ادامه پارت ۶ ارباب بی منطق
ساعت نگاه کردم ۱۰ بود خیلی زود گذشته بود
تصمیم گرفتم یکم بخوابم ...
توی خواب عمیقی بودم ، خواب می دیدم که با پدر و مادرم توی
باغ زیبایی قدم می زنیم و می خندیم...
یه دفعه با صدای مبهم افتادن چیزی از خواب پریدم ، چشمام باز کردم ، سرم داشت گیج میرف، ساعت یه نگاه کردم دیدم ساعت حدود۳
گوشم داشت سوت می کشید. صدای دعوای چندنفر از اتاق کناری بلند شد، بهش توجه نکردم
یه دفعه صدای کسی شنیدم که برام آشنا بود یه دفعه صدای دادش بلند شد ،
از تخت بلند شدم یه امتحان کردم دیدم در قفل نیس بازش کردم
رفتم اتاق کناری درش یه کم باز بود
یع نیم نگاهی کردم به داخل اتاق
از چیزی که دیدم دهنم وا مونده بود
یه دفعه یکی دهنم بست و به خودش نزدیک کرد
صورتش نگاه کردم با یک نگاه شناختمش یکی از اون پسرا بود که سر میز بود...
جین: خوبببببب یه فضول خانم اینجا داریمم
ا/ت: ..... من فضول نیستتتم ....
ا/ت: فقققط...
جین: رنگت پریده مگه چی دیدی؟
ا/ت: د..ید..م تهیون با یک دختره لخت.. داره دعوا
جین: طبیعییه
ا/ت: چیییییییی ؟ طبیعییه!(با داد)
جین: ارررروم باش الان میشنوه( اروم)
یه دفعه تهیونگ با وضعی در هم ریخته اومد بیرون
ته: تو..
ا/ت: مننن
جیغ زدممم و یه دفعه افتادم، پاهام بی حس شده بود
هر وقت که خیلی هیجان به هم وارد میشه اینجوری میشم
ا/ت: واااای آخه الان وقتششه ...
تهیونگ با حالتی عصبانی به هم نگاه کرد و گفت : چرا بی اجازه
جلوی اتاقمی..
ا/ت: ...
~: تهیونگگگ چراااا با هام اینجورری میکنی ..
ته: خفه شو
جین: ا/ت سریع برو توی اتاقت(اروم)
ا/ت: نمی توننننم ، پا هام حرکت نمی کنه ..
اومد سمتم و سریع براید استایل بغلم کرد و برد داخل اتاق و گذاشت روی تخت
گفت: همینجا بمون نیاا بیرون ، باشه؟؟
ا/ت: با.. شه
در اتاق بست و رفت
پتو رو کشیدم روی سرم و سعی کردم تمرکز کنم تا این بی حسی از پاهام بره بیرون... توی ذهنم به اون پسره فک می کردم به نظرم پسر خوبی به نظر می رسید..
(ویو تهیونگ)
ته:برو از اتاق بیرون همین الان
~: چرا؟
ته: خودتم میدونی چرا،من هیچ علاقه ای به تو ندارم
~: حداقل اگر نمی خوای باهام رابطه داشته باشی با اون دختر هم نباید داشته باشی...
ته: این دیگه به تو هیچ ربطی نداره...
~: باشهه فقط منتظر باش...
ته: گمشو
وقتی که از اتاق بیرون رفت، لباسام پوشیدم و به اتاق ا/ت رفتم
دیدم کیوت خوابیده ، دوست داشتم برم پیشش ولی باید دوباره می رفتم مهمونی های مسخره...
(ویو ا/ت)
با صدای پیانو از خواب پا شدم
دیدم بی حسی پام بهتر شده ولی خیلی گشنم بود
انگار کسی همچنان داشت به پیانو زدن ادامه میده
صدای پیانو ش خیلی دل براینده بود دوست داشتم بدونم
چه کسی به این زیبایی پیانو میزنه.
تصمیم گرفتم یکم بخوابم ...
توی خواب عمیقی بودم ، خواب می دیدم که با پدر و مادرم توی
باغ زیبایی قدم می زنیم و می خندیم...
یه دفعه با صدای مبهم افتادن چیزی از خواب پریدم ، چشمام باز کردم ، سرم داشت گیج میرف، ساعت یه نگاه کردم دیدم ساعت حدود۳
گوشم داشت سوت می کشید. صدای دعوای چندنفر از اتاق کناری بلند شد، بهش توجه نکردم
یه دفعه صدای کسی شنیدم که برام آشنا بود یه دفعه صدای دادش بلند شد ،
از تخت بلند شدم یه امتحان کردم دیدم در قفل نیس بازش کردم
رفتم اتاق کناری درش یه کم باز بود
یع نیم نگاهی کردم به داخل اتاق
از چیزی که دیدم دهنم وا مونده بود
یه دفعه یکی دهنم بست و به خودش نزدیک کرد
صورتش نگاه کردم با یک نگاه شناختمش یکی از اون پسرا بود که سر میز بود...
جین: خوبببببب یه فضول خانم اینجا داریمم
ا/ت: ..... من فضول نیستتتم ....
ا/ت: فقققط...
جین: رنگت پریده مگه چی دیدی؟
ا/ت: د..ید..م تهیون با یک دختره لخت.. داره دعوا
جین: طبیعییه
ا/ت: چیییییییی ؟ طبیعییه!(با داد)
جین: ارررروم باش الان میشنوه( اروم)
یه دفعه تهیونگ با وضعی در هم ریخته اومد بیرون
ته: تو..
ا/ت: مننن
جیغ زدممم و یه دفعه افتادم، پاهام بی حس شده بود
هر وقت که خیلی هیجان به هم وارد میشه اینجوری میشم
ا/ت: واااای آخه الان وقتششه ...
تهیونگ با حالتی عصبانی به هم نگاه کرد و گفت : چرا بی اجازه
جلوی اتاقمی..
ا/ت: ...
~: تهیونگگگ چراااا با هام اینجورری میکنی ..
ته: خفه شو
جین: ا/ت سریع برو توی اتاقت(اروم)
ا/ت: نمی توننننم ، پا هام حرکت نمی کنه ..
اومد سمتم و سریع براید استایل بغلم کرد و برد داخل اتاق و گذاشت روی تخت
گفت: همینجا بمون نیاا بیرون ، باشه؟؟
ا/ت: با.. شه
در اتاق بست و رفت
پتو رو کشیدم روی سرم و سعی کردم تمرکز کنم تا این بی حسی از پاهام بره بیرون... توی ذهنم به اون پسره فک می کردم به نظرم پسر خوبی به نظر می رسید..
(ویو تهیونگ)
ته:برو از اتاق بیرون همین الان
~: چرا؟
ته: خودتم میدونی چرا،من هیچ علاقه ای به تو ندارم
~: حداقل اگر نمی خوای باهام رابطه داشته باشی با اون دختر هم نباید داشته باشی...
ته: این دیگه به تو هیچ ربطی نداره...
~: باشهه فقط منتظر باش...
ته: گمشو
وقتی که از اتاق بیرون رفت، لباسام پوشیدم و به اتاق ا/ت رفتم
دیدم کیوت خوابیده ، دوست داشتم برم پیشش ولی باید دوباره می رفتم مهمونی های مسخره...
(ویو ا/ت)
با صدای پیانو از خواب پا شدم
دیدم بی حسی پام بهتر شده ولی خیلی گشنم بود
انگار کسی همچنان داشت به پیانو زدن ادامه میده
صدای پیانو ش خیلی دل براینده بود دوست داشتم بدونم
چه کسی به این زیبایی پیانو میزنه.
۲۱.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.