part: 31
هیوجو: ی ی یعنی به منم بخاطر نقشت نزدیک ش شدی
بخاطر بغضی که داش صداش میلرزید سعی داشت بغضشو کنترل کنه ولی با حرفی که زدم شکست خورد و اشکاش صورتشو خیس کردن
هانا: ا ارع
پاشد و داد زد
_ینی فقط بخاطر این بم نزدیک شدی که به خودت وابستم کنیو بتونی انتقامتو بگیری
با گریه ادامه داد
هیوجو: هانا من من بخاطرت حتی جونمم میدادم بعد تو...تو فقط منو به بازی گرفتی
هانا: هیوجو من تورو.....
اصن بهم اجازه حرف زدن نمیداد
هیوجو: چی میخوای بگی ها میخوای بگی خوب به احساساتت لطمه زدممم میخوای بگی انتقامم هنوز تموم نشده و جونتم میخواممم هاا(داد، گریه)
حق داشت هرچی میگف درس بود ولی باید حداقل اجاره بده حرفمو کامل بزنم
جیمین عصبی پاشد و محکم زد رو میز و با داد رو به هیوجو گف
_بس کن دیگه بزار حرفشو کامل بزنه درکش کن یکم خودتو جاش بزار بجا اینکه همش سرزنشش کنی و بهش طعنه بزنی سعی کن حالشو خوب کنی
هیوجو: واکنش خودت اگه بفهمی بهترین دوستت که جونتم براش میدادی و از خانوادتم برات عزیزتر بود بازیت داده چیه ها؟ هیچی نمیگی میگی اشکال نداره من اسباب بازیه دست همه ام(داد)
جیمین: اگه شرایطش مث هانا بود درکش میکردم بجا اینکارا(داد)
هیوجو: تو منو درک نمیکنی جیمین من هانارو خانواده ی خودم میدونستم ولی نگو داشته بازیم میداده(گریه)
این حرفاش باعث شکسته شدن قلبم میشد ولی من که قلبی نداشتم پس این چی بود که درونم درحال فروپاشی بود و داش تیکه تیکه میشد
پاشدم رفتم سمتش و بغلش کردم میخواست پسم بزنه ولی بیشتر به خودم فشارش دادم
هانا: بزار برات توضیح بدم چرا نمیخوای بفهمی نمیخوام از دستت بدم هیوجو تو برام خانواده ای هستی که هیچوقت نتونستم داشته باشمش
این حرفم مث ارام بخش ارومش کرد و اونم بغلم کرد و با صدای بلند گریه میکرد
دستمو نوازش وار رو موهاش کشیدم و گفتم
_ گریه نکن خوشگلم معذرت میخوام
باز اون جونگ کوک مزاحم فضای حساسو خراب کرد
بخاطر بغضی که داش صداش میلرزید سعی داشت بغضشو کنترل کنه ولی با حرفی که زدم شکست خورد و اشکاش صورتشو خیس کردن
هانا: ا ارع
پاشد و داد زد
_ینی فقط بخاطر این بم نزدیک شدی که به خودت وابستم کنیو بتونی انتقامتو بگیری
با گریه ادامه داد
هیوجو: هانا من من بخاطرت حتی جونمم میدادم بعد تو...تو فقط منو به بازی گرفتی
هانا: هیوجو من تورو.....
اصن بهم اجازه حرف زدن نمیداد
هیوجو: چی میخوای بگی ها میخوای بگی خوب به احساساتت لطمه زدممم میخوای بگی انتقامم هنوز تموم نشده و جونتم میخواممم هاا(داد، گریه)
حق داشت هرچی میگف درس بود ولی باید حداقل اجاره بده حرفمو کامل بزنم
جیمین عصبی پاشد و محکم زد رو میز و با داد رو به هیوجو گف
_بس کن دیگه بزار حرفشو کامل بزنه درکش کن یکم خودتو جاش بزار بجا اینکه همش سرزنشش کنی و بهش طعنه بزنی سعی کن حالشو خوب کنی
هیوجو: واکنش خودت اگه بفهمی بهترین دوستت که جونتم براش میدادی و از خانوادتم برات عزیزتر بود بازیت داده چیه ها؟ هیچی نمیگی میگی اشکال نداره من اسباب بازیه دست همه ام(داد)
جیمین: اگه شرایطش مث هانا بود درکش میکردم بجا اینکارا(داد)
هیوجو: تو منو درک نمیکنی جیمین من هانارو خانواده ی خودم میدونستم ولی نگو داشته بازیم میداده(گریه)
این حرفاش باعث شکسته شدن قلبم میشد ولی من که قلبی نداشتم پس این چی بود که درونم درحال فروپاشی بود و داش تیکه تیکه میشد
پاشدم رفتم سمتش و بغلش کردم میخواست پسم بزنه ولی بیشتر به خودم فشارش دادم
هانا: بزار برات توضیح بدم چرا نمیخوای بفهمی نمیخوام از دستت بدم هیوجو تو برام خانواده ای هستی که هیچوقت نتونستم داشته باشمش
این حرفم مث ارام بخش ارومش کرد و اونم بغلم کرد و با صدای بلند گریه میکرد
دستمو نوازش وار رو موهاش کشیدم و گفتم
_ گریه نکن خوشگلم معذرت میخوام
باز اون جونگ کوک مزاحم فضای حساسو خراب کرد
۷.۷k
۰۵ دی ۱۴۰۲