فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p26
*از زبان هایون*
*سه روز بعد*
امروز جلسه ی اخر بود، این پروژه خیلی پروژه ی سختیه، باید خیلی سهت براش کار کنیم و از اونجایی که شرکت های جیمین و جین و جونگ کوک یکی هست پس باهم همکاری میکنن
اسم شرکتشون هم فکر کنم HD باشه
بلیط های پرواز رو گرفتیم و ساعت پروازمون هم 2:30 ظهر بود
یه ذره تو بخش VIP داخل ماشین نشستیم تا بلاخره یه پنج دقیقه به پروازمون مونده بود
داشتیم کم کم میرفتیم داخل که من دستشوییم گرفت
هایون: اونی!
یونا: هوم؟
هایون: دستشویی دارم!!!
یونا:«با تعجب و کمی داد» الان؟!؟!
هایون:«با خجالت و آروم» اره!
جین: چیزی شده؟!
یونا: هایون، باید بره سرویس!!! نمیدونیم WC کجاست؟!
جین: اون ستون هارو میبینی هایون!؟ که پستر برند سلین روشه!!
هایون: بله قربان!!
جین: پشت اون ستون بپیچ سمت چپ!
هایون: اوه خیلی ممنون قربان! منتظرم بمونین
و با سرعت رفتیم دستشویی، بعد از پنج دقیقه اومدم بیرون، داشتم راهم رو میرفتم که یهو همون مردی که مارو گروگان گرفته بود رو دیدم، با همون هیکل و همون قیافه ی وحشتناکش
از ترس سرجام خشک شده بودم، الان نیاز شدیدی به دخترا یا شایدم جونگ کوک داشتم
یهو روشو برگردوند و منو دید؛ کمی مکث کرد و با سرعت و در حین راه رفتن چاقوشو در آورد و به سمتم میومد
من با ترسو لرز به زور از جام پریدم و با سرعت به سمت بچه ها رفتم و سفت به جونگ کوک چسبیدم
جونگ کوک: هایون! چیزی شده؟!
هایون: نـ...نه فـ..فقط بـ... بریم
وقتی جونگ کوک متوجه ی لکنت زبونم شد جلو رومو گرفت و با سرعت رفتیم داخل هواپیما
من نفس نفس میزدم، جام جفت هانول بود
هانول: چیزی شده اونی؟
هایون: چـ..چیزی نـ..نشده!!
جونگ کوک: هایون خوبی؟ جیمین جاتو عوض کن با هایون!!
جیمین یه نگاه به دست من و کوک کرد و گفت
جیمین: باشههههه!!
جیمین جفت هانول نشست و منم جفت جونگ کوک نشستم، خیلی استرس داشتم
اصن نمیتونستم از استرس نفس بکشم، یهو گرمی روی دستم احساس کردم! چشام رو باز کردم دیدم جونگ کوک دستشو گذاشته تو دستم
جونگ کوک: عزیزم نگران نباش، همه چی درست میشه
سرمو تکون دادم و به شونش تکیه دادم و به سمت سئول حرکت کردم
*سه روز بعد*
امروز جلسه ی اخر بود، این پروژه خیلی پروژه ی سختیه، باید خیلی سهت براش کار کنیم و از اونجایی که شرکت های جیمین و جین و جونگ کوک یکی هست پس باهم همکاری میکنن
اسم شرکتشون هم فکر کنم HD باشه
بلیط های پرواز رو گرفتیم و ساعت پروازمون هم 2:30 ظهر بود
یه ذره تو بخش VIP داخل ماشین نشستیم تا بلاخره یه پنج دقیقه به پروازمون مونده بود
داشتیم کم کم میرفتیم داخل که من دستشوییم گرفت
هایون: اونی!
یونا: هوم؟
هایون: دستشویی دارم!!!
یونا:«با تعجب و کمی داد» الان؟!؟!
هایون:«با خجالت و آروم» اره!
جین: چیزی شده؟!
یونا: هایون، باید بره سرویس!!! نمیدونیم WC کجاست؟!
جین: اون ستون هارو میبینی هایون!؟ که پستر برند سلین روشه!!
هایون: بله قربان!!
جین: پشت اون ستون بپیچ سمت چپ!
هایون: اوه خیلی ممنون قربان! منتظرم بمونین
و با سرعت رفتیم دستشویی، بعد از پنج دقیقه اومدم بیرون، داشتم راهم رو میرفتم که یهو همون مردی که مارو گروگان گرفته بود رو دیدم، با همون هیکل و همون قیافه ی وحشتناکش
از ترس سرجام خشک شده بودم، الان نیاز شدیدی به دخترا یا شایدم جونگ کوک داشتم
یهو روشو برگردوند و منو دید؛ کمی مکث کرد و با سرعت و در حین راه رفتن چاقوشو در آورد و به سمتم میومد
من با ترسو لرز به زور از جام پریدم و با سرعت به سمت بچه ها رفتم و سفت به جونگ کوک چسبیدم
جونگ کوک: هایون! چیزی شده؟!
هایون: نـ...نه فـ..فقط بـ... بریم
وقتی جونگ کوک متوجه ی لکنت زبونم شد جلو رومو گرفت و با سرعت رفتیم داخل هواپیما
من نفس نفس میزدم، جام جفت هانول بود
هانول: چیزی شده اونی؟
هایون: چـ..چیزی نـ..نشده!!
جونگ کوک: هایون خوبی؟ جیمین جاتو عوض کن با هایون!!
جیمین یه نگاه به دست من و کوک کرد و گفت
جیمین: باشههههه!!
جیمین جفت هانول نشست و منم جفت جونگ کوک نشستم، خیلی استرس داشتم
اصن نمیتونستم از استرس نفس بکشم، یهو گرمی روی دستم احساس کردم! چشام رو باز کردم دیدم جونگ کوک دستشو گذاشته تو دستم
جونگ کوک: عزیزم نگران نباش، همه چی درست میشه
سرمو تکون دادم و به شونش تکیه دادم و به سمت سئول حرکت کردم
۶.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.