آزمایشگاه هاوکینز( نفرین وکنا ) ( پارت هفتم )
آزمایشگاه هاوکینز( نفرین وکنا ) ( پارت هفتم )
* ویو ا/ت *
* فردا *
ا/ت : تهیونگ یه دقیقه صبر کن!
تهیونگ : چرا؟
براش لباس بیرونی آوردم.
ا/ت : بیا اینارو بپوش....
تهیونگ : باشه....
رفت پوشید و اومد.
ا/ت : بریم....
مامانم خونه نبود پس رفتیم بیرون.
به بچه ها کفته بودم بیان.
یهو مکس اومد.
ا/ت : سلام مایک کجاس؟
مکس : نمیدونم....
مایک : اومدممم!
ا/ت : خیلی خب اول از همه بریم استخر!
بچه ها سوار دوچرخه شدن و تهیونگ هم پشت من نشست و رفتیم.
رسیدیم.
هبکچس نبود....
مکس : خداروشکر کسی نیست.....
مایک : هوم....
ا/ت : بریم....
رفتیم و صاحب استخر رو پیدا کردیم.
باید بگم صاحب اون استخر برادر مکسه!
ا/ت : سلام....!
نیک * برادر مکس* سلام....چرا الان اومدین کسی نیست!
ا/ت : میدونم ولی ما یه کار خیلی مهم داریم....
نیک : چی؟
مکس : انقد سوال نپرس! فقط بزار بریم داخل!
نیک : هوفف....حالا اون همه نمک دستتون چیکار میکنه؟!
ا/ت : خب.....ببین فقط بزار بریم باشه؟!
نیک : برید بابا....ولی اگر اتفاقی بیافته.....
مکس و ا/ت و مایک : میکشیمون!
نیک : آره....میتونید برید....!
رفتیم داخل.
در و با قفل بستیم.
تهیونگ : من نیاز به یه چشم بندم دارم!
مایک : امممم خب....سوتین چطوره؟
ا/ت : تو میخوای بایه سوتین چشمش رو ببندیم؟
مکس : ( جر خوردن ) خدایا.....
مایک: خب چاره دیگه ای نداریم....
ا/ت : خیلی خب....برو یدونه بردار بیار.
مایک : چرا من برم تو دختری خودت بیار!
ا/ت : باشه.....به توام میگن آدم پاک؟ پس به آدم ناپاک چی میگن؟
* سر این قسمت جر خوردم🗿*
یه سوتین آوردم....
تهیونگ : ا/ت....
ا/ت : بله؟
تهیونگ : سوتین چیه؟
ا/ت : خب.....هیچی.....اگر بهت بگم عذاب وجدان میگیرم....همون بهتر که نمیدونی....
چشمش رو بستیم....
نمک هارو ریختیم و تهیونگ رفت داخل آب....
* ویو تهیونگ *
چشمام رو بستم....
دوباره همون جایی رو دیدم که همون هیولا توش بود.....
همه جا سیاه بود بدون هیچ چیز ولی....
هیچ صدایی هم نیومد!
یکم دقت کردم یه چیزی دیدم!
یه جور......خونخ درختی؟
آره....فکر کنم همونه!
ا/ت : چی میبینی؟
تهیونگ: خونه درختی.....
مکس : نکنه منظورش همون خونه درختی که جیسون درست کرده؟!
تهیونگ : فکر کنم خودشه....
ا/ت : جیسون اونجا هست؟
یکم رفتم جلو تر....
* ویو ا/ت *
یهو چراغا خاموش روشن میشد!!!
مایک : خدای من....!!
مکس : چه خبره؟!
* ویو جویز *
با مامان ا/ت رفته بودیم دنبال بچه ها.
یکی از همسایه ها گفته بود رفتن استخر!
رفتیم داخل.....
یهو بچه هارو دیدم!!!
چراغا همه خاموش روشن میشدن!!
یه کسی هم تو آب بود!!
جویز : بچه ها!!
م/ا : ا/ت!! اینجا چیکار میکنین؟!!
ا/ت : مامان!!!
یهو همه چیز نرمال شد......
جویز : خدایا.....اینجا چه خبره؟!
م/ا : ا/ت....همه چیز رو توضیح بده کامل!
ا/ت : ( بعد توضیح دادن )
م/ا : یعنی تو.....چند روز تهیونگ رو تو خونه یواشکی نگه داشتی؟
ا/ت : آره....
ا/م: چرا بهم نگفتی؟
ا/ت : چون میدونستم میخوای به پلیس خبر بدی تهیونگ بهم گفت اگر به پلیس بگی منو میبرن به همونجایی که ازش فرار کردم همون آزمایشگاه که بهتون گفتم!
م/ا : خیلی خب....اوضاع داره خیلی عجیب میشه....
جویز : میگم تهیونگ تو اومدی اینجا تل با پسرم ارتباط بگیری؟
تهیونگ : آره....
جویز: میدونستم یه چیزی هست.....حالا چی میگفت حالش خوب بود؟!
تهیونگ : اصلا.....اون کمک میخواست!
جویز : ندیدی که کجاست؟
تهیونگ،: توی اون دنیا.....
جویز : کجا؟!
تهیونگ: تویه یک بُعد دیگه......
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۸
کامنت : ۲۰( فقط کامنتااااا😔🗿)
* ویو ا/ت *
* فردا *
ا/ت : تهیونگ یه دقیقه صبر کن!
تهیونگ : چرا؟
براش لباس بیرونی آوردم.
ا/ت : بیا اینارو بپوش....
تهیونگ : باشه....
رفت پوشید و اومد.
ا/ت : بریم....
مامانم خونه نبود پس رفتیم بیرون.
به بچه ها کفته بودم بیان.
یهو مکس اومد.
ا/ت : سلام مایک کجاس؟
مکس : نمیدونم....
مایک : اومدممم!
ا/ت : خیلی خب اول از همه بریم استخر!
بچه ها سوار دوچرخه شدن و تهیونگ هم پشت من نشست و رفتیم.
رسیدیم.
هبکچس نبود....
مکس : خداروشکر کسی نیست.....
مایک : هوم....
ا/ت : بریم....
رفتیم و صاحب استخر رو پیدا کردیم.
باید بگم صاحب اون استخر برادر مکسه!
ا/ت : سلام....!
نیک * برادر مکس* سلام....چرا الان اومدین کسی نیست!
ا/ت : میدونم ولی ما یه کار خیلی مهم داریم....
نیک : چی؟
مکس : انقد سوال نپرس! فقط بزار بریم داخل!
نیک : هوفف....حالا اون همه نمک دستتون چیکار میکنه؟!
ا/ت : خب.....ببین فقط بزار بریم باشه؟!
نیک : برید بابا....ولی اگر اتفاقی بیافته.....
مکس و ا/ت و مایک : میکشیمون!
نیک : آره....میتونید برید....!
رفتیم داخل.
در و با قفل بستیم.
تهیونگ : من نیاز به یه چشم بندم دارم!
مایک : امممم خب....سوتین چطوره؟
ا/ت : تو میخوای بایه سوتین چشمش رو ببندیم؟
مکس : ( جر خوردن ) خدایا.....
مایک: خب چاره دیگه ای نداریم....
ا/ت : خیلی خب....برو یدونه بردار بیار.
مایک : چرا من برم تو دختری خودت بیار!
ا/ت : باشه.....به توام میگن آدم پاک؟ پس به آدم ناپاک چی میگن؟
* سر این قسمت جر خوردم🗿*
یه سوتین آوردم....
تهیونگ : ا/ت....
ا/ت : بله؟
تهیونگ : سوتین چیه؟
ا/ت : خب.....هیچی.....اگر بهت بگم عذاب وجدان میگیرم....همون بهتر که نمیدونی....
چشمش رو بستیم....
نمک هارو ریختیم و تهیونگ رفت داخل آب....
* ویو تهیونگ *
چشمام رو بستم....
دوباره همون جایی رو دیدم که همون هیولا توش بود.....
همه جا سیاه بود بدون هیچ چیز ولی....
هیچ صدایی هم نیومد!
یکم دقت کردم یه چیزی دیدم!
یه جور......خونخ درختی؟
آره....فکر کنم همونه!
ا/ت : چی میبینی؟
تهیونگ: خونه درختی.....
مکس : نکنه منظورش همون خونه درختی که جیسون درست کرده؟!
تهیونگ : فکر کنم خودشه....
ا/ت : جیسون اونجا هست؟
یکم رفتم جلو تر....
* ویو ا/ت *
یهو چراغا خاموش روشن میشد!!!
مایک : خدای من....!!
مکس : چه خبره؟!
* ویو جویز *
با مامان ا/ت رفته بودیم دنبال بچه ها.
یکی از همسایه ها گفته بود رفتن استخر!
رفتیم داخل.....
یهو بچه هارو دیدم!!!
چراغا همه خاموش روشن میشدن!!
یه کسی هم تو آب بود!!
جویز : بچه ها!!
م/ا : ا/ت!! اینجا چیکار میکنین؟!!
ا/ت : مامان!!!
یهو همه چیز نرمال شد......
جویز : خدایا.....اینجا چه خبره؟!
م/ا : ا/ت....همه چیز رو توضیح بده کامل!
ا/ت : ( بعد توضیح دادن )
م/ا : یعنی تو.....چند روز تهیونگ رو تو خونه یواشکی نگه داشتی؟
ا/ت : آره....
ا/م: چرا بهم نگفتی؟
ا/ت : چون میدونستم میخوای به پلیس خبر بدی تهیونگ بهم گفت اگر به پلیس بگی منو میبرن به همونجایی که ازش فرار کردم همون آزمایشگاه که بهتون گفتم!
م/ا : خیلی خب....اوضاع داره خیلی عجیب میشه....
جویز : میگم تهیونگ تو اومدی اینجا تل با پسرم ارتباط بگیری؟
تهیونگ : آره....
جویز: میدونستم یه چیزی هست.....حالا چی میگفت حالش خوب بود؟!
تهیونگ : اصلا.....اون کمک میخواست!
جویز : ندیدی که کجاست؟
تهیونگ،: توی اون دنیا.....
جویز : کجا؟!
تهیونگ: تویه یک بُعد دیگه......
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۸
کامنت : ۲۰( فقط کامنتااااا😔🗿)
۳۳.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.