پارت چهارم شوالیه های پنهان
پارت چهارم شوالیه های پنهان
_________________________________________________________________________
خیلی خسته بودم و لباسم رو عوض کردم بعد در اتاق رو باز کردم . چشام که همینجوری بسته بود متاسفانه یا خوشبختانه با پیشخدمت برخورد کردم و هردو افتادیم/:
پیشخدمت : ب ب با بانوی من حالتون خوبههه؟؟؟
هیستو : تو حالت خ خ خوبههه؟؟
سه ساعت تمام داشتیم احوال پرسی میکردیم خلاصه تا اینکه صدای قدم های یک شخصی قد بلند اومد ...
داشتن نزدیک و نزدیک تر میشد و یهو با خنده گفت : چرا شما دوتا پخش زمین شدین؟
نمیدونم چرا ولی صدای گرمی داشت یه جوراییانگار مهربون میومد ، سرمو بالا انداختم و دیدم ماسک زده
الکس یا اون شخص : فکر کنم تو مدرس جدیدی ، درسته؟
گفتم : ب ب بله!
الکس : پس بزارین من تا سالن غذا خوری همراهتون کنم
اونموقع دستشو جلوم گرفت تا خواستشو بپذریم امااااا اینجا دیزنی نیست رفقااا😊 دستش رو رد کردم خلاصه
گفتم : خودم بلدم کجا برم
اون با ناراحتی و با حالت اینکه خیلی شوکه شده گفت : ت ت تو ... تاحالا فردی مثل تورو ن ن ندیده بودم ... خیلی ج جالبید ...
من هم چیزی نگفتم و به سمت سالن غذا خوری حرکت کردم ، حالا خوبه دیشب کتابی که داشتم میخوندم درباره طراحی این ساختمون بودا
بلخره به سالن غذا خوری رسیدم و در رو برام باز کردن..
اونجا یه میز خیلیییی بزرگ بود حدودا ۳۰ تا صندلی داشت ، و ۶ نفر اونجا نشسته بودن و دو شخص توجه من رو به خودشون جذب کرد.... اونا ....
_________________________________________________________________________
پایان پارت چهارم
شب خوووش
_________________________________________________________________________
خیلی خسته بودم و لباسم رو عوض کردم بعد در اتاق رو باز کردم . چشام که همینجوری بسته بود متاسفانه یا خوشبختانه با پیشخدمت برخورد کردم و هردو افتادیم/:
پیشخدمت : ب ب با بانوی من حالتون خوبههه؟؟؟
هیستو : تو حالت خ خ خوبههه؟؟
سه ساعت تمام داشتیم احوال پرسی میکردیم خلاصه تا اینکه صدای قدم های یک شخصی قد بلند اومد ...
داشتن نزدیک و نزدیک تر میشد و یهو با خنده گفت : چرا شما دوتا پخش زمین شدین؟
نمیدونم چرا ولی صدای گرمی داشت یه جوراییانگار مهربون میومد ، سرمو بالا انداختم و دیدم ماسک زده
الکس یا اون شخص : فکر کنم تو مدرس جدیدی ، درسته؟
گفتم : ب ب بله!
الکس : پس بزارین من تا سالن غذا خوری همراهتون کنم
اونموقع دستشو جلوم گرفت تا خواستشو بپذریم امااااا اینجا دیزنی نیست رفقااا😊 دستش رو رد کردم خلاصه
گفتم : خودم بلدم کجا برم
اون با ناراحتی و با حالت اینکه خیلی شوکه شده گفت : ت ت تو ... تاحالا فردی مثل تورو ن ن ندیده بودم ... خیلی ج جالبید ...
من هم چیزی نگفتم و به سمت سالن غذا خوری حرکت کردم ، حالا خوبه دیشب کتابی که داشتم میخوندم درباره طراحی این ساختمون بودا
بلخره به سالن غذا خوری رسیدم و در رو برام باز کردن..
اونجا یه میز خیلیییی بزرگ بود حدودا ۳۰ تا صندلی داشت ، و ۶ نفر اونجا نشسته بودن و دو شخص توجه من رو به خودشون جذب کرد.... اونا ....
_________________________________________________________________________
پایان پارت چهارم
شب خوووش
۶.۸k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.