درگیرِ مافیاها
اسلاید دوم: ا/ت
پارت ۱۷:
از زبان تهیونگ: صدای قدمهاشون میومد که به اتاق نزدیک میشدن دل تو دلم نبود همشم بخاطر این بود که از واکنش ا/ت میترسیدم داخل اتاق که شدن ا/ت بغض کرد و سریع دوید سمت پدرش و بغلش کرد پدرشم محکم تو آغوش گرفتش من حتی از اونم محروم مونده بودم از اینکه پدرم بغلم کنه ...
ایل سوک : خب جونگ هیون دیگه دخترتو دیدی حالا میتونیم صحبت کنیم در مورد علت بودن دخترت توی این خونه
جونگ هیون دخترشو رها کرد یه دفعه اون مهربونیو نگرانیش برای دخترش از بین رفت و با مشت روی میز عمو کوبید و گفت به چه حقی دختر منو گروگان گرفتی ایل سوک ؟
ایل سوک : به همون حقی که تو میخواستی مارو به پلیس لو بدی حالام کار از کار گذشته و تو فقط دو انتخاب داری یا اینکه بمیری یا ...
جونگ هیون : یا چی ؟ زود حرف بزن مرد
ایل سوک : یا اینکه تا قرارداد ما تموم میشه دخترت با تهیونگ که عین پسرمه ازدواج میکنه البته موقتی
از زبان جونگکوک:
عمو ایل سوک که اینو گفت جونگ هیون بعد مکث کوتاهی دست دخترشو گرفت و گفت هرگز دخترمو فدا نمیکنم چون از جونم عزیزتره بعدشم دست ا/ت رو کشید که از اونجا ببردش ولی ا/ت دستشو از دست پدرش کشید و گفت : صبر کن بابا
جونگ هیون : چی شد دختر ؟ چرا وایسادی؟ نترس دخترم بیا از اینجا میبرمت
ا/ت : نمیترسم برای همینم میخوام اون ازدواج سوری رو انجام بدم
جونگ هیون گفت : نه دخترم نه اینجا در امان نیستی
ا/ت به تهیونگ نزدیک شد و مچ دست تهیونگو گرفت و گفت نه پدر نمیخواد نگران من باشی تهیونگ مراقبمه قول داده که با من کاری ندارن مگه نه تهیونگ؟
تهیونگ به جونگ هیون نگاه کردو گفت: هدف اینه که اطمینان حاصل بشه اطلاعات معامله ما جایی درز نکنه پس تا وقتی شما رعایت کنید دخترتون جاش خیلی امن خواهد بود ضمن اینکه همه چی موقتیه
ا/ت طرف پدرش رفت و بغلش کرد و گفت: پدر کسی با من بدررفتاری نکرده تا امروز پس خیالتون راحت...
اینو گفت و انگار که بغض کرده باشه ولی نخواد کسی اینو ببینه رفت طبقه بالا توی اتاق خودش...
جونگ هیون روی صندلی ای که کنارش بود نشست و سرشو بین دو دستش گرفت و زیر لب گفت : لعنت به من که دخترمو به این روز انداختم لعنت به من
تهیونگ داشت عقب عقب میرفت که از اتاق بیرون بره ولی عمو ایل سوک یه دفعه گفت: کجا میری تهیونگ؟
تهیونگ: اگر اجازه بدین من کار دارم باید برم گمونم جلسمونم تموم شده دیگه
ایل سوک: نه اجازه نمیدم جون میخوایم با جونگ هیون در مورد عروسی تو و دخترش حرف بزنیم پسرم
تهیونگ و من شوک شدیم برگشتیم به عمو نگاه کردیم و دوتایی گفتیم : عروسی؟
جونگ هیون رو به ایل سوک: داری مسخرم میکنی مردک ؟
ایل سوک: نه به هیچ وجه! ما که نمیتونیم به مردم بگیم چرا ا/ت تو این خونس پس باید همه چیز طبیعی باشه نه؟
شرط : ۵۰لایک
پارت ۱۷:
از زبان تهیونگ: صدای قدمهاشون میومد که به اتاق نزدیک میشدن دل تو دلم نبود همشم بخاطر این بود که از واکنش ا/ت میترسیدم داخل اتاق که شدن ا/ت بغض کرد و سریع دوید سمت پدرش و بغلش کرد پدرشم محکم تو آغوش گرفتش من حتی از اونم محروم مونده بودم از اینکه پدرم بغلم کنه ...
ایل سوک : خب جونگ هیون دیگه دخترتو دیدی حالا میتونیم صحبت کنیم در مورد علت بودن دخترت توی این خونه
جونگ هیون دخترشو رها کرد یه دفعه اون مهربونیو نگرانیش برای دخترش از بین رفت و با مشت روی میز عمو کوبید و گفت به چه حقی دختر منو گروگان گرفتی ایل سوک ؟
ایل سوک : به همون حقی که تو میخواستی مارو به پلیس لو بدی حالام کار از کار گذشته و تو فقط دو انتخاب داری یا اینکه بمیری یا ...
جونگ هیون : یا چی ؟ زود حرف بزن مرد
ایل سوک : یا اینکه تا قرارداد ما تموم میشه دخترت با تهیونگ که عین پسرمه ازدواج میکنه البته موقتی
از زبان جونگکوک:
عمو ایل سوک که اینو گفت جونگ هیون بعد مکث کوتاهی دست دخترشو گرفت و گفت هرگز دخترمو فدا نمیکنم چون از جونم عزیزتره بعدشم دست ا/ت رو کشید که از اونجا ببردش ولی ا/ت دستشو از دست پدرش کشید و گفت : صبر کن بابا
جونگ هیون : چی شد دختر ؟ چرا وایسادی؟ نترس دخترم بیا از اینجا میبرمت
ا/ت : نمیترسم برای همینم میخوام اون ازدواج سوری رو انجام بدم
جونگ هیون گفت : نه دخترم نه اینجا در امان نیستی
ا/ت به تهیونگ نزدیک شد و مچ دست تهیونگو گرفت و گفت نه پدر نمیخواد نگران من باشی تهیونگ مراقبمه قول داده که با من کاری ندارن مگه نه تهیونگ؟
تهیونگ به جونگ هیون نگاه کردو گفت: هدف اینه که اطمینان حاصل بشه اطلاعات معامله ما جایی درز نکنه پس تا وقتی شما رعایت کنید دخترتون جاش خیلی امن خواهد بود ضمن اینکه همه چی موقتیه
ا/ت طرف پدرش رفت و بغلش کرد و گفت: پدر کسی با من بدررفتاری نکرده تا امروز پس خیالتون راحت...
اینو گفت و انگار که بغض کرده باشه ولی نخواد کسی اینو ببینه رفت طبقه بالا توی اتاق خودش...
جونگ هیون روی صندلی ای که کنارش بود نشست و سرشو بین دو دستش گرفت و زیر لب گفت : لعنت به من که دخترمو به این روز انداختم لعنت به من
تهیونگ داشت عقب عقب میرفت که از اتاق بیرون بره ولی عمو ایل سوک یه دفعه گفت: کجا میری تهیونگ؟
تهیونگ: اگر اجازه بدین من کار دارم باید برم گمونم جلسمونم تموم شده دیگه
ایل سوک: نه اجازه نمیدم جون میخوایم با جونگ هیون در مورد عروسی تو و دخترش حرف بزنیم پسرم
تهیونگ و من شوک شدیم برگشتیم به عمو نگاه کردیم و دوتایی گفتیم : عروسی؟
جونگ هیون رو به ایل سوک: داری مسخرم میکنی مردک ؟
ایل سوک: نه به هیچ وجه! ما که نمیتونیم به مردم بگیم چرا ا/ت تو این خونس پس باید همه چیز طبیعی باشه نه؟
شرط : ۵۰لایک
۲۲.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.