برادر ناتنی
برادر ناتنی
Part3
دیدم دستو پاهام بسته شده و بجز لباس زیرم هیچی تنم نیست...
هرچی تقلا کردم اثری نداشت که یکهو داداشم از اتاق اومد..
علامت داداش_
علامت اونا+
_اووم سلام ابجی خوشگلم...
مث اینکه از خواب بیدار شدی
+عوضییی
همین الان منو باز کننن
_ اوممم نمیشه آبجی کوچولو من باهات کار دارم..
+ اونوقت چیکار داری هاا؟!
_ میدونی خیلی دلم برای بدن بی نقصت تنگ شده و مخصوصا اون ناله هات..
حالا هم دیگه صحبتی نداریم وگرنه عواقب خوبی نداره برات آبجی نازم...
اینو گفت و روم خیمه زد..
شروع کرد به مک زدن لبام
خیلی وحشیانه لبامو مک میزد جوری که میتونستم مزه ی خونو توی دهنم احساس کنم...
بعد از یمدت بیخیالشون شد و من هم داشتم همونجور نفس نفس میزدم...
_ اووم آبجی کوچولو چقد لبات خوشمزست... امیدوارم بقیت هم خوشمزه باشه...
همونجور که نفس نفس میزدم گفتم
+ ولم کن عوضییی
بزار برممم
_ مگه نگفتم حرفی نداریم هوم؟؟
این دفعه بخشیدم ولی تکرار نشه ها
اینو گفت و شروع کرد به کیس مارک های محکم روی بدنم...
اونقدری محکم کیس مارک میگذاشت که بدنم کبود میشد..
بعد از چند تا کیس مارک گذاشتن رفت سراغ سینه هام و فقط میمکیدشون...
از درد داشتم جیغ میکشیدم اما اون هیچ توجهی نداشت...
بیخیال سینه هام شد و شروع کرد به دراورد لباس زیرم..
بعد که لباس زیرمو دراورد خیلی سریع شلوارشو کشید پایین و دیکشو واردم کرد...
برای یک لحظه نفسم بند اومد اما بعد شروع کردم به ناله کردن..
بعد از چند دقیقه ضربه هاشو محکم تر کرد و منم فقط ناله میکردم..
بعد از چند دقیقه که گذشت دیکشو کشید بیرون...
Part3
دیدم دستو پاهام بسته شده و بجز لباس زیرم هیچی تنم نیست...
هرچی تقلا کردم اثری نداشت که یکهو داداشم از اتاق اومد..
علامت داداش_
علامت اونا+
_اووم سلام ابجی خوشگلم...
مث اینکه از خواب بیدار شدی
+عوضییی
همین الان منو باز کننن
_ اوممم نمیشه آبجی کوچولو من باهات کار دارم..
+ اونوقت چیکار داری هاا؟!
_ میدونی خیلی دلم برای بدن بی نقصت تنگ شده و مخصوصا اون ناله هات..
حالا هم دیگه صحبتی نداریم وگرنه عواقب خوبی نداره برات آبجی نازم...
اینو گفت و روم خیمه زد..
شروع کرد به مک زدن لبام
خیلی وحشیانه لبامو مک میزد جوری که میتونستم مزه ی خونو توی دهنم احساس کنم...
بعد از یمدت بیخیالشون شد و من هم داشتم همونجور نفس نفس میزدم...
_ اووم آبجی کوچولو چقد لبات خوشمزست... امیدوارم بقیت هم خوشمزه باشه...
همونجور که نفس نفس میزدم گفتم
+ ولم کن عوضییی
بزار برممم
_ مگه نگفتم حرفی نداریم هوم؟؟
این دفعه بخشیدم ولی تکرار نشه ها
اینو گفت و شروع کرد به کیس مارک های محکم روی بدنم...
اونقدری محکم کیس مارک میگذاشت که بدنم کبود میشد..
بعد از چند تا کیس مارک گذاشتن رفت سراغ سینه هام و فقط میمکیدشون...
از درد داشتم جیغ میکشیدم اما اون هیچ توجهی نداشت...
بیخیال سینه هام شد و شروع کرد به دراورد لباس زیرم..
بعد که لباس زیرمو دراورد خیلی سریع شلوارشو کشید پایین و دیکشو واردم کرد...
برای یک لحظه نفسم بند اومد اما بعد شروع کردم به ناله کردن..
بعد از چند دقیقه ضربه هاشو محکم تر کرد و منم فقط ناله میکردم..
بعد از چند دقیقه که گذشت دیکشو کشید بیرون...
۱۱.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.