فیک جیمین ( زندگی من) پارت 1
از زبان ا/ت
صبح که از خواب بیدار شدم گوشیم رو برداشتم تا ساعتو ببینم. ( ساعت 12:۰۰بود )
گفتم : چقدر خوابیدم من.
از روی تخت بلند شدم صورتمو شستم و رفتم پایین پیش مامانم ( مثل همیشه بابام زود رفته سرکار)
تا مامانمو دیدم پریدم بغلش و گفتم : صبح بخیر مامان جونم.
مامانمم با مهربونی دست کشید روی سرم و گفت : صبح بخیر دختر گفتم
( سلام من ا/ت هستم یه دختر ساده 20 ساله. با این سنم کارام بعضی اوقات بچه گونس)
رفتم سر میز که گوشیم زنگ خورد، لانا بود ( بهترین دوستم از دوران دبستانی مه)
گوشی رو برداشتم و گفتم : سلام لانا
گفت : دختر هزار بار بهت زنگ زدم چرا بر نمیداری نگران شدم!!!!
یه نگاه کردم 15 بار زنگ زده بود.
گفتم : ببخشید.
گفت : حالا ولش کن ساعت 1 میام در عمارت دنبالت بریم کافه باهات حرف دارم
گفتم:باشه
از مامانم اجازه گرفتم و بعدش خودشم رفت سر کار.
۰۰۰۰۰۰۰
صبح که از خواب بیدار شدم گوشیم رو برداشتم تا ساعتو ببینم. ( ساعت 12:۰۰بود )
گفتم : چقدر خوابیدم من.
از روی تخت بلند شدم صورتمو شستم و رفتم پایین پیش مامانم ( مثل همیشه بابام زود رفته سرکار)
تا مامانمو دیدم پریدم بغلش و گفتم : صبح بخیر مامان جونم.
مامانمم با مهربونی دست کشید روی سرم و گفت : صبح بخیر دختر گفتم
( سلام من ا/ت هستم یه دختر ساده 20 ساله. با این سنم کارام بعضی اوقات بچه گونس)
رفتم سر میز که گوشیم زنگ خورد، لانا بود ( بهترین دوستم از دوران دبستانی مه)
گوشی رو برداشتم و گفتم : سلام لانا
گفت : دختر هزار بار بهت زنگ زدم چرا بر نمیداری نگران شدم!!!!
یه نگاه کردم 15 بار زنگ زده بود.
گفتم : ببخشید.
گفت : حالا ولش کن ساعت 1 میام در عمارت دنبالت بریم کافه باهات حرف دارم
گفتم:باشه
از مامانم اجازه گرفتم و بعدش خودشم رفت سر کار.
۰۰۰۰۰۰۰
۱۵.۵k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱