روزگار غیر باور پارت 15
روزگار غیر باور
پارت 15
#همتا
اومد طرفم و بهم گفت: در از اون طرفه
صورتم داغ کرده بود، یعنی الان لپام قرمز شده، هروقت خجالت میکشیدم و یا گرمم میشد ، وضعم همین بود.
خم شدم (تعظیم کرد، که تو کره نشونه احترام گذاشتن به اون فرده) و همونطور که صورتم رو به زمین بود گفتم: ببخشید که مزاحمتون شدم، قصد بدی نداشتم، چون اگر خدایی نکرده اتفاقی براتون میفتاد، تحقیق میکردن و میومدن منو میگرفتن، و به جرم مسموم کردن و یا...مینداختنم زندان،
راست شدم و دوباره گفتم: با اجازه و از خونه اومدم بیرون. تو حیاط بودم و میخواستم برم بیرون، که دیدم یه مرد کت و شلواری با یه کیف وارد حیاط شد، تقریبا 50 سالش میشد، یه نگاه به من کرد و تقریبا نزدیکم شده بود که به احترامش خم شدم، بعد از کنارم رد شد، عینکی هم بود، مثل من اما هیچ وقت بیرون نمیزدم و همیشه از لنز استفاده میکردم. رسیدم به در حیاط میخواستم در رو باز کنم که صدای پارس سگ اومد، یه نگاه به سمت چپم کردم دیدم یه سگ گنده (عکس میزارم) داشت میومد سمتم، با دیدنش شروع کردم به فرار و جیغ زدن: یا ابلفضل، یکی کمک کنه، که یهو یادم افتاد دارم فارسی میگم، دوباره جیغ زدم: لطفا کمک کنید و داشت گریم میگرفت که دیدم هیونجون همراه اون مرده اومد بیرون و ...
#هیونجون
بلاخره دختره رفت، همون قرصی که برام آورده بود رو خوردم، که دیدم آقای یئون اومد توی خونه، کلید ها رو داشت، به احترامش خم شدم، که دیدم از توی حیاط صدای جیغ میاد، سریع رفتم توی حیاط و دیدم که پورپورو (اسم سگه) داشت دنبال اون دختره میکرد، چیزی نگفتم و داشتم فقط نگاه میکردم، که آقای یئون گفت: نمی خوای بگی ولش کنه،
هیو: چرا ولی نه الان
یکم حالم بهتر شده بود، به خاطر اون قرصه بود. زیاد مریض میشدم، اما مدتش طول نمیکشید، شاید یه روز
دیدم پورپورو به دختره رسیده بود و دختره چشاش رو بست، یه سوت زدم و پورپورو ولش کرد، رفتم سمت دختره و پورپورو هم دنبالم، که دیدم دختره هنوز چشاش بسته است، رو بهش گفتم:
کاریت نداره، نگاش کن، که پورپورو زبونش رو درآورد، اما بازم چشاش رو باز نکرد، دوباره رو بهش گفتم: با توام، اما بازم نه، تکونش دادم، که دیدم دختره چشاش رو باز نمیکنه، تقریبا با صدای بلند( و کمی نگران) گفتم: آقای یئون چشاش رو باز نمیکنه، آقای یئون اومد کنار دختره و معاینه اش کرد و گفت: از ترس غش کرده...
خب اینم از پارت 15
امیدوارم که خوشتون اومده باشه دوستان، فقط لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره😊☺
ببخشید که دو روز پارت نزاشتم، به خاطر امتحاناتم بود.
پارت 15
#همتا
اومد طرفم و بهم گفت: در از اون طرفه
صورتم داغ کرده بود، یعنی الان لپام قرمز شده، هروقت خجالت میکشیدم و یا گرمم میشد ، وضعم همین بود.
خم شدم (تعظیم کرد، که تو کره نشونه احترام گذاشتن به اون فرده) و همونطور که صورتم رو به زمین بود گفتم: ببخشید که مزاحمتون شدم، قصد بدی نداشتم، چون اگر خدایی نکرده اتفاقی براتون میفتاد، تحقیق میکردن و میومدن منو میگرفتن، و به جرم مسموم کردن و یا...مینداختنم زندان،
راست شدم و دوباره گفتم: با اجازه و از خونه اومدم بیرون. تو حیاط بودم و میخواستم برم بیرون، که دیدم یه مرد کت و شلواری با یه کیف وارد حیاط شد، تقریبا 50 سالش میشد، یه نگاه به من کرد و تقریبا نزدیکم شده بود که به احترامش خم شدم، بعد از کنارم رد شد، عینکی هم بود، مثل من اما هیچ وقت بیرون نمیزدم و همیشه از لنز استفاده میکردم. رسیدم به در حیاط میخواستم در رو باز کنم که صدای پارس سگ اومد، یه نگاه به سمت چپم کردم دیدم یه سگ گنده (عکس میزارم) داشت میومد سمتم، با دیدنش شروع کردم به فرار و جیغ زدن: یا ابلفضل، یکی کمک کنه، که یهو یادم افتاد دارم فارسی میگم، دوباره جیغ زدم: لطفا کمک کنید و داشت گریم میگرفت که دیدم هیونجون همراه اون مرده اومد بیرون و ...
#هیونجون
بلاخره دختره رفت، همون قرصی که برام آورده بود رو خوردم، که دیدم آقای یئون اومد توی خونه، کلید ها رو داشت، به احترامش خم شدم، که دیدم از توی حیاط صدای جیغ میاد، سریع رفتم توی حیاط و دیدم که پورپورو (اسم سگه) داشت دنبال اون دختره میکرد، چیزی نگفتم و داشتم فقط نگاه میکردم، که آقای یئون گفت: نمی خوای بگی ولش کنه،
هیو: چرا ولی نه الان
یکم حالم بهتر شده بود، به خاطر اون قرصه بود. زیاد مریض میشدم، اما مدتش طول نمیکشید، شاید یه روز
دیدم پورپورو به دختره رسیده بود و دختره چشاش رو بست، یه سوت زدم و پورپورو ولش کرد، رفتم سمت دختره و پورپورو هم دنبالم، که دیدم دختره هنوز چشاش بسته است، رو بهش گفتم:
کاریت نداره، نگاش کن، که پورپورو زبونش رو درآورد، اما بازم چشاش رو باز نکرد، دوباره رو بهش گفتم: با توام، اما بازم نه، تکونش دادم، که دیدم دختره چشاش رو باز نمیکنه، تقریبا با صدای بلند( و کمی نگران) گفتم: آقای یئون چشاش رو باز نمیکنه، آقای یئون اومد کنار دختره و معاینه اش کرد و گفت: از ترس غش کرده...
خب اینم از پارت 15
امیدوارم که خوشتون اومده باشه دوستان، فقط لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره😊☺
ببخشید که دو روز پارت نزاشتم، به خاطر امتحاناتم بود.
۱۱.۲k
۰۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.