My heart
My heart
Part (1)
داشتی به این فکر میکردی ، که چرا تو ؟ چرا تو باید کسی باشه که طرد میشه ؟ چرا باید انقدر اذیت بشی ؟ واقعا لیاقتت اینه ؟ لیاقتت اینه که دیگران فقط با حرفا و کاراشون آزارت بدن و تو بدون عکس العمل فقط فقط ازشون بگذری ؟ نباید اینجوری باشه ، پس عدالت کجا رفته ؟
تو باتلاق ذهنت غرق شده بودی و این افکار بودن که تورو کنترل میکردن ، لحظه ای به خودت اومدی ، اطرافت رو نگاه کردی ، ماشینی رو دیدی که با سرعت به سمتت میومد تا خواستی واکنشی نشون بدی ، همجا سیاه شد .
اونقدر افکارت بهت تسلط پیدا کرده بودن که حتی متوجه نشدی که داری چه مسیری رو طی میکنی .
« باگذشت چند روز همه از موضوع باخبر شدن ، تنها کسی نگرانت شد که تموم مدت دورا دور مراقبت بود و منتظر فرصتی مناسب بود تا باهات درباره احساساتش حرف بزنه ، اما الان از این میترسید که نکنه دیر شده باشه و خودش رو مقصر میدونست که چرا احساساتشو مخفی کرده .
ماه ها گذشت و پسر تموم فکر و ذهنش درگیر تو بود ،و لحظه شماری میکرد تا بلخره یک خبری از تو به گوشش برسه .
Part (1)
داشتی به این فکر میکردی ، که چرا تو ؟ چرا تو باید کسی باشه که طرد میشه ؟ چرا باید انقدر اذیت بشی ؟ واقعا لیاقتت اینه ؟ لیاقتت اینه که دیگران فقط با حرفا و کاراشون آزارت بدن و تو بدون عکس العمل فقط فقط ازشون بگذری ؟ نباید اینجوری باشه ، پس عدالت کجا رفته ؟
تو باتلاق ذهنت غرق شده بودی و این افکار بودن که تورو کنترل میکردن ، لحظه ای به خودت اومدی ، اطرافت رو نگاه کردی ، ماشینی رو دیدی که با سرعت به سمتت میومد تا خواستی واکنشی نشون بدی ، همجا سیاه شد .
اونقدر افکارت بهت تسلط پیدا کرده بودن که حتی متوجه نشدی که داری چه مسیری رو طی میکنی .
« باگذشت چند روز همه از موضوع باخبر شدن ، تنها کسی نگرانت شد که تموم مدت دورا دور مراقبت بود و منتظر فرصتی مناسب بود تا باهات درباره احساساتش حرف بزنه ، اما الان از این میترسید که نکنه دیر شده باشه و خودش رو مقصر میدونست که چرا احساساتشو مخفی کرده .
ماه ها گذشت و پسر تموم فکر و ذهنش درگیر تو بود ،و لحظه شماری میکرد تا بلخره یک خبری از تو به گوشش برسه .
۳.۷k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.