود و واقعا بهش احتیا*ج داشت بخواطر همین هیچی براش مهم نبود ا.ت لخ*ت بود اما لبا*س زیر *هاش تنش بودن سعی داشت بدنش رو بپوشونو جونگکوک دوباره رفت سراغ گر*دن ا.ت... ا.ت جونگکوک و هل داد و دوباره سعی کرد از اتاق خارج بشه اما بازم شکست خورد و جونگکوک دوباره جلوش رو گرفت و چسبو*ندش به دیوار و بازم به بوسی*دن گردن ا.ت ادامه داد
ا.ت کاملا نا امید بود چون یادش اومد که خانواده هاشون وقتی میخوان بخوابن هدفون روی گوششون میزارن تا صدایی اونارو اذیت نکنه تا راحت بخوابن اما بازم دست از تقلا بر نداشته بود مثل اینکه واقعا نمیخواست این را*بطه قبل ازدواج سر بگیره
ا.ت: کمکم کنید.... جیغغغغغغ (داد بلندتر و گریه ی بیشتر)
تا ا.ت جیغ و دادشو شروع کرد جونگکوک لبا*شو روی لبا*ی ا.ت گذاشت و محکم میبوسید ا.ت هی مخالفت میکرد و سرشو اینور اونور میبرد چون ایندفعه جونگکوک دستای ا.ت و به دیوار چسبونده بود همینطور که ا.ت داشت کامل ناامید میشد فردی با شتاب در اتاق و باز کرد و وارد اتاق شد اون جانگشین بود مثل اینکه....
۱۴.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.