عشق ممنوعه پارت ۷
طی حادثه آتش سوزی جان باختند ، عمارت بزرگی که متعلق به آنها بود مورد بررسی دادگاه قرار میگیرد و بعد از تصمیم گیری به مکانی عمومی و تفریحی تبدیل خواهد شد)
پس اسمش جونکوک بوده ، تو فکر بودم که صدای در اومد سریع همه چیو چپوندم تو پوشه و انداختم اونور که یونجو اومد تو .
یونجو: خوبی پسر؟ دستت چرا خونیه؟ اصلا حواسم نبود نباید میزاشتم بری الان اعصابش خورد بود !
جیمین : خوبم ، خب خوردم زمین و شیشه ها دستمو بریدن چیزی نیست ببندم خوب میشه .
یونجو : آها خب خوبه مواظب باش من میرم.
جیمین : اوهوم ممنون ، خدافظ.
خیلی غمگینه ینی همشون داخل اون عمارت سوختن و هیچ اثری هم ازشون پیدا نشده! خب ، سرنوشت بعضیا هم اینجوریه...
حالا هم بهتره برم یه کاری بکنم سوزشش داره روانیم میکنه همینجوری شیشه بریده بود اون دیگه چرا دستمو فشار داد !
...
یونجو : قربان دکترتون تشریف آوردن .
+ مگه نگفتم لازم نیست؟
یونجو : خب من بهشون گفتم ولی قبلگول نکردن و گفتن لازمه براتون.
+ بگو بیاد
یونجو : چشم.... بفرمایید داخل .
....
سهون (دکتر) : به به میبینم دیگه باید برای اومدن به خونت مجوز بگیرم.
+بگو برا چی اومدی کار دارم .
سهون: ضد حال ، بیخیال ببین میخوام باهات جدی حرف بزنم ببین من مدارک پزشکی تو چک کردم بیماریت شدید تر شده کوک ، سادیسم فقط به خودت آسیب نمیزنه به اطرافیانت هم آسیب میزنه.
+جالبه ولی برام مهم نیست.
سهون: کوک مجبور نیستی انقد خودتو آزار بدی تو تهیونگو نکشتی .
کوک:با شنیدن اسمش هم دلتنگ شدم هم عصبی . فک کردی برام مهمه که چه بلایی سر اون عوضی اومده؟حتی اگه نمرده باشه هم خودم با دستای خودم میکشمش هر دوشونو .
سهون: هر دفعه همین جوری میشه خداحافظ.
جیمین : مشغول بودم کارا بودم یهو سرم تیر کشید جدیدا زیاد اینجوری میشم چشمامو بستم که یه صحنه ها و صداهایی رو با تمام وجودم می کردم ، بارون ، تصادف ، صدای تیر ، انفجار !
چشمامو باز کردم اینا دیگه چی بود؟ ینی داره یادم میاد چه اتفاقی برام افتاده؟!
۲ ماه بعد
تو عمارت کاری نداشتم و اومدم بیرون هدفونمو گذاشتم رو گوشم بعد از یه مدتی تونسته بودم بیشتر بدهی هامو بدم و آرامش داشتم آهنگشو پلی کردم بارون گرفت منم عاشق بارونم کلاه هودیمو گذاشتم و تو دنیای خودم غرق شدم که یهو یه ماشین پیچید جلوم و آبی که روی زمین جمع شده بود پاشید روم و کلا خیس شدم هدفونم گذاشتم دور گردنم چند نفر پیاده شدم شیشه های ماشین دودی بود و توش معلوم نبود خواستم بکشم عقب که یکیشون دستمو گرفت هرچی زور زدم نتونستم ول کنم که کشیدنم تو ماشین هرچی تقلا کردم نتونستم در برم که راه افتادن که کم کم چشمام سنگین شد...
٫ ینی میگی این بچه آدم مهمیه؟نصف ماعه.
°نصف ماعه ولی اطلاعاتی که داره ۱۰ تای ما میرزه .
٫رسیدیم...
پس اسمش جونکوک بوده ، تو فکر بودم که صدای در اومد سریع همه چیو چپوندم تو پوشه و انداختم اونور که یونجو اومد تو .
یونجو: خوبی پسر؟ دستت چرا خونیه؟ اصلا حواسم نبود نباید میزاشتم بری الان اعصابش خورد بود !
جیمین : خوبم ، خب خوردم زمین و شیشه ها دستمو بریدن چیزی نیست ببندم خوب میشه .
یونجو : آها خب خوبه مواظب باش من میرم.
جیمین : اوهوم ممنون ، خدافظ.
خیلی غمگینه ینی همشون داخل اون عمارت سوختن و هیچ اثری هم ازشون پیدا نشده! خب ، سرنوشت بعضیا هم اینجوریه...
حالا هم بهتره برم یه کاری بکنم سوزشش داره روانیم میکنه همینجوری شیشه بریده بود اون دیگه چرا دستمو فشار داد !
...
یونجو : قربان دکترتون تشریف آوردن .
+ مگه نگفتم لازم نیست؟
یونجو : خب من بهشون گفتم ولی قبلگول نکردن و گفتن لازمه براتون.
+ بگو بیاد
یونجو : چشم.... بفرمایید داخل .
....
سهون (دکتر) : به به میبینم دیگه باید برای اومدن به خونت مجوز بگیرم.
+بگو برا چی اومدی کار دارم .
سهون: ضد حال ، بیخیال ببین میخوام باهات جدی حرف بزنم ببین من مدارک پزشکی تو چک کردم بیماریت شدید تر شده کوک ، سادیسم فقط به خودت آسیب نمیزنه به اطرافیانت هم آسیب میزنه.
+جالبه ولی برام مهم نیست.
سهون: کوک مجبور نیستی انقد خودتو آزار بدی تو تهیونگو نکشتی .
کوک:با شنیدن اسمش هم دلتنگ شدم هم عصبی . فک کردی برام مهمه که چه بلایی سر اون عوضی اومده؟حتی اگه نمرده باشه هم خودم با دستای خودم میکشمش هر دوشونو .
سهون: هر دفعه همین جوری میشه خداحافظ.
جیمین : مشغول بودم کارا بودم یهو سرم تیر کشید جدیدا زیاد اینجوری میشم چشمامو بستم که یه صحنه ها و صداهایی رو با تمام وجودم می کردم ، بارون ، تصادف ، صدای تیر ، انفجار !
چشمامو باز کردم اینا دیگه چی بود؟ ینی داره یادم میاد چه اتفاقی برام افتاده؟!
۲ ماه بعد
تو عمارت کاری نداشتم و اومدم بیرون هدفونمو گذاشتم رو گوشم بعد از یه مدتی تونسته بودم بیشتر بدهی هامو بدم و آرامش داشتم آهنگشو پلی کردم بارون گرفت منم عاشق بارونم کلاه هودیمو گذاشتم و تو دنیای خودم غرق شدم که یهو یه ماشین پیچید جلوم و آبی که روی زمین جمع شده بود پاشید روم و کلا خیس شدم هدفونم گذاشتم دور گردنم چند نفر پیاده شدم شیشه های ماشین دودی بود و توش معلوم نبود خواستم بکشم عقب که یکیشون دستمو گرفت هرچی زور زدم نتونستم ول کنم که کشیدنم تو ماشین هرچی تقلا کردم نتونستم در برم که راه افتادن که کم کم چشمام سنگین شد...
٫ ینی میگی این بچه آدم مهمیه؟نصف ماعه.
°نصف ماعه ولی اطلاعاتی که داره ۱۰ تای ما میرزه .
٫رسیدیم...
۳.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.